روزنامه شرق
1400/02/25
به یاد دکتر محمدرضا باطنی
دردنامه به یاد دکتر محمدرضا باطنی «درد» شاید در ظاهر واژهای چندان انتزاعی نباشد، حداقل برای ما پزشکان میتواند خیلی هم انضمامی و ملموس باشد ولی این روزها نمیدانم چرا این واژه برایم بهاندازه واژههایی چون «زندگی»، «آزادی»، «عدالت»، وسیع و تعمیمیافته به نظر میرسد. راستش از وقتی که خبر رهایی رضای عزیز، محمدرضا باطنی دوستداشتنی، از درد طاقتفرسای طولانی را شنیدم، چنین احساسی دارم. محمدرضا باطنی در حال ترجمه کتابِ «درد: منشأ رنج و تلخکامی» از پاتریک وال، مغزپژوه دردشناسِ معروف انگلیسی بود که دردهایش تشدید شد و دستانش دیگر قادر به نوشتن با مداد -که به آن عادت داشت- نبود. همیشه یکی از دردهایم این بود که چرا همه فقط محمدرضا باطنی را بهعنوان زبانشناس و فرهنگنویس دو زبانۀ برجسته میشناسند. به نظر من یکی از وجوه مهم هنرش در کار و تلاشِ خستگیناپذیرش در بیستوپنج سالی که من او را میشناختم، ترویج تفکر علمی، چه در زمینه زبانشناسی و چه در زمینه ترجمۀ آثار علمی فلسفی بهصورت همهفهم در میان مردم بود.او تلاش داشت که فهم فلسفه و علم را برای عموم آسان کند و عاشق این کار بود. حتی فرهنگ دوزبانهنویسی او در فرهنگ معاصر، پس از اخراج از دانشگاه، کارهای مطبوعاتیاش نیز در این راستا در جهت آگاهیبخشی به عموم بود. او همیشه مشوق من بود که در این راه گام بردارم و علم عصب(مغز)پژوهی را بیشتر برای همگان قابل فهم کنم. محمدرضا باطنی به علم جدید بینارشتهای مغز(عصب)پژوهی علاقه خاصی داشت و تمامی کتابهایی را که برای ترجمه یا ارائه در کنفرانسها از سی سال پیش انتخاب میکرد، در رابطه با این علم بود و حتی نگاهش به زبانشناسی نیز از این زاویه بود.
کار طولانی فرهنگنویسی دوزبانه او در «فرهنگ معاصر» نیز در جهت توسعه روشهای علمی امروزین برای دستیابی به معادلهای درست فارسی در مقابل واژهها و اصطلاحات انگلیسی بود. این را دکتر باطنی در گفتوگوهایی که با هم داشتیم ابراز میداشت و در سخنرانیهای خود نیز تلاش داشت تا به دیگران بفهماند. دلیلی هم که مرا برای شب بزرگداشتش در «شبهای بخارا» دعوت به سخنرانی دربارهاش کرد، همین اصراری بود که او برای شناسایی وجهی از کار و علاقهاش داشت که متأسفانه در جَوّ روشنفکریِ موجود جامعه ما، ارزش درخور به آن داده نمیشد.
شرکت فعال او در سمینارهای عصبپژوهی اجتماعی به مدت بیش از بیست سال، نشان از این علاقه او داشت. با وجود اینکه حضور در ساعت هشت صبح برای شرکت در سمینارهای طولانی برای بیشتر بزرگان اهل ادبیات و هنر، شکنجهای به تمام معنا بهحساب میآمد، ولی انضباط دکتر باطنی در شرکت فعال و مؤثر در این سمینارها مثالزدنی بود. او در آخرین مراسم بزرگداشت خودش حتی در انجمن زبانشناسی، عنوان مغز و زبان را انتخاب کرد و فصلی از کتاب «مغز ما» (فصل مغز بالنده) را خواند تا به زبانشناسان دیگر هم اهمیت علم عصبپژوهی را خاطرنشان کند و بیاموزد. باطنی به زبانشناسان همنسل و بعد از خودش هم میخواست بفهماند که محور شناخت و زبان را بر پایه نظریات زبانشناسی غیرعلمی و غیربدنمند قرار ندهند. باطنی وقتی کتاب «درد» از پاتریک وال را برای آخرین ترجمه خود انتخاب کرد، خودش دچار دردی مزمن بود و با ترجمه این کتاب درواقع تلاش کرد تا از درد و منشأ رنج حاصل از آن بیشتر بداند و هم به مردم عادی که به آنها عشق میورزید، درباره «درد»، آگاهی علمی بدهد. به یاد دارم وقتی او از ترجمه این کتاب حرف میزد، از شعف، مردمکِ چشمان آبی خوشرنگش گشادتر میشد. حال این درد دیگری برای من است که شاهد باشم که او به آرزویش نرسد. اینکه نمیرد و در مراسم رونمایی کتاب «درد» حضور داشته باشد. اما طاقت نیاورد و رفت.
او دشمن خرافات، نادانی، تعصبات خشک و بیاساس بود و با آنها میجنگید و همین ایستادگی بود که از دانشگاه رانده شد و دانشگاهِ خود را بیرون از دانشگاه ساخت. جالب است که کتاب آخرینی را که برای ترجمه برگزید، نویسندهاش، عصبپژوه برجسته انگلیسی بود که خودش به علت سرطان پروستات پیشرفته در هنگام نوشتن کتاب درد میکشید. او نیز به علت عقاید آزادیخواهانه و مردمی پس از مدتی از ترس لورفتنِ منبع مالی پژوهشهایش و تهدید سازمان سیا از آمریکا به انگلیس آمد و پژوهشهای مهمش را در زمینه درد در انگلستان ادامه داد. جالب است که پاتریک وال در این کتاب نیز از درد بهعنوان یک حس ساده بدنی حرف نمیزند بلکه از دردی حرف میزند که میتواند ارکان وجود را در تمامی ابعاد زندگی شخصی و اجتماعی در بر بگیرد. به نظر او درد، نوعی اعلان خطر عمومی بدن و آگاهیبخش برای رهایی از نابودی و انقراض است. وال، دانشمندی است که دوگانهپنداری ذهن و بدن را از نظر علمی باطل میداند و برای او دانستن ابعاد پیچیده درد و رنج حاصل از آن، دلیل خوبی است که حس را از درک، بدن را از مغز، جسم را از روان جدا نداند. او اشکال پیچیده درد، حتی واژههایی که برای انواع درد وجود دارد را مرور میکند و بر وسعت معنایی «درد» تأکید دارد. باطنی نیز چنین فکر میکرد و از همه اظهارنظرهای شفاف و روشنش در تمامی اوقات این نگاه متفاوت پیدا بود و شجاعانه ابراز میشد. صداقت او در متفاوتاندیشیدن و نترسیدن از در اقلیت ماندن، از او انسانی صادق و استوار میساخت. از نشانههای این صفات همین بس که او صمیمانه اصرار داشت پس از مرگش او را در گورستانی اختصاصی دفن نکنند، بلکه در گورستان عمومی در کنار مردم عادی تکه قبری به او اختصاص داده شود؛ بنابراین اگر ما بخواهیم پس از مرگ باطنی برای بزرگنشاندادن او یا بالاکشیدن نام او حتی عکس او را در کنار آدمهای معروف دیگر نشان دهیم، کاری برخلاف نظر او انجام دادهایم و باطنی از ما راضی نخواهد بود. او دوست داشت در کنار دانشجویان بینامونشانش عکس بگیرد و نشان داده شود. این درد مضاعف خواهد بود که برخلاف خواسته
او عمل شود.
در نهایت، دکتر محمدرضا باطنی انسانی برجسته بود که از دردهای طاقتفرسای زندگی رها شد ولی ما را با فقدان وجودش بیش از پیش دردمند کرد. شاید خواندن آخرین ترجمه کتاب هنوز چاپنشدهاش، «درد: منشأ رنج و تلخکامی»، التیامی هرچند موقت باشد برای رنج و تلخکامی ازدستدادنش در این روزگاری تنهایی و غریبگی.