نبرد بر سر هند

محمدعلی صمدی*: قرن هجدهم میلادی را باید آغاز تهاجم جدی غرب تحت عنوان فریبنده «استعمار» به مشرق‌زمین دانست. برای درک هر چه بهتر «بحران فلسطین»، بررسی اجمالی تکاپوی جهانی «استعمار» و «استعمارگران» ضروری است. پیش از قرن هجدهم در قرون 16 و 17 میلادی نیز ناوگان بازرگانان اروپای غربی، با توسل به حربه نظامی، موفق شده بودند مناطق و جزایر کوچکی را در اقیانوس هند و خلیج فارس - به عنوان پایگاه‏های کنترل راه‏های تجارتی- به اشغال درآورند اما جز چند مورد انگشت‏شمار، تلاشی در جهت تصرف و اشغال کامل یک سرزمین و سرنگونی دولت آن به انجام نرساندند. جنگ‏های میان ناوگان اروپایی و دولت‏های هند و ایران، در حد تلاش برای حفظ جزایر و بنادر تحت تصرف اروپاییان بود. به عنوان نمونه، در یکی از این جنگ‏ها، انگلستان با پادشاه مقتدر «دولت اسلامی هند» بر سر تصرف یک بندر کوچک درگیر شد و شکستی مُدهِش و تحقیرآمیز را متحمل شد.   این شکست در سال 1689 درس بزرگی به انگلستان داد و به آنان آموخت در قاره آسیا با حضور دولت‏های مقتدر اسلامی در هند و ایران، نمی‏توان همچون قاره آمریکا و جنوب آفریقا و جزایر آسیای جنوب‏شرقی، مانند دوران یکه‏تازی پرتغالی‏ها در قرن گذشته، به تسخیر سرزمین‏های شرق دست زد. به این ترتیب تمامیت «استعمار غرب» با این شکست فهمید بدون متلاشی کردن دولت‏های مقتدر مشرق‌زمین، ایجاد یک امپراتوری جهانی غارتگرانه غیرممکن است. ۲ سال پیش از شکست تاریخی انگلستان در هند، هیأت‌مدیره «کمپانی هند شرقی» در لندن، به رئیس نمایندگی این کمپانی در شهر «مَدْرَس» هندوستان نوشته بود: «برای ایجاد چنان سیاست داخلی و قدرت نظامی و ایجاد و حفظ منبع درآمد بزرگی که بتواند تأمین‌کننده آن باشد، به یک مستعمره بزرگ، خوش‌قوام و با ثبات انگلیسی در هند نیاز است». طی سال‌های آینده، انگلستان سیاست از هم پاشاندن دولت مقتدر هند را در پیش گرفت و موج جدید تهاجم خود به ساختار سیاسی شبه‌قاره هند را آغاز کرد. از این زمان، «کمپانی هند شرقی» (بازوی اجرایی انگلستان در هند)‌ با حربه‏های گوناگون، از طراحی و ساماندهی فرآیندهای پیچیده و پنهان سیاسی تا تهدید مسلحانه و تهاجم نظامی، بتدریج در شؤون سیاسی و اقتصادی هند نفوذ کرد. این مرحله یک قرن به درازا کشید و سرانجام اوایل قرن نوزدهم میلادی، سلطه استعمار بریتانیا بر شبه‌قاره هند کامل شد و اول نوامبر سال 1858 دولت بریتانیا، طی اعلامیه‌ای انحلال «کمپانی هند شرقی» را اعلام کرد و اداره امور هند را مستقیما به دست گرفت (البته مورخان انگلیسی، سرآغاز حکومت رسمی بریتانیا بر هند را سال 1757 می‏دانند که طی آن «لرد کلایو» طی جنگی، شکست سال 1689 را جبران کرد و ایالت «بنگال» را به طور کامل متصرف شد و «امپراتوری مستعمراتی بریتانیا در شرق» بنیان گذاشته شد).   با اشغال کامل هند، استعمار انگلیس به یک قدرت شرقی مقتدر تبدیل شد و حفظ تسلط بر «هند» اولویتی حیاتی برای این کشور به شمار می‌رفت. انگلیس طی 100 سال دست و پنجه نرم کردن با حکومت‏های اسلامی هند، انبوهی «تجربه شرقی - اسلامی» کسب کرده بود و به دلیل روابط فرهنگی- تاریخی عمیق میان ایران و هند، شبکه گسترده‏ای از کارگزاران ایرانی‌تبار و حتی فارسی‏دان را نیز در اختیار داشت. تهاجم جدی استعمار انگلیس به ایران از این زمان آغاز می‏شود. پیش از این تاریخ، در قرن 18 نیز استعمار انگلیس و سایر دولت‏های اروپای غربی، به ایران توجه بسیاری داشتند و آن را عامل مهمی برای مشغول‏سازی و فرسایش امپراتوری عثمانی و کم کردن فشار این قدرت اسلامی بر اروپا می‏دانستند. اسناد بسیاری برای تأیید این نظریه وجود دارد که تحریک و مداخله دُوَل اروپایی، مهم‏ترین عامل جنگ‏های متعدد دولت‌های صفویه و عثمانی بوده است. با سقوط دولت صفویه در سال 1722 میلادی، همین سیاست از طریق دولت‏های افشاریه و زندیه پی‏گرفته شد، با این تفاوت که حمله سنگین نادرشاه به هندوستان و فتح «دهلی» توسط او در سال 1739 میلادی (18 سال قبل از تسلط کامل انگلیس بر هند)، علاوه بر آنکه از توان حکومت‌های هند برای مقاومت در برابر انگلستان کاست، لندن را هوشیار کرد که ایران دسترسی هولناکی به هند داشته و در تأمین امنیت شبه‌قاره، نقش اساسی دارد. در نتیجه فروپاشی یا مهار نظام حاکم بر ایران، تنها راه تسلط بی‌قید و شرط بر هندوستان است. شاید به همین دلیل بود که 10 سال پس از قتل نادر و چندپاره شدن ایران، انگلستان اولین تهاجم خود را به هندوستان آغاز کرد و با تصرف «بنگال»، استقرار نظامی و سیاسی خود را در مشرق‌زمین، رسما آغاز کرد. سلسله زندیه نیز بسیار ناتوان‏تر از آن بود که هم با رقبای داخلی خود و هم با عثمانی دست و پنجه نرم کند و همزمان در فکر حفظ یا حمایت از هندوستان باشد. روی کار آمدن حکومت قاجار، مصادف بود با اوایل قرن نوزدهم که سلطه بریتانیای کبیر بر هندوستان کامل شد و تمام شبه‌قاره هند، به صورت بخشی از مستعمرات انگلستان درآمد. از قضای روزگار، روابط رجال سیاسی قاجار با دولت انگلیسی حاکم بر هند بسیار حسنه بود و راه نفوذ فراوانی برای انگلیسی‏ها در ایران گشود.  اما ظهور رقیبی جدید در منطقه، اجازه یکه‏تازی مطلق‌العنان را در سیستم سیاسی ایران از انگلستان گرفت. روسیه که با امپراتوری «پطر اول» قدرت فراوانی یافته بود، در پی رقابت با استعمارگران اروپایی افتاد. عرصه اصلی این رقابت، تسلط بر آب‌های آزاد بود که نیاز به توسعه ناوگان تجاری بویژه جنگی داشت. اما روسیه مشکل بزرگی در برابر خود داشت. تمام بنادر این کشور (به غیر از دریای سیاه که آن هم زیر تهدید عثمانی بود) در نواحی سردسیر واقع بود (آب‌های سرد) و بیش از نصف هر سال به دلیل یخبندان، غیرقابل کشتیرانی می‌شد. به همین دلیل، امپراتوری نوپای روسیه، استراتژی راهیابی به آب‏های آزاد را در پیش گرفت و این مهم، جز از نزدیک‌ترین مسیرها، یعنی هند و ایران، برای روسیه مقدور نبود. با تسلط کامل انگلیس بر هند، تنها گذرگاه استراتژیک دستیابی امپراتوری تشنه روسیه به آب‏های گرم، ایران به شمار می‌رفت. به این ترتیب مزاحمت‏های روسیه، دردسرهایی جدی برای انگلستان در جهت تحقق اهداف حیاتی دوگانه‏اش در ایران (فرسایش عثمانی و تأمین عقبه هند) ایجاد کرد اما تدابیر و دسیسه‌چینی‏های مهره‏های طلایی بریتانیای کبیر طی سالیان بعد، توانست عمده «قدرت متراکم روسیه» را با بهانه حفظ شاهراه دریایی «دریای سیاه»، متوجه «عثمانی» کند و این دشمن دیرینه خود را بیش از گذشته تحت فشار قرار دهد. با این وصف، اوایل قرن نوزدهم، عثمانی از شمال زیر فشار سیاسی و نظامی روسیه و از غرب تحت حملات بی‏امان اروپای تازه‌نفس قرار گرفت و در این میان، «ایرانِ قاجاری» که از روس‌ها شکستی سخت و تحقیرکننده خورده بود، پای دشمنان روسیه را به عمق استراتژیک خود گشود و در مدت کوتاهی به میدان رقابت عوامل روسیه، بریتانیا و فرانسه تبدیل شد. هر چند روسیه به عنوان ضامن بقای حکومت قاجار (مندرج در عهدنامه‌های منعقده با روسیه)، نفوذی عمیق در دربار ایران داشت اما رفتار فاتحانه‌اش و احساس تحقیری که ایرانیان را بسیار آزار می‌داد، باعث شد انگلستان برای به استخدام گرفتن عناصر کلیدی در دربار قاجار، با مشکل زیادی مواجه نباشد؛ عناصری که منافع این کشور در ساختار حکومت ایران را دنبال می‌کردند و اولویت اصلی‌شان تضعیف نفوذ کشورهای رقیب انگلیس، بویژه روسیه در این کشور کم‏توان بود. به این ترتیب تا حدود زیادی هدف انگلستان در تبدیل ایران به سدی قطور در برابر طمع‏ورزی‏های روسیه و عثمانی به «مستعمرات شرقی انگلیس» تامین شد. از سوی دیگر، «عثمانی»، که بزرگ‌ترین امپراتوری مسلمان در دنیا بود، به وضوح حس می‌کرد حالا «دستان بلند اروپای مسیحی»، از شرق روی پشت گردنش قرار گرفته است.  * پژوهشگر تاریخ