بدرود اصلاحات؟

نتیجه بررسی صلاحیت‌ها در انتخابات از حذف اصلاح‌طلبان از عرصه سیاسی حکایت دارد بدرود اصلاحات؟ مهرشاد ایمانی: روز گذشته نتیجه بررسی صلاحیت‌ نامزدهای انتخابات منتشر شد و همه نیروهای اصلاح‌طلبان ردصلاحیت شدند. شورای نگهبان صرفا صلاحیت محسن مهرعلیزاده را تأیید کرد که او اصلا در میان گزینه‌های اصلاح‌طلب مطرح نبوده است و حتی در سال 84 نیز به صورت انفرادی و جدا از هماهنگی با جبهه اصلاحات وارد انتخابات شد. به هر روی، تا اینجای کار هرچه بحث بر سر نامزد نهایی اصلاح‌طلبان می‌شد، به پایان آمد و دیگر اصلاح‌طلبان نامزدی در انتخابات ندارند که بر او اجماع کنند یا نه. شورای نگهبان حتی علی لاریجانی را که بخش اندکی از اصلاح‌طلبان می‌گفتند در صورت خالی‌ماندن دست اصلاحات از او حمایت می‌کنیم، رد کرد تا تیر آخر خود بر امید جریان اصلاحات به رقابت انتخاباتی را زده باشد. شاید بدبین‌ترین افراد هم تصور نمی‌کردند یک جبهه سیاسی در کشور به این شکل از عرصه انتخابات کنار زده شود و عملا پیش از ورود رسمی به انتخابات، از امکان رقابت باز بماند. در بین ردصلاحیت‌شدگان نام‌های مهمی به چشم می‌خورد؛ مهم از جهت آنکه ایشان همین حالا مسئولیت‌های رسمی دارند؛ مشخصا اسحاق جهانگیری و علی لاریجانی که اولی اکنون معاون‌اول دولت است و دومی نماینده ویژه رهبر انقلاب در امور چین و اتفاقا هر دو با همین قوانین موجود، «رجل سیاسی» محسوب می‌شوند و هر دو سابقه زیادی در حوزه اجرائی و تقنینی دارند. فارغ از آنکه شاید آنها هم نمی‌توانستند آن‌طور‌که باید و شاید رأی‌آور باشند، این موضوع دلیل بر رجل سیاسی نبودنشان نیست. سیزدهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری به‌شدت شبیه به انتخابات مجلس یازدهم در اسفند 98 شده است؛ در آن انتخابات نیز تمام اصلاح‌طلبان شاخص کنار گذاشته شده و حتی به صورت بی‌سابقه، نمایندگان اصلاح‌طلب مجلس دهم که متصل به انتخابات مجلس یازدهم نمایندگی می‌کردند هم ردصلاحیت شدند. حالا هم انگار همان روش البته در ابعادی مهم‌تر رخ داده است و اصلاح‌طلبان که بیش از هر دوره‌ای نامزد در اختیار داشتند، حتی نامزدهای کم‌اثر، نتوانستند حتی یکی از نامزدهای خود را در عرصه انتخابات داشته باشند. همه اینها ذکر واضحات است و شاید آنچه باید امروز مورد بحث قرار بگیرد، جایگاه جبهه اصلاحات در عرصه سیاسی بعد از این است.
اصلاح‌طلبان به‌ویژه بعد از سال 88 دچار انزوای شدید سیاسی شدند؛ تعداد درخور توجهی از اصلاح‌طلبان به حبس رفتند و دیگران هم مجالی برای سیاست‌ورزی نداشتند. مشخصا تشکیل مجلس نهم و نبود اصلاح‌طلبان در صحنه، حکایت از انزوای شدیدی داشت. اصلاح‌طلبان چهار سال به‌طورکامل از قدرت سیاسی دور بودند تا آنکه توانستند در انتخابات سال 92 با حمایت از حسن روحانی که یک نامزد غیراصلاح‌طلب محسوب می‌شد، به‌نوعی وارد عرصه سیاست رسمی شوند. در آن انتخابات، هاشمی‌رفسنجانی ردصلاحیت شد تا شورای نگهبان همه اصلاح‌طلبان را غافلگیر کند؛ اما در عین حال که صلاحیت هاشمی رد شده بود، دو نیروی دیگر، یعنی عارف و روحانی حضور داشتند. خاتمی به اصرار هاشمی از روحانی حمایت کرد و عارفِ اصلاح‌طلب کنار گذاشته شد؛ تا حدی که او هم از این تصمیم ناراحت شد و بدون قید حمایت از روحانی، نامه انصرافش را منتشر کرد. دولت روحانی شکل گرفت و اصلاح‌طلبان کم‌و‌بیش وارد دولت شدند و معاون‌اولی دولت نیز بزرگ‌ترین سهم سیاسی اصلاح‌طلبان بود که به اسحاق جهانگیری رسید. مجلس دهم و نقش‌آفرینی بی‌مثال خاتمی با ذکر جمله «تَکرار می‌کنم»، باعث شد لیست انتخاباتی اصلاح‌طلبان (لیست امید) با اقبال عجیبی همراه شود. اصلاح‌طلبان 30 بر هیچ، اصولگرایان را در تهران بردند تا به‌نوعی این برد به پای اعتبار سیاسی خاتمی نوشته شود. همین خیزش انتخاباتی در 96 هم رخ داد و روحانی با رأیی بیش از سال 92 بر ابراهیم رئیسی پیروز شد. تصور آن بود که با توجه به توفیق دولت در زمینه دپیلماسی و انعقاد برجام، اصلاح‌طلبان دوباره به‌طور جدی به سیاست بازگشته‌اند و دیگر به همه شکل از انزوای ناشی از حوادث 88 خارج شده‌اند؛ اما ناگهان همه‌چیز تغییر کرد؛ دولت روحانی دیگر خود را متعهد به اصلاح‌طلبان ندانست، ترامپ از برجام خارج شد، فقر به طرز بی‌سابقه‌ای بر سفره مردم سایه افکند، دولت خود را در قبال مردم پاسخ‌گو نمی‌دانست و در تمام این احوال طیف‌هایی از اصلاح‌طلبان شیفته استمرار قدرت سیاسی، نه‌تنها انتقادی به دولت نمی‌کردند، بلکه اعتراض‌های فرودستان را هم محکوم می‌کردند؛ موضعی که حتی اصولگرایان نیز پیشه نکردند و دست‌کم آنها از سر بهره‌برداری سیاسی در نقد دولت، اعتراض‌های مردم را به رسمیت شناختند، ولی برخی اصلاح‌طلبان نه.
انتقادها افزایش می‌یافت و آرام‌آرام اصلاح‌طلبان هم زبان به انتقاد از دولت گشودند؛ اما هم دیر بود و هم مشکلات آن‌قدر گسترده شده بود که مردم دیگر حوصله شناختن مقصر را نداشتند و اصلا برایشان مهم نبود باعث فقر گسترده ترامپ است، روحانی است یا دلواپسان داخلی. این وضعیت ادامه یافت تا انتخابات مجلس یازدهم سر رسید. معلوم بود انتخاباتی حداکثری در پیش نیست و مردم رغبتی به حضور در انتخابات ندارند. اصلاح‌طلبان در این مقطع سعی کردند با واردکردن تمام نیروهای سرشناس خود به عرصه رقابت، یخ انتخابات را بشکنند؛ اما تقریبا همه آنها ردصلاحیت شدند. پس از ردصلاحیت‌های گسترده، شورای سیاست‌گذاری اصلاح‌طلبان اعلام کرد لیستی ارائه نمی‌دهد و اگر قرار باشد احزاب اصلاح‌طلب لیست بدهند، نباید به صفت اصلاح‌طلبی این کار را بکنند. انتخابات برگزار شد و اصولگرایان اکثریت مجلس را در اختیار گرفتند. اصلاح‌طلبان بعد از آن، فعالیت خود را برای انتخابات ریاست‌جمهوری 1400 آغاز کردند. نهاد اجماع‌ساز آنها تشکیل شد و بسیاری از احزاب اصلاح‌طلب به عضویت آن در‌آمدند و تعدادی از نیروهای شناخته‌شده نیز به‌عنوان اعضای حقیقی آن انتخاب شدند. در ادامه 14 نفر به‌عنوان نیروهای در معرض انتخابات از سوی این تشکیلات انتخاباتی معرفی شدند که در نهایت عارف و ظریف نامزد نشدند و روز گذشته هم صلاحیت بقیه آنها رد شد.
حالا باید دید اصلاحات که روزگاری نماینده بی‌رقیب طبقه متوسط بود، به چه سرنوشتی دچار می‌شود؟ حتما این گزاره درست است که حال‌وروز اصلاح‌طلبان از دوران انزوای 88 تا 92 هم بدتر است؛ زیرا از یک‌ سو دیگر سرمایه اجتماعی گذشته را ندارند و از سوی دیگر نهاد نظارتی هم بدون هیچ توضیحی تمام اصلاح‌طلبان را ردصلاحیت می‌کند که البته این دو به هم ارتباط دارند؛ به این معنا که گرچه در سال 92 آخرین خاطره از اصلاح‌طلبان رخدادهای سال 88 بود و انتظار می‌رفت آنها در معرض حذف قرار بگیرند، ولی به دلیل پایگاه اجتماعی گسترده عارف به‌عنوان یک نیروی کاملا اصلاح‌طلب و روحانی به‌عنوان نیروی نزدیک به هاشمی و به‌نوعی نزدیک به اصلاح‌طلبان، صلاحیتشان تأیید شد؛ اما حالا با آنکه اصلاح‌طلبان کمتر از آن سال‌ها مشکلات امنیتی دارند، به دلیل ناامیدی مردم، ردصلاحیت می‌شوند. اصلاح‌طلبان هم برای ترمیم این شرایط کار ویژه‌ای نکردند و در تمام این‌ سال‌ها به‌جای آنکه قدری به مناسبات عینی و روز جامعه توجه کنند و یادشان نرود که اصلاحات پیش از یک جبهه سیاسی، جریانی اجتماعی-سیاسی بوده است، مدام کوشیدند اصلاحات در ایران را به‌مثابه گروهی پراگماتیست معرفی کنند؛ به این معنا که اصلاح‌طلبان با طرح این گزاره که اصلاح‌طلبی یعنی کنش سیاسی و اصلاح‌طلب با هر شرایطی خود را وفق می‌دهد، عملا پایگاه روشنفکری، دانشگاهی و به صورت عام‌تر طبقه متوسطی خود را از دست داد تا حدی که از مقطعی به برخی اصلاح‌طلبان، استمرارطلب گفته می‌شد. طبقه متوسط نیز که به دلیل مشکلات مالی نحیف و نحیف‌تر می‌شد، دیگر توانی برای پیداکردن راهی برای مفاهمه با نمایندگان سیاسی سابق خود نداشت.


اصلاح‌طلبان در تمام این ‌سال‌ها هیچ‌گاه سعی نکردند نیروهای تازه‌نفس که از‌ قضا هم دارای گفتمان اصلاح‌طلبی باشند، هم در میان مردم شناخته‌شده باشند و هم ردصلاحیت نشوند، تربیت کنند و در هر بزنگاه با همان نیروهای سابق وارد میدان می‌شدند. از سوی دیگر، آنها حتی نتوانستند یا نخواستند که در همه سال‌هایی که گذشت، گفتمان خود را به‌روز‌ کرده و عملا به بخشی از بازی‌های سیاسی تبدیل شدند و در نگاه عمومی، وجه مردمی‌بودن را از دست دادند؛ تا حدی که در سال‌های اخیر این پرسش مهم وجود داشت که تفاوت اصلاح‌طلبان با اصولگرایان چیست؟ حتی اصلاح‌طلبان به این پرسش ساده و در عین حال مهم هم پاسخ روشنی ندادند. همه اینها، حالا و بعد از ردصلاحیت تمام اصلاح‌طلبان در انتخابات، رنگ جدی‌تری به خود گرفته است؛ به نحوی که قدرت سیاسی در کشور هم دیگر بی‌هیچ لکنت‌زبانی، اصلاحات را از مناسبات سیاسی کنار می‌زند و این اطمینان را هم دارد که جامعه حمایتی از اصلاح‌طلبان نمی‌کند. در این شرایط به‌ نظر می‌رسد تنها راه برای اصلاح‌طلبان که حالا راهی ناگزیر هم هست، بازگشت به جامعه است؛ موضوعی که مدت‌هاست شخصیت‌های دلسوز جریان اصلاحات به آن اشاره می‌کنند؛ بازگشتی که می‌تواند دوباره بازوی مردمی‌بودن اصلاحات را فراهم کند تا با تمسک به آن مانند گذشته بازوی قدرت سیاسی هم شکل بگیرد.
البته در پایان گفتنی است که حذف جبهه اصلاحات از چرخه سیاسی فقط به ضرر نیروهای اصلاح‌طلب نبوده، بلکه تحقق مشارکت حداقلی اولین و بزرگ‌ترین آسیب به منافع کلان ملی است. از طرفی تاریخ نشان داده است که اصلاح‌طلبان امانت‌داران بهتری از بخش‌هایی از اصولگرایان برای نظام بوده‌اند؛ چنان که وقتی محمود احمدی‌ن‍ژاد و جناح راست در سال 84 خود را بدیل خاتمی و اصلاحات معرفی می‌کردند، کسی فکر نمی‌کرد که روزگاری همان احمدی‌نژاد که در دامن اصولگرایان پرورش یافت، به عنصری مخالف اصول نظام تبدیل شود.