روزنامه شرق
1400/03/20
داستان كاموسكشانى (۱)
داستان كاموسكشانى (1) مهدی افشار- پژوهشگر پس از كشتهشدن فرود فرزند سیاوش، سپاه ایران به فرماندهى توس، پشیمان از این خونریزى نابخردانه، فروافكنده سر به ایران بازگشت و با میانجیگرى رستم، توس مورد بخشایش قرار گرفت و دیگر بار براى گرفتن كین خون سیاوش با دراختیارداشتن درفش كاویانى روانه تورانزمین شد و در كناره رود شهد رده بركشید. از دیگر سوى پیران ویسه را آگاه گرداندند كه سپاه ایران به انتقام خون سیاوش روانه شده و زود است كه وارد تورانزمین گشته، جهان را بر افراسیاب و سپاه او تیره و تار گرداند. پیران با آگاهى از این رده بركشیدن سپاه، سخت هراسناك شده، با سپاه اندكی كه در اختیار داشت خود را به رود شهد رساند و در دیگر كناره رود به امید بازگردانیدن سپاه ایران بر جاى ماند و براى توس پیام فرستاد: «من، خود از یاران سیاوش بودهام و همچنان اندوه مرگ سیاوش دمى مرا رها نكرده است و خسرو، شهریار ایران نیكتر مىداند كه من در پروردن و یارىدادن به او و مادرش، فرنگیس از هیچ كوششى بازنایستادم و اگر امروز خسرو بر اورنگ شهریارى ایران تكیه زده از دلبستگى من نسبت به سیاوش و بانوى او بوده است و امید آن دارم در پاسداشت این دوستى، دو قوم ایرانى و تورانى، به مهر در كنار یكدیگر زندگى كنند». توس با دریافت این پیام، فرستاده چربزبان پیران را پاسخ گفت كه نیك مىداند پیران دوستار سیاوش بوده است و خسرو، شهریار ایران یاد آورده شده كه با پیران به مهر رفتار شود و اینك وقت آن است که پیران این دوستى را غنیمت داند و با خویشان و یاران و سپاه خود به نزد خسرو آمده تا در ایران در جایگاهى بلند نشانده شده، نیكىهاى او پاس داشته شود. پیران چون پیام توس را دریافت داشت، دگرباره فرستاده خویش را گسیل كرد كه توس زمانى را به او بدهد تا درباره این پیشنهاد بیشتر بیندیشد و از دیگر سوى فرستادهاى را شتابان به نزد افراسیاب روانه كرد كه سپاه برگیرد و به پشتیبانى سپاه اندك او بیاید كه ایرانیان یکپارچه آتشاند و چون به توران گام گذارند، در این سرزمین، نشانى از آبادى و آبادانى نگذارند.هیونى برافكند هنگام خواب / فرستاد نزدیك افراسیاب / كز ایران سپاه آمد و پیل و كوس / همان گیو و گودرز و رهام و توس / فراوان فریبش فرستادهام / ز هر گونهاى بندها دادهام / سپاهى ز جنگاوران برگزین / كه بر زین شتابش بیاید ز كین. افراسیاب چون پیام پیران ویسه را دریافت، سران سپاه را فراخواند و در زمان، لشكرى را آماده ساخت كه از انبوهى آن چشمه آفتاب تاریك گشت و هنوز ده روز از پیام پیران به توس نگذشته بود كه سپاهى عظیم به پشتیبانى پیران از راه رسید و دیدهبانان سپاه ایران از فراز آمدن سپاه توران، توس را گزارش دادند و توس دانست كه سخن پیران، فریبى بیش نبوده است و دو رده سپاه روباروى یكدیگر در دو سوى رود شهد صفآرایى كردند، دو سپاهى كه شمشیرها و سپرهاىشان در بازتاب پرتو خورشید، نگاهها را به بیم مىكشاند و از آواى سم ستوران دلها را آكنده از هراس مىكرد. پیران چون دانست اكنون توان مقابله با ایرانیان را دارد، آماده نبرد شد و توس خشمگین از نیرنگ باختن پیران، سپاه به آن سوى شهد كشاند و نبردى خونین درگرفت، دو سپاه آنچنان بر یكدیگر تاختند كه از جارىشدن خون، زمین گویى چون میستان شده بود و از انبوهى نیزهها، آسمان چون نیستان. چه بسیار سرها كه به كمند كشیده شد و چه بسیار تنهاى ارجمند كه خوار گشته، بر زمین افتاده، زیر سم ستوران پریشان گردید. پس از نبرد خونین آغازین، دو سپاه پاى پس كشیدند تا لختى بیاسایند و در این میان، پهلوانى به نام ارژنگ كه آوازه پهلوانىاش به ابرها رسیده بود به این سوى رود تاخته، در برابر سپاه ایران به پیش و پس اسب دواند و پهلوانان ایرانى را به مبارزه فراخواند. توس چون ارژنگ را دید، اسب خویش را به سویش دوانده، از او پرسید نامش چیست كه اینچنین یکه تازى مىكند و ارژنگ پاسخ داد: «من، ارژنگ نبردجوى هستم، مرد جنگ و پیكار، پهلوانى كه شیر در برابرم تاب ایستادن نمىآورد، آمدهام تا خاك را به خون تو رنگین كنم». توس چون این بشنید، بىدرنگ شمشیرى را كه در دست داشت بر كلاهخود او فرود آورد و آنچنان زخمى بر او زد كه سر در شانههایش فرورفت و گویى هرگز تاكنون از شانههایش سر برنخاسته بود. با این زخم از سوى سپاه ایران، آواى بوق و كوس و هلهله و شادى برخاست و از آن سوى رود، آهى از اندوه در سینهها پیچید. سپاه توران با مشاهده كشتهشدن پهلوانى كه به او بسیار مىبالید، بر آن شد به این سوى رود شتاب گیرد تا گستره جهان را بر توس تنگ گرداند. پیران آنان را بازداشت با این اندیشه كه اگر پهلوانى از سوى ایران آید، در برابر او نبرده سوارى را روانه كنند و اگر آرامش برقرار شد، روزى دیگر بیاسایند و سپس به انبوه بر سپاه ایران بتازند.
هومان، برادر پیران ویسه كه از كشتهشدن ارژنگ سخت آزرده و خشمگین بود، فرمان پیران را نادیده گرفته، به این سوى رود تاخت و با نیزهاى درخشان در برابر سپاه ایران به رزمجویى ایستاد.
توس از خرگاه خود بیرون آمده، به هومان گفت: «اى شوربخت، از آن تورانزمین، مرد برنخیزد، مگر ندیدى چه بر پهلوانتان، ارژنگ آمد و اكنون تو به نبرد آمدهاى؛ سوگند به جان شهریار ایران به نبرد تو آیم بىآنكه جوشنى بر تن كنم و كلاهخودى بر سر گذارم». هومان در پاسخ گفت: «خویش را بزرگ مپندار كه خودبزرگبینى، نه از سر درایت و خرد كه نشانه بىخردى است، نپندار ارژنگ آنگونه آسان جان سپرد كه سپهر گردون، پایان زندگى او را رقم زده بود و پیمانهاش لبالب شده بود. اكنون آمدهام تا با پهلوانان ایرانزمین بجنگم و ایرانیان را شرم نیست كه سپهدارشان را به مبارزه مىفرستند؟ پس بیژن و گیو و گودرز از خاندان كشوادگان كجایند كه تو به نبرد آمدهاى؟ تو برو و نگهبان اختر كاویانى باش كه سپهبد خود به رزمگاه نیاید. از میان پهلوانان ایران ببین كدام شایسته مبارزه با من است كه اگر تو به دست من كشته شوى، سپاه ایران بىسر و پریشان گشته، به دست تورانیان نابود خواهند شد و نیز مرا در دل ستایشى است كه تو فرزند نوذر، شهریار ایران هستى و از كشتهشدن او به دست افراسیاب دلى پردرد دارم. تو پهلوانى هستى كه پس از رستم هماره تو را ستودهام؛ پس بازگرد و از میان سپاه خود پهلوانى را روانه گردان تا با او به مبارزه برخیزم». توس گفت: «اى سرافراز پهلوان، من، هم سپهبد این سپاه هستم و هم مردى نبرده و تو نیز پهلوانى پرآوازه از سپاه توران و از خاندان ویسه و خسرو به من فرمان داده كه پیران در این نبرد بىگزند بماند. تو نیز به خیره جان خویش بر باد مده، مبارزى را به میدان بفرست كه سزاوار نبرد و كشتن باشد. دوست نمىدارم از خاندان تو، كسى به دست من كشته شود». هومان گفت: «بدان كه پیران هرگز سوداى نبرد ندارد و اگر شاه ایران فرمانى دهد، آرزومندم كه دل به فرمان او بسپارم». در این گفتوگوى بودند كه گیو به خشم آمده، بر توس فریاد برآورد: «این تورانى با تو چه مىگوید، چرا در میان دو سپاه به راز به گفتوگو ایستادهاید، این مرد از همان خاندان فریبكار است، سخن جز با زبان شمشیر با او مگوى و از درِ آشتى به هیچ روى وارد مشو». هومان چون سخن گیو را بشنید، سخت برآشفت و گفت: «اى برگشتهبخت، آرزو مىكنم از گیو و گودرز و خاندان كشوادیان كسی بر این زمین دیگر گام نگذارد، تو نبردهاى مرا بسیار دیدهاى، چنان كنم كه از پشت كشواد كس به جاى نماند، از خاندان تو كسى نمانده كه طعم تیغ مرا نچشیده باشد. بخت بر تو پشت كرده و در خاندان تو همیشه شیون خواهد بود. اگر من به دست توس كشته شوم، در سپاه توران رخنهاى نخواهد افتاد، پیران و افراسیاب به جاى ماندهاند و انتقام خون مرا خواهند گرفت و اگر توس به دست من تباه شود، یك سپاهى از ایران نخواهد توانست به میهن خویش بازگردد. تو در مرگ برادر خویش گریه كن، چرا درباره توس داورى مىكنى؟». توس گفت: «گفتوگو دیگر بس است، بیا چین بر ابروان افكنده، بر یكدیگر بتازیم». هومان در پاسخ گفت: «مرگ داد است، خواه تاج بر سر داشته باشى، خواه ترگ و اگر زمان من فرا رسیده باشد، چه زیباتر كه به دست نبردهاى هنرمند چون تو كشته شوم». بدینگونه دو پهلوان عمود گران در دست بر یكدیگر تاختند و از چرخش اسبان به دور یكدیگر، زمین گردان شد و میدان كارزار را ابرى سنگین از غبار پوشاند. سپرها، زخم نیزههاى دو مبارز را از آسیب بازداشت و آواى پولاد طنینافكن شد، سپرها چاكچاك گردید و نیزهها در دستهایشان بشكست و آنگاه به شمشیر چنگ زدند و از پولاد، آتش فروریخت و از نیروى دو پهلوان، تیغ تیز خمیده شد و شمشیرها درهم شكست و به ناچار شمشیر رها كرده، دوال كمر یكدیگر را گرفتند. باز هم هیچ یك نتوانست آن دیگرى را از زین بركنده، بر زمین زند، سرانجام دوال كمر هومان گسسته شد و هومان از مرگ رهایى یافت. توس دست سوى تركش برده، كمان را به زه كرد و هومان را به تیرباران گرفت، هومان سپر بر سر كشیده، از پولاد پیكان و پر عقاب در امان ماند. یكى از تیرهاى توس، اسب هومان را از پاى درآورد و هومان پیش از سقوط اسب بر دو پاى خویش بر زمین ایستاد و سپاه نظارهگر تورانی، اسبى زینشده به هومان سپرد تا جاى او در سپاه خالى نماند و چون بر زین تكیه زد، شمشیرى برگرفت تا دگرباره بر توس بتازد و یاران توس شمشیرى به او سپردند تا آواى چكاچك شمشیرها باز هم طنینافكن شود و سرانجام پس از نبردى درازدامن، تاریكى از راه رسید، هومان عنان پیچید و به سپاه خویش نزد پیران بازگشت. چو شد روز تاریك و بىگاه گشت/ ز جنگ یلان دست كوتاه گشت/ بپیچید هومان جنگى عنان/ سپهبد بدو راست كرده سنان/ به نزدیك پیران شد از رزمگاه/ خروشى برآمد ز توران سپاه/ همى گفت هومان چه مرد من است/ كه پیل ژیان همنبرد من است.
سایر اخبار این روزنامه
روحانی علیه نامزدها
هدف در مناظرات زدن دولت است
چرا تعلیق حق رأی ایران در سازمان ملل اجرائی نمیشود
«مجلس پابرهنهها» قبایی گشاد بر تن بهارستانیها
از کیمیا تا دینا؛ ۵ پناهنده ایرانی در المپیک توکیو
راه روحانی
داستان كاموسكشانى (۱)
نقدی بر اقتصاد دولتی ایران
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
آب نایاب است!