روزنامه شرق
1400/03/20
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند محمدجواد فریدزاده با علی از نخستین سالهای انقلاب دوست بودم. به خاطر دارم روزی برای انتخاب رشته درسی در دانشگاه به خانه ما در اکباتان آمد و من با توجه به علائق او پیشنهاد کردم روانشناسی بخواند که خواند. علی کار خود را دوست میداشت و هر روز برای ازدیاد دانش و تجربه خود کوشش میکرد. به نسبت بسیاری از دوستان دیگر میتوان او را مردی «غیرسیاسی» توصیف کرد؛ میدانم که این تعبیر خطرناک است و ممکن است بد فهمیده شده و موجب وهن مقام او در مقابل چشم دوستان و خویشان او شود. این تعبیر را باید درست فهمید؛ انسان غیرسیاسی کسی نیست که سیاست نمیداند، کسی نیست که سیاست نمیفهمد، کسی نیست که از اهمیت سیاست در زندگی فردی، اجتماعی و فرهنگی جامعه غفلت میکند، منظور من در اینجا مشخصا این است که او کسی بود که دل در گرو حوادث سیاسی نداشت. قلب او خانه سیاست نبود، سیاست در آن خانه مستأجر بود نه مالک؛ ملاک او خدمت به کاری بود که دوست داشت؛ هر کسی او را کمک میکرد، دست رد به سینه او نمیزد. او ذاتا و جوهرا دل در گرو حب و بغض سیاسی نداشت. استمرار در کار موسیقی از او کسی ساخته بود که ارتعاشات عصبی، روانی، روحی و نفسانی او موزون و متقارن بود با ایقاعات و افت و خیزهای آهنگ برآمده از دستگاههای موسیقی. مخصوصا موسیقی ایرانی را به خوبی میشناخت و با تمام توان کوشش کرد تا موزه موسیقی را بسازد. او که خود از «قبیله عالمان دین» بود و با علمای دینی حشر و نشر داشت، به هیچ وجه تعارض و تزاحمی میان آنچه از علوم دینی خوانده بود و میدانست و آنچه از عالم موسیقی دریافته بود، نمیدید؛ نهتنها تعارضی نمیدید بلکه آنها را مکمل یکدیگر میدانست و فهم این نکته مستلزم انس با معارف دینی و همچنین انس با عالم موسیقی است وگرنه این سخن به سادگی برای هر کس فهمیدنی نیست. علی ما بهخوبی دستگاههای موسیقی بهویژه دستگاههای موسیقی ایرانی را میشناخت. او هم علت مبقیه موزه موسیقی بود و هم علت موجده آن. علی به لوازم موسیقی نیز ملتزم بود.میدانیم که موسیقی در «تقاسیمالعلوم» قدمایی زیرمجموعه علوم ریاضی محسوب میشود. ریاضیات سرتاپا نظم است و بحث از نسبت میان کمیات ریاضی موضوع اصلی علوم ریاضی است. در دفتر او که میرفتیم، این نظم را به خوبی میدیدیم هر چیز در جای خود قرار گرفته بود. باغچهای که در صحن موزه موسیقی بود چنان آراسته و پیراسته بود که گویی ذهنی منظم و انسانی آشنا با قواعد زیباشناسی آن را تنظیم کرده بود. کسی که عمری با موسیقی مأنوس است، انسانشناسی او نیز متناسب با انس موسیقایی او صورت میگیرد. من احتمال میدهم اشخاص هر یک چون نگین در مقام خود مینشستند چون هرکس از باب «لاتکرار فیالتجلی» وضعی و مقامی و موقعی در موسیقی کل عالم دارد که با دیگری متفاوت است و این تفاوت را کسی با همه وجود در مییابد که بتواند با موسیقی انس داشته باشد. از این روی آدمها همه برای او در دستگاه واحدی واقع نمیشدند، ملودی آدمها واحد نبود، هر آدمی در ذهن او شاید متناسب با گوشهای و مقام و پرده موسیقی خاصی تطبیق میکرد. این سخنان را او هیچگاه به من نگفت اما آدمها فقط فراهمآمده از سخنانی نیستند که میگویند؛ هر کسی را باید با سخنانی که نگفته نیز شناخت. او اگر سخنی را بدیع تشخیص میداد، با همه وجود آن را فراچنگ ذهن و قلب خود درمیآورد. از این رو شنوندهای بود که به صیادی سخنانی که میشناخت، میپرداخت و آنها را در جان خود ذخیره میکرد. علی ارتباط خود با کسی را برای دلخوشی شخص دیگری کم یا زیاد نمیکرد. جزء معدود کسانی بود که از مقام موسیقایی و تأثیر آواز بینظیر شجریان بر جان و قلب ایرانیان آگاه بود؛ روزی در تالار وحدت من را به صرف ناهار دعوت کرد و آن روزی بود که شجریان هم بود. نام سایر حضار را در ذهن ندارم اما خاطره دیگری از او در ذهن دارم که شنیدنش بیلطف نیست. یکی از افطارهای ماه رمضان من را به دفتر خود دعوت کرد. در همان تالار وحدت سفره افطار بر زمین گسترده بود و تعدادی از دوستان دور و نزدیک بودند. بعد از افطار به من کسی را معرفی کرد که ظاهرا خراسانی بود و تنبور خراسانی را به شیرینی مینواخت و در کنار او جوانی نشسته بود که من هیچگاه او را ندیده بودم. علی گفت این جوان-مرد در سرتاسر ایران به زودی مشهور خواهد شد و نام او علیرضا قربانی است. از علیرضا خواست که مجلس را و حال مجلسیان را با چند بیت خوش کند و آن شخص خراسانی نیز با تنبور او را همراهی کرد. صدای تنبور صدایی است که شنونده را مستقیما به اعماق قلب تاریخ و سرزمین ما میبرد، قلبی پر از رنج و درد و صبوری و فریاد؛ فریادی که یا نواخته یا خوانده میشود. از این خاطرات پراکنده بسیار در ذهن دارم اما همین چند کلمه را برای تسلی دل خود گفتم. میدانم که چندان هم تسلیبخش نیست؛ نباید تعارف کرد؛ نباید اغراق کرد؛ مرگ زخمه روح است، چنانکه زندگی نیز؛ زخمهای که نتیجه آن، یعنی نتیجه چنگی که در دست نوازنده بزرگ است، زندگی و مرگ را در جهان جاری میکند. مرگ تعالی است از صوت به نغمه، از ماده به معنا، از چوب به «عود»، اما زخمه مرگ همیشه همراه است با دردی که درمان ندارد. من میدانم تو میدانی، همه ما میدانیم که تسلیتگفتن در سفر مرگ هیچگاه تسلیت نمیآورد مگر کسی بتواند با معجزه ایمان، مرگ را آرامگرفتن در دستهای خداوندی ببیند که حتی برگی بیاذن او، بیعلم او، بیمشیت او از ساقه بر زمین نمیافتد؛ در این صورت آرامگرفتن در دستهای خداوند میتواند تسلیت حقیقی و آرامش ابدی باشد.
سایر اخبار این روزنامه
روحانی علیه نامزدها
هدف در مناظرات زدن دولت است
چرا تعلیق حق رأی ایران در سازمان ملل اجرائی نمیشود
«مجلس پابرهنهها» قبایی گشاد بر تن بهارستانیها
از کیمیا تا دینا؛ ۵ پناهنده ایرانی در المپیک توکیو
راه روحانی
داستان كاموسكشانى (۱)
نقدی بر اقتصاد دولتی ایران
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
آب نایاب است!