روزنامه شرق
1400/03/27
داستان كاموس كشانى(۲)
داستان كاموس كشانى(2) مهدى افشار- پژوهشگر قبل از ورود به رویدادهاى نبرد ایرانیان با تورانیان به فرماندهى توس به كینخواهى خون سیاوش، دریغم آمد سه بیت آغازینى را بازنویسى نكنم كه مىتوان آن را از شاهكارهای فردوسى در بهتصویركشیدن صحنههاى نبرد دانست. شیوه سرایش حكیم توس در بیان رویدادها همواره با توصیف روشناى شب و روز آغاز مىشود و فردوسى در بازآفرینى این نبرد خونین، دمیدن صبح و نورافشانى خورشید را به شمعى توصیف مىكند كه بر لاژورد نور مىپاشد و چون آسمان لاژوردین سحرگاهى، روشنى مىگیرد، طلایهداران به هر سوى مىتازند به پاسبانى و آنگاه است كه خورشید از برج سرطان یا خرچنگ چون چهره سپید رومیان سر برمىآورد.چو چرخ بلند از شبه تاج كرد/ شمامه پراگند بر لاژورد/ طلایه ز هر سو برون تاختند/ به هر پردهاى پاسبان ساختند/ چو برزد سر از برج خرچنگ شید/ جهان گشت چون روى رومى سپید
چنین گفته آمد كه نبرد توس و هومان با برترى توس و با تاریكى آسمان پایان گرفت و دو نبرده به خرگاه خویش بازگشتند و با روشناى روزى دیگر دو سپاه درهم آویختند، هوا از رنگارنگى درفشها چون جامه رنگرزان شد و دو سپاه با شمشیر و سنان و گرز بر یكدیگر تاختند، آنچنانكه گویى زمین و زمان چادر آهنین به سر كشیده بود.
هومان به سپاه توران گفت كه چون او بر ایرانیان مىتازد، آنان نیز او را همراهى كرده، سپر بر سر كشند و بر دشمن بتازند و به برادر خویش، پیران ویسه گفت كه سپاه تورانى را با بخشش دینار و دهشِ سلاح، تاب و توانى تازه بخشد كه چون امروز پیروزى نصیب تورانیان شود، اختر نیك بر تورانزمین لبخند خواهد زد. از دیگر سوی توس سپهدار، سپاه ایران را به گونه دژى زیبا و استوار بیاراست به طورى كه همه پهلوانان او را ستایش كرده، آفرین خواندند، بهویژه آنکه شب دوشین بر هومان ویسه، پهلوان تورانى برترى یافته بود. توس چون انبوهى سیاه توران را بدید، بیمى در دلش پاى گرفت و گودرز را گفت: «در سپاه دشمن عزمى مىبینم كه جز به پیروزى نمىاندیشد، باید امیدوار بود كه یزدان پاك، در این آشفته میدان دست ما را بگیرد و اكنون نباید در نبرد پیشى گیریم و باید همچنان در این كوهپایه بمانیم؛ چراكه در برابر هریك از ما، دویست تورانى ایستاده است». گودرز در پاسخ گفت: «اگر كردگار از ما بد روزگار را بگرداند، دیگر بیشى آنان و كمى ما، جاى سخن نمىگذارد، اندیشه بد به دل راه مده و بیم در دل سپاه خود میفكن. تو به همینگونه كه لشكر نیكو آراستهاى، استوار و پایدار بمان و امید آنکه با بخشش آسمان، پیروزى از آن ما شود». در آرایش سپاه، سپهدار گودرز در یال راست و رهام، فرزند گودرز در بال چپ جاى گرفت و از آواى كوس و كرناها گوش فلك كر شد و دل چرخ گردون چاك چاك گردید و در سراسر دشت دو سپاه روباروى یكدیگر ایستادند، آنچنان كه زمین و آسمان آهنپوش گشته بود و چون سپاه ایران از تاختن بازایستاد، سرانجام سپاه توران تاختن گرفت و دو سپاه درهم آویختند و الماس تیغ بود كه زرهها را مىشكافت و آواى گرز بود كه خودها را درهم مىشكست و این آوا، یادآور پتكها بود كه بر سندانها كوبیده شود، زمین از سم ستوران در جوشش بود و دریاى خون در همه دشت و صحرا موج مىزد، جهان چون شب تار و تیغها چون چراغ مىدرخشیدند. دو سپاه آنچنان در ستیز بودند كه كس دست از پاى بازنمىشناخت. توس به گودرز گفت كه اخترگویان به او گفتهاند تا سه پاس از روز بگذرد، دشمن بر آنان چیره شده، از شمشیر پهلوانان چون ابر سیاه خون فشانده خواهد شد. چون نبرد اوج گرفت، از یك سوى پهلوانان ایرانى چون شیدوش و رهام و گستهم و گیو و خراد برزین بر دشمن تاختند و خون ریختند و از دیگر سوى هومان سپاهى آورد كه تو گویى كوهى است به جنبش درآمده. در این هیابانگها، رهام، فرزند گودرز و فرشیدورد از یكسو با شیدوش و لهاك روباروى شدند و بیژن، پسر جوان گیو با كلباد، پهلوان رزمدیده و سرد و گرم چشیده كه آتش و باد را بر هم مىزد، در برابر یكدیگر قرار گرفتند و یك بار دیگر توس و هومان همنبرد شدند. آن سوتر نیز صحنه نبرد گودرز و پیران بود و هیچكس را اندیشه جان نبود. هومان سپاه خویش را گفت: «دیروز را فراموش كنید، امروز، روز دیگرى است و چون من خروشیدم، شما نیز جان بر كف نهاده، بخروشید كه باید زمین را از ایرانیان پاك كنیم تا دیگر كس را جسارت آن نباشد بر خاك توران بتازد». و توس، سپاه پیاده را وارد میدان كرد و پیلان را در پیشاپیش آنان چون سدى قرار داد و گفت از جاى نجنبند تا دشمن بر آنان روى آورد. در میان تركان مرد جادویى به نام بازور بود كه افسون مىدانست و پیران به او گفت: «اكنون به فراز آن كوه برو و برف و سرما و بادى چون زمهریر بر سپاه ایران روان گردان و در آرایه سپاه ایران، پریشانى بیفكن» و چون بازور بر ستیغ كوه رفت، به ناگاه برف و بوران باریدن گرفت، به گونهاى كه سپاه ایران را توان آن نبود نیزه در دست گیرند و انگشتانشان از شدت سرما توان قَبض نداشت. پیران در این لحظه گفت وقت آن است كه كار سپاه ایران را یكسره كنند و هومان غریوى برآورده، بر ایرانیان تاختن گرفت و از آنان بسیار بكشت آنچنان كه آوردگاه دریاى خون شد و برف و خون درهم آمیخته و سپیدِ برف، رنگ سرخ خون گرفت و چه بسیار سواران ایران كه فروغلتیدند و سپاه تركان مست از این پیروزى بر پیكر بىدست و پا و سر ایرانیان اسب تاختند. توس سر سوى آسمان كرد و به فریاد گفت: «اى برتر از دانش و هوش و راى و اندیشه، در اوج درماندگى از تو یارى مىجوییم كه تو درماندگان را دستگیر هستى و از آتش و زمهریر تواناتر. در این برف و سرما، فریادرس ما باش كه جز تو ما را فریادرسى نیست». در این هنگامه، یكى از سپاهیان ایرانی به نزد رهام آمده، ستیغ كوه را كه بازور بر فراز آن جادویى مىكرد به او نشان داد و آنگاه بود كه رهام دانست این برف و سرما از كجاست. شتابان خود را به دامنه كوه رسانده، دامن زره را بر كمر گره زده، بر ستیغ كوه شتافت و چون آن جادو، رهام را نیزه پولادین به دست بدید، پاى به گریز نهاد. رهام بر او شتاب گرفته، تیغ بركشید و با شمشیر دست او را بیفكند و به ناگاه توفانى چون رستخیز برخاست و ابر تیره را از فراز سپاه ایران بزدود و رهام درحالىکه بازوى «بازور» را در دست داشت، از كوه فرود آمده بر اسب خود بنشست. هوا همان شد كه پیش از این بود و چشمه خورشید جوشیدن گرفت و به گودرز گفت كه همه این برف و سرما جادویى بوده است و رهام با اندوه دید كه بسیارى از ایرانیان كشته شده و دشت پوشیده از پیكر بىدست و پا و سر ایرانیان است. گودرز آزرده از اینهمه كشته، به توس گفت اكنون كه خورشید درخشیدن گرفته، باید بر دشمن تاخت و تا آخرین قطره خون جنگید. توس در پاسخ گفت: «بگذار، سپاه دشمن بر ما بتازد و ما جایگاه خود را استوارتر گردانیم كه بىگمان چون آنان به خیرگى بتازند، قدرت بازدارندگى ما بسیارتر خواهد بود. تو در قلب سپاه با درفش كاویانى بایست». بدینگونه توس دیگر بار سپاه از هم گسسته ایران را آرایش داد و گیو و بیژن را در یال راست و گستهم را در یال چپ و رهام و شیدوش را پیشاپیش سپاه جاى داد و خود اراده كرد كه با گرزى در دست بر سپاه توران بتازد و..با گودرز گفت: «از این اسب خویش برنگردانم مگر چون فرزندم زرسپ در خاك جاى گیرم». بدو گفت توس اى جهاندیده مرد/ هوا گشت پاك و بشد باد، سرد/ چرا سر همى داد باید به باد/ چو فریادرس فره و زور داد/ مكن پیشدستى تو در جنگ ما/ كند این دلیران خود آهنگ ما/ شوم بركشم گرز كین از میان/ كنم تن فدى پیش ایرانیان/ ازین رزمگه برنگردانم اسب/ مگر خاك جایم بود، چون زرسب
سایر اخبار این روزنامه
ملت با حضور خود به نظام و کشور آبرو خواهد داد
نامزدها حرفهای عجیبی زدند
آنها كه به خط پايان نرسيدند
ما و ۲۸ خرداد ۱۴۰۰
احیای توافق هستهای به بعد از انتخابات ایران موکول میشود
وضعیت توانایی دیپلماتها در گزینههای ۱۴۰۰
ابهام در بیطرفی
با اسکوچیچ چه کنیم؟
جزئیات مطالعه بالینی واکسن «کووایران برکت»
دعوت از مردم برای حضور در انتخابات
روایت یک دیدار
داستان كاموس كشانى(۲)
«تهران» توان بازگشت به عقب را ندارد
اقتصاد شهری در کلانشهرها
ایران را دریابیم