پهلوان محمد به یاری سرخس آمد
سرباز بود. مثل همه سربازها با بوسیدن قرآنی و کاسه آب زلالی که مادر پشت پایش ریخت، راهی خدمت شد، تا به قول پدر برای خودش مردی شود، اما او که در مکتب تختی بزرگ شده بود، مدرس مردی و مردانگی شد. مهرماه سال 94 بود که بهعنوان سرباز معلم راهی روستای «قره سنگ» از توابع سرخس شد: « دورافتادهترین روستای مرزی! باورش برایم سخت بود. نه جاده درست و حسابی داشت نه خودرویی تمایل به رفتن به این نقطه را داشت. به خاطر همین چندماه اول را در روستا بهطور کامل اطراق کردم. در ورزش یا ساختوساز سررشته داشتم، اما در آموزش هیچ تجربهای نداشتم و دو ماه آموزشی ضمن خدمت نمیتوانست قانعم کند که میتوانم در آموزش دانشآموزان موفق باشم. به خاطر همین بزرگترین دغدغهام استفاده از تجارب آموزگارانی شد که در مدرسه حضور داشتند.»
آموزگار کلاس اول میشود با دانشآموزانی که به لهجه بلوچی صحبت میکردند: «آموزش فارسی به بچههایی که با لهجه و گویش دیگری صحبت میکردند کار آسانی نبود. به خاطر همین باید چند برابر یک معلم عادی برای آموزش آنها وقت میگذاشتم.»
همه چیز خوب پیش میرفت. تا اینکه زمستان سرد از راه رسید و آقا معلم، دانشآموزان قدونیمقدش را دید که بدون کاپشن با لباسهای نازک و دمپایی در مدرسه حاضر میشدند: «سرما آنقدر به تنشان رسوخ کرده بود که نای ایستادن روی پاهایشان را نداشتند. خیلیهایشان به خاطر سرما حاضر نبودند زنگهای تفریح بیرون از کلاس بروند. موضوع را از طرف آموزگاران دیگر جویا شدم. متوجه شدم خیلی از دانشآموزانم یا یتیم هستند یا خانوادههایشان بنیه اقتصادی خوبی ندارند. تصمیم گرفتم با حقوق اندک سرباز معلمی و کمکی که از خانواده جمع کردم برای تعدادی از این بچهها کفش و کاپشن تهیه کنم و در قالب جایزه به آنها هدیه کنم، اما مشکل با این چند نفر تمام نشد. از 70 دانشآموز مدرسه 50 دانشآموز نیازمند کفش و لباس بودند.»
از خیریهها کمک گرفتم
با توصیه همکاران به یاری گرفتن از خیریههای مشهد تشویق شد. وقت را از دست نداد. تمامی اسناد و مدارک را برداشت و راهی مشهد شد، اما تنها موفق شد مبلغ 200هزار تومان از خیریهها برای بچهها جمع کند: «همین هم غنیمت بود، با همین مبلغ باز کفش و لباس برای دانشآموزان تهیه کردم اما نتیجه کار دلم را راضی نکرد. دوست داشتم همه بچهها خوشحال شوند.»
دست به دامن فضای مجازی شدم
فضای مجازی راه حل دیگری بود که به ذهنش خطور کرد: «صفحهای در فضای مجازی برای خودم ساختم و روزمرگیهای بچهها را منتشر کردم. فکر میکردم اگر به سلبریتیها پیام دهم کمکم میکنند. ابتدا به صورت خصوصی به همه سلبریتیها پیام دادم اما پاسخی نشنیدم. فکر کردم پیامهایشان زیاد است. تصمیم گرفتم زیر پستهای عمومی، خودم و مدرسهام را معرفی و برای بهبود وضع بچهها طلب کمک کنم، اما باز هم خبری نشد. به جای سلبریتیهایی که خیلی رویشان حساب باز کرده بودم مردم عامه این پیامها را دیدند و با مراجعه به صفحه خودم ارتباطهای جدیدی را رقم زدند.»
اولین جذب کمک دنیای مجازی با نام امام حسین
ماه محرم اولین کمک را در فضای مجازی جذب میکند: «یکی از مخاطبان صفحهام با واریز 200هزار تومان گفت خودت میدانی و امام حسین! خوشحال از جذب اولین کمک در این صفحه با توجه به شناختی که از نیازهای بچهها و خانوادههایشان داشتم نسبت به تهیه ملزومات اقدام و فاکتورها را در صفحه منتشر کردم این اعتمادسازی باعث شد تا هر روز به جمع همراهان ما در این صفحه افزوده شود.»
یک تیر و دو نشان
هر روز که میگذشت خیرین زیادی به محمد میپیوستند، به طوریکه او توانست از 4هزار دانشآموز نیازمند شهرستان سرخس 2هزار دانشآموز را تحت پوشش خدمات حمایتی خود قرار دهد: «تهیه لباس برای این 2هزار نفر از بازار سرخس همراه با هزینههای زیادی بود. از طرفی فکر کردم با رفتن من از منطقه و قطع این کمکها هیچ اقدام مثبتی در جهت پایداری وضع اقتصادی خانوادهها برداشته نمیشود. بنابراین تصمیم گرفتم با ایجاد کارگاههای خیاطی و بکارگیری مادران دانشآموزان نیازمند بستر درآمدزایی پایداری را برای آنها فراهم کنم. با کمک خیرین چرخ خیاطیها را خریدیم و آموزشهای لازم را ارایه کردیم و از این طریق توانستیم هم نیاز دانشآموزان را مرتفع کنیم هم اقتصاد 50 خانوار را تقویت کنیم.»
چراغ کارگاههای اشتغال روشن شدند
با روشن شدن چراغ کارگاههای خیاطی، 70 نفر از زنانی که بهطور سنتی قالیبافی میکردند هم خواستار راهاندازی کارگاههایی در این زمینه شدند: «فعالیت این زنان به صورت سنتی بود. ما تصمیم گرفتیم با آموزش این قشر و بهروز کردن هنر آنها بستر اشتغالزایی در این حوزه را نیز فراهم کنیم. امروز تولیدات این زنان در تهران و مشهد مشتریان خوبی دارد.»
در 6 کارگاه خیاطی، قالیبافی، دمنوشهای گیاهی و سوزندوزی بلوچی که محمد در سرخس و روستاهای اطراف به راه انداخته بالغ بر 700 زن سرپرست خانوار مشغول بهکار شدهاند.
رونق دامداری در منطقه
کار اصلی مردم منطقه سرخس و 70 روستای آن عمدتا دامپروری است شغلی که از نیاکانشان به ارث بردهاند اما در سایه فقر و ناتوانی خیلی از خانوادهها از داشتن دام محروم بودند. به خاطر همین، مردان روستا را رها کرده و برای کارگری آن هم روزمزدی به شهر آمده بودند. ما تصمیم گرفتیم این بعد از زندگی مردم را تقویت کنیم. از سال 95 با خرید دو رأس گوسفند برای هر خانواده آنها را به سمت فعالیتهای اقتصادی در این بخش تشویق کردیم. خوشبختانه این خانوادهها توانستند هر ساله تعداد دامهایشان را زیاد کنند و محصولات آنها را در شهر به فروش برسانند در سایه این فعالیتها مردهای مهاجر به روستا برگشتند.»
اینجا هم محمد با یک تیر دو نشان زده است: «ما هر هفته سه گوسفند نذر خیرین را قربانی و گوشت آن را بین نیازمندان تقسیم میکردیم حالا این گوسفندان را از دامپروران خود خریداری و قربانی میکنیم. علاوه بر این دامداری کوچکی راهاندازی کردهایم که درحال حاضر 120 گوسفند میش و پرواربندی در آن نگهداری میشود و برای نگهداری از این دامها برای جوانان و مردان منطقه شغل ایجاد شده است.»
رونق بخش کشاورزی
درست است در منطقه سرخس به خاطر خشکی آب و هوا، کشاورزی خیلی رونقی ندارد اما محمد و دوستانش توانستهاند با راهاندازی گلخانهها و تولید محصولات گلخانهای اتفاق جدیدی را در این منطقه رقم بزنند: «درحال حاضر سه گلخانه آلوئهورا و دو گلخانه سبزیجات در روستاهای امیرآباد و ابراهیمآباد فعال شده است و زنان سرپرست خانواری که در این گلخانهها فعالیت دارند بین 100 تا 150هزار تومان روزانه درآمد دارند.»
تولد نان برای نیازمندان در نانوایی زنانه سرخس
محمد حواسش به همه چیز هست از کفش و پوشاک بچهها گرفته تا نان شبشان: «یک روز یکی از دانشآموزانم سر کلاس از هوش رفت ما فکر کردیم به خاطر خوردن غذای مسموم اینطور شده اما بعد که به هوش آمد گفت دو روز است غذا نخورده است. مادرش را مدرسه خواستیم مادر اعتراف کرد که در خانه حتی لقمه نان خالی برای خوردن نداشتند و بچهها دو روز است که گرسنهاند.»
بزرگترین آرزوی خودم این است که هیچ نیازمندی در جامعه وجود نداشته باشد. زندگی من کنار این مردم از سال 94 تا به حال معجزه بزرگ زندگیام بود. خدا مرا در مسیری قرار داد که هیچوقت فکر نمیکردم و همیشه او را شاکرم که شرمنده نشدم
محمد بعد از شنیدن این قصه با کمک خیرین نانوایی را در سرخس راهاندازی میکند که تمام مراحل تولید آن از صفر تا صد توسط زنان سرپرست خانواده اداره میشود و در طول هفته چند تنور ویژه نیازمندان تولید و توزیع میشود.
آرزوهایی که پهلوان برآورده میکند
محمد یا آقا تختی سرخس در سرکشی از خانوادههای نیازمندان منطقه تلاش میکند تا آرزوهای بهظاهر بزرگ آنها را برآورده کند: «من در صفحه مجازیام آرزوی این خانوادهها را منعکس میکنم. آرزوهایی که برای آنها بزرگ و دستنیافتنی است اما حقیقتا اینگونه نیست. از آرزوی داشتن یک کولر تا آرزوی داشتن یک آشپزخانه، تعمیر سقف خراب خانه و … تمام این آرزوها با کمک خیرین همیشه همراه برآورده میشوند.»
او خودش هم آرزوی بزرگی دارد: «بزرگترین آرزوی خودم این است که هیچ نیازمندی در جامعه وجود نداشته باشد. زندگی من کنار این مردم از سال 94 تا به حال معجزه بزرگ زندگیام بود. خدا مرا در مسیری قرار داد که هیچوقت فکر نمیکردم و همیشه او را شاکرم که شرمنده نشدم.»