چه شد كه چنين شد؟

مجيد   عليپور
احتمالا «چه بايد كرد؟» جزو پربسامدترين پرسش‌ها در يادداشت‌ها و تحليل‌هاي منتشر شده در سال‌هاي اخير بوده است، اما به نظر مي‌رسد با توجه به نتايج انتخابات اخير بايد به مرتبه‌اي بسيار پايين‌تر بازگشت و به اين انديشيد كه «چه شد كه چنين شد؟» به‌رغم آنكه كمتر كسي بود كه از همان ابتدا، «آيت‌الله رييسي» را برنده اين انتخابات و «همتي» يا «مهرعليزاده» را بازنده اين دور از رقابت‌ها نداند، اما شايد بدبين‌ترين ناظران و تحليلگران نيز انتظار چنين نتيجه‌اي را نداشتند.  پديده شگفتي‌آفرين اين انتخابات، چيزي جز آشكار شدن شدت سقوط محبوبيت و سرمايه اجتماعي جريان موسوم به اصلاحات و بر باد رفتن اعتبار رهبران آن نبود تا جايي كه با عقب افتادن از ميزان آراي باطله، به ‌شدت تحقير هم شدند. بنابراين 
جا دارد از خود بپرسيم چنين ريزش شديد و بي‌تفاوتي گسترده هواداران نسبت به فراخوان‌ها و پمپاژ گسترده هيجان در دو روز منتهي به انتخابات به چه علت يا علت‌هايي بوده است؟ مطمئنا علت‌يابي دقيق اين اتفاق در ظرفيت يك يادداشت نيست، به ويژه آنكه غلبه سوگيري‌هاي سياسي و اعتقادي و تاثيرپذيري چنين تحليل‌هايي از منافع فردي و گروهي نويسندگان، جزيي از ذات آنهاست. بنابراين لازم است تمركز را بر نظرسنجي‌ها و مطالعات روشمند و علمي گذاشت و علت‌يابي‌هاي ادعايي نويسندگان و صاحب‌نظران مختلف را نهايتا به عنوان يك فرض قابل بررسي در نظر گرفت. بنابراين نگارنده نيز تعصبي بر درستي مطالب خود ندارد و قضاوت را به خوانندگان محترم خواهد سپرد. علي ايحال؛ حجت‌الاسلام حيدر مصلحي (وزير پيشين اطلاعات) در مصاحبه‌اي با اشاره به ماجراي رد صلاحيت مرحوم هاشمي‌رفسنجاني گفته بود: «براساس گزارشات ما از كف خيابان در سال ۱۳۹۲، آقاي رفسنجاني پيروز انتخابات بود.[...]يك عزيزي در آن جلسه گفت: يعني چي!... مثلا مگر بچه حزب‌اللهي‌ها مي‌گذارند اين اتفاق بيفتد؟[...]»  ...
نكته‌اي كه توجه كمتر كسي در اين مصاحبه به آن جلب شد عبارت «كف خيابان» و لزوم اطلاع مسوولان از سير وقايع در كف خيابان/ جامعه است. 
يكي از مواردي كه در مدت حضور در يكي از ادارات كل استاني توجهم را به خود جلب كرد ميزان حضور مديران كل استان‌ها در جلسات مكرر و بي‌پاياني بود كه گاه از ابتداي صبح تا پاسي از شب طول مي‌كشيد. مديران يك پاي‌شان در استانداري بود و پاي ديگرشان در دفاتر متوليان امنيتي، حقوقي، مذهبي و...! در زمان حضور در محل خدمت خود نيز يا ميزبان نمايندگان مجلس بودند يا در جلسات حضوري (اين اواخر مجازي) با مسوولان وزارتي يا جلسات مكرر داخلي و... يك گوش‌شان به تلفن بود و گوش ديگرشان به يكي از معاونان و مسوولان اداري كه درباره چگونگي اجراي فلان بخشنامه و بهمان دستورالعمل ابهام داشتند و... بازديدهاي ميداني نيز صرفا نمايشي و براي شركت در فلان مراسم افتتاح يا بهمان همايش تكراري است. اگرهم وقتي براي ملاقات عمومي تعيين مي‌شد، نهايتا به شنيدن پاره‌اي درددل از سوي ارباب رجوع تبديل مي‌گشت و نهايتا به ارجاع يا دستوري پاي نامه‌اش براي رفع مشكل موردي آنها و... شيوه تعرفه و انتخاب مديران و وامداري قريب به اتفاق آنها به فلان نماينده و بهمان شخص صاحب قدرت؛ نيز خود داستاني است پر آب چشم كه سبب شده است «مسوولان» بيش از آنكه «مسوول» امور محوله و شرح وظايف قانوني باشند، در پي جلب رضايت و حفظ پشتيباني آنها باشند و كمتر جسارت برخورد با مسائل اساسي و بنيادين در حوزه مسووليت خود را پيدا كنند. 


طبيعي است كه وقتي يك مديركل از خيل مديران كل يك استان چنين در پيله‌اي از افراد شبيه به خود با افكار، اهداف، سبك زندگي، شيوه گزينش، ارتقا و... محصور شده است؛ شكل كار در سطوح بالاتر مثل استانداري، نمايندگي مجلس، وزارت و... به چه نحوي است. جماعتي كه چه در دوره مسووليت خود و چه در دوران پسا مسووليت، همه اوقات را در حلقه‌اي از افراد و ياران همفكر با منافع مشترك اسير شده‌اند؛ اصلا كي وقت مي‌كنند در خيابان قدمي بزنند و به صورت ميداني از «كف خيابان» مطلع شوند؟ پرسش آن «عزيزي» كه در آن جلسه ادعايي پرسيده بود: «يعني چي!... مگر بچه حزب‌اللهي‌ها مي‌گذارند اين اتفاق بيفتد؟» دقيقا ناظر بر همين مساله است.
در واقعيت زندگاني مسوولان، اطلاعاتي از كف خيابان وجود ندارد و هر آنچه كه هست از طريق بولتن‌ها و از سوي اشخاصي است كه بيش از آنكه در پي تشريح وضعيت «كف خيابان» براي تصميم‌سازان و تصميم‌گيران كشور باشند، مطالبي را عنوان مي‌كنند كه هرچه نامش را بگذاريم؛ وضعيت كف خيابان نيست! 
با اين مقدمه بهتر مي‌توان به پرسش نخستين اين يادداشت بازگشت: «چه شد كه چنين شد؟» چه شد كه دست رد هواداران سابق جريان موسوم به اصلاحات چنين تحقيرآميز بر سينه رهبران آن نشست؟ به ويژه آنكه استراتژي نخ‌نما و تكراري آنان در مديريت كمپين‌هاي انتخاباتي در اين دوره، تفاوت محسوسي با گذشته هم نكرده بود و همچنان بر محور «ديو و فرشته‌سازي» و هراس‌آفريني از رقيب قرار داشت. 
به گمان نگارنده يكي از مهم‌ترين علل اين سقوط، بي‌توجهي و بي‌اطلاعي كساني است كه زماني خود را نمايندگان مطالبات توده‌ها مي‌دانستند و از همين رو از سوي جامعه قدر مي‌ديدند و حمايت مي‌شدند؛ اما بعد از مدتي توهم رهبري توده‌ها را يافتند و به اين گمان رسيدند كه همچنان مي‌توان با يك فراخوان و پمپاژ مقداري هيجان به جامعه، مي‌توانند «بازي» رقيب را به‌هم بزنند! غافل از آنكه آن چيزي كه از آن به «بازي» تعبير مي‌شد؛ درد و رنجي بود كه توده‌هاي مردم در «كف خيابان» با آن دست و پنجه نرم مي‌كردند و از بالانشينان جز بي‌تفاوتي و بي‌خبري نمي‌ديدند! اين هشدار و پرسشي است كه بايد خطاب به رييس‌جمهوري و مسوولان ارشد جديد هم تكرار كرد. آيا بنا دارند برنامه‌ها و تصميم‌هاي خود را برمبناي اطلاعاتي كه از «كف خيابان» به دست مي‌آيد اتخاذ كنند يا همچنان در بر پاشنه حرف‌ها و تحليل‌هاي افرادي از حلقه هميشگي و بسته اطرافيان خواهد چرخيد؟