روزنامه خراسان
1400/04/06
وداع با آن چند کیلوی اضافه
چاقی پدیدهای معمولی اما عجیب است. آدم هم از درون با آن دست و پنجه نرم میکند و هم آن بیرون زیادی توی چشم است. این را افرادی که چاق بودهاند میگویند. جامعه در برخورد اول با لاغرها حرف و توصیه زیادی ندارد. او چاق نیست و لابد باید همینطور باشد اما یک فرد چاق انگار انتخاب کرده چاق باشد پس همیشه توضیحی بدهکار است. مجبور است به توصیههای دیگران گوش کند. با او طوری رفتار میکنند انگار خودش از چاقیاش خبر ندارد. همه میخواهند به خودش تکانی دهد و تغییر کند. در این پرونده با چند نفر از افرادی که دورهای از زندگیشان با مصائب چاقی روزگار گذرانده و سپس روزی تصمیم به تغییر گرفته و وزن قابل توجهی را کم کردهاند، صحبتی داشتهایم. این افراد به خاطر چاق بودن موقعیتهای کاریشان را از دست دادهاند، مجبور به امتیاز دادن در روابط اجتماعی شدهاند، در خرید لباس ،اندازهشان به رسمیت شناخته نشده و داخل تاکسی هر قدر هم جمعوجور نشستهاند زیر نگاههای بیرحمانه و سنگین دیگران بودهاند. اما از روزی که تغییر کردهاند همه چیز برایشان عوض شده است. در پایان، قسمتی از کتاب «هنر چاق بودن» نوشته رامبد خانلری را میخوانیم که در آن از روزهای چاق بودنش نوشته است.غذا خوردن تنها تفریحم شده بود سمیه 37 سال دارد و نزدیک به پنج سال است تغییر اساسی در وزن خودش داده است. او حالا وزنش بین 75 تا 78 کیلو در نوسان است. اما آنطور که خودش میگوید سال 95 که بیشترین وزن را تجربه کرده به 132 کیلو رسیده است. حس زمختبودن به من میدادند سمیه درباره اولینباری که چاقی برایش به صورت معضل درآمده، میگوید: «فکر کنم سال پنجم بودیم که در مدرسه از ما تست قد و وزن میگرفتند. من آنموقع با حدود 50 کیلو وزن حسابی به چشم آمدم! دوران مدرسه ،معلم ورزشها به من میگفتند که باید رشته وزنهبرداری یا پرتاب دیسک بروم. حسی که به من میدادند این بود که مثل بقیه بچهها نمیتوانم باشم و انگار آدم چغر و زمختی باید باشم. البته من واقعا مهربان بودم و بچهها لپهایم را میکشیدند و به من کپل دوستداشتنی میگفتند». از او میپرسم با این گزاره موافقی که میگویند چاقها مهرباناند که پاسخ میدهد: «انگار چاره دیگری ندارند. اگر گذشت نکنند نمیتوانند دوست زیادی پیدا کنند و با افراد زیادی ارتباط برقرار کنند». قربانی وضعی خودساخته بودم سمیه درباره سالهای بعد از نوجوانی میگوید: «دوره کنکور بود که متوجه شدم وزنم 90 کیلو شده است. رژیم را شروع کردم اما بعد که وارد زندگی خوابگاهی شدم به خاطر محدودیتهای آن زندگی، وزنم برگشت. بعد از دانشگاه چون تنها زندگی میکردم تنها تفریحم غذا پختن و غذا خوردن بود. تا این که یک روز به خودم آمدم و فهمیدم خیلی وقت است از 100 کیلو هم گذشتهام. مدتی در یک گروه وبلاگنویسی به روش کالریشماری سعی کردم وزنم را کم کنم اما فوت مادرم باعث شد همه چیز را رها کنم و دوباره در فاصله 4 سال تا 132 کیلو برسم». او دشواریهای دوران چاقیاش را اینطور وصف میکند: «خیلی سخت میتوانستم راه بروم. نفسم به شماره میافتاد. در تاکسی به من میگفتند برو جلو بنشین که بقیه را اذیت نکنی. توی اتوبوس همیشه دنبال صندلی تکنفره بودم. شاید باورتان نشود ولی وقتی در جلسات کاری شرکت میکردم برای این که از روی برگهای بخوانم باید گونههایم را با دستهایم پایین میکشیدم که برگه را ببینم. یک بار با رزومهای قوی قرار بود به موقعیت شغلی جدیدی برسم. وقتی از اولین قرار ملاقات با مدیر جدید برگشتم دیگر اصلا جوابم را نداد. بعدها خودش گفت که به خاطر هیکلم حاضر نشده مرا بپذیرد. مشکلات عجیبتری هم برایم پیش آمد. حتی رئیسم و همکاران آقا باآزار کلامی با من برخورد می کردند. حسی که داشتم این بود که دارم قربانی وضعی میشوم که خودم ساختهام». بعد از لاغر شدن، کوه اعتمادبهنفس شدم سمیه مجرد است و درباره تاثیر وزنش بر ازدواج نکردنش میگوید: «بهنظرم دلیل این که موفق نشدم ازدواج کنم همین چاقیام بوده است. موقعیتهای ازدواجی هم اگر پیش میآمد غیرمستقیم میگفتند که به خاطر وزنم دوست ندارند پا پیش بگذارند». سمیه تا قبل از سال 95 چندین بار روشهای مختلفی مانند ایروبیک، رژیم آب، خامگیاهخواری، ساکشن و ... را امتحان میکند اما به دلایل مختلف موفق نمیشود. سرانجام عمل بایپس انجام میدهد و با برداشتن بخشی از معدهاش موفق میشود در کمتر از یک سال بیش از 50 کیلو وزن کم کند. او درباره دوران جدید میگوید: «میتوانم از آن به عنوان بزرگ ترین اتفاق زندگیام یاد کنم. من روزهای اولی که وزنم متناسب شده بود، کوه اعتماد به نفس بودم. حالا جلوی آدمها لازم نبود امتیاز بدهم. دیگر آن موجود حساس، رقیقالقلب و محکوم به شکست نبودم. میتوانستم مقابل پیشنهادهای بیشرمانه راحت بایستم. جالب است بگویم آن فردی که حاضر به استخدام من نشده بود چند بار درخواست همکاری داد که نپذیرفتم. یک جورهایی انگار داشتم از آدمهای گذشته انتقام میگرفتم. برای هر موضوعی کوتاه نمیآمدم چون قدرتی را به دست آورده بودم که قبلا نداشتم». او درباره واکنش آدمها به فیزیک جدیدش میگوید: «صادقانه بگویم اطرافیان من چندان تحسینبرانگیز برخورد نکردند. به جایش همهاش ترس این را بهم میدهند که نکند آن دوران برگردد. اما من از مرزهایی که آنها برایم ساخته بودند عبور کردم». معضل لباس انگیزهام برای لاغری شد حامد بهتازگی 39 سالش شده است. شغل آزاد و امروز حدود 80 کیلو وزن دارد. او حدود سه سال پیش با یک برنامه منظم غذایی موفق شده در عرض یک سال از وزن 128 کیلوگرم به حدود 76 کیلوگرم برسد و آن را حفظ کند. باید با همه سلولهایتان اراده کنید حامد درباره گذشته میگوید: «از کودکی تپل بودم. دوران مدرسه یک سری صفاتی را که بچه مدرسهایها به بچههای چاق نسبت میدهند به من هم میگفتند. البته اهل درگیری و دعوا نبودم و این باعث میشد خیلی توی چشم نباشم. بهطور جدی معضل اضافهوزن پس از ازدواج شروع شد». حامد می افزاید، بیشتر سختیهایش چاق بودن برای خودش بوده و اعتماد به نفسش خیلی پایین آمده بود. او درباره دشواریهای چاقیاش میگوید: «دایم عرق میکردم. حوصله انجام هیچ کاری را نداشتم. تصور کنید 5 کیسه 10 کیلویی برنج مدام روی دوش شما باشد و بخواهید با آن کارهای روزانهتان را انجام دهید. طبیعتا آدم ترجیح میدهد از جایش تکان نخورد». حامد درباره تلاشهایی که برای لاغر شدن کرده میگوید: «چند بار شروع کردم اما هر بار در نطفه خفه شد! بهنظرم مهم است که به نقطه عزم و اراده جدی رسیده باشید. یعنی کاملا با سلول سلول بدنتان بخواهید وضع را تغییر دهید. یک انگیزه خیلی جدی داشته باشید. انگیزه جدی من تهیه لباس بود. من مشکل جدی برای خرید لباس داشتم و مجبور بودم از تعداد محدودی لباس که به اندازهام میخورد استفاده کنم. ولی دوست داشتم یک اندازه استاندارد داشته باشم. مثلا بگویم اندازهام M، L، XL است. دوست داشتم اینترنتی لباس سفارش بدهم». همسرم 3 نوع غذا میپخت او درباره برنامهای که پزشک به او توصیه کرده، توضیح می دهد: «برنامه غذایی که پزشک به من داد اصلا برنامه عجیبی نبود. حتی توی این برنامه نون خامهای میتوانستم بخورم. خیلیها را دیدهام برنامههای تغذیهشان آنقدر دشوار است که پیش از آغاز شدن مشخص است شکست میخورد. ورزش کردن جزو برنامه پزشک نبود اما من تصمیم گرفتم در کنار برنامه غذایی ورزش کنم». حامد درباره سختیهای دوران وزن کم کردن به نقش بسیار مهم همسرش اشاره میکند و ادامه میدهد: «100 در صد همسرم در تغییری که اتفاق افتاد نقش داشته است. چه با غر زدنها و انگیزه دادنهایش و چه با زحمتهایی که کشید. با این که شغل دشوار پرستاری دارد در وعدههای غذایی مختلف سه نوع غذا درست میکرد. یک مدل غذا برای من. یک مدل غذا برای خودش چون همزمان او هم یک برنامه جدا را در پیش گرفته بود. یک مدل غذا هم برای پسرمان. تازه ناهار و شام هم کاملا با هم فرق داشت. بهنظرم هر کس دیگری بود نمیتوانست اینقدر همدل و همراه باشد». میپرسیدند چی مصرف میکنی؟ از حامد میپرسم واکنش دوستان و آشنایانی که پس از این مدت تو را میدیدند چه بود که پاسخ میدهد: «بیتعارف بخواهم بگویم خیلیها که رویشان میشد میپرسیدند چی مصرف میکنی؟ عدهای میگفتند: مریض شدی؟ سرطان گرفتی؟ سوالات خوبی نبود اما همین که میدیدم متوجه تغییر وزنم شدهاند برایم قشنگ بود». او میگوید ،زندگی برایش خیلی تغییر کرده و از این که میتواند لباسی را که دوست دارد با محدودیت کمتری انتخاب کند لذت میبرد. حامد درباره مراقبتها و محدودیتهایی که پس از رژیم مجبور به آن شده توضیح می دهد: «به تدریج این نوع تغذیه و سبک زندگی برای من تبدیل به یک عادت شد. بهطوری که مدتی من به یک سفر خارج از کشور رفتم و انتظار میرفت وزنم دوباره بالا برود اما آنقدر همه چیز عادت شده بود که هیچ وزنی اضافه نکردم». او درباره شرایط این روزهایش میگوید: «بهتازگی کرونای سنگینی را پشت سر گذاشتم. دوران بیماری به خاطر تحرک نداشتن و تغذیه متفاوت کمی به وزنم اضافه شد. دوباره با برنامه جدید میخواهم آن را کنترل کنم».
دلم میخواست صبح که بیدار میشوم چند کیلو کم شده باشم مریم 25 ساله، کارشناسی رشته ادبیات فارسی دارد و طی بازهای حدود هشت ماهه توانسته وزن خودش را از 127 کیلو به 72 کیلو برساند. مریم میگوید، درشت بودن در خانوادهشان به صورت ژنتیکی وجود داشته است. فقط 30 درصد به جراحی مربوط است در دوران مدرسه چالش جدی به خاطر وزن خودش با همکلاسیها و دوستانش نداشته است. از دوران کنکور به عنوان دورهای یاد میکند که به علت کم شدن تحرکش به چاقی مفرط مبتلا شده است. مریم با عمل اسلیو یا برداشتن بخشی از معده و سپس رژیم سخت غذایی توانسته وزن خودش را به طور قابل توجهی کم کند. او درباره این جراحی میگوید: «خود عمل جراحی 30 درصد قضیه است. و بقیه آن بستگی به خود فرد دارد. من افراد زیادی را میشناسم که مثل من این عمل را انجام دادند ولی درنهایت موفق شدند 15 تا 20 کیلو کم کنند و آن هم بعد از مدتی برگشت. پس عمل قرار نیست معجزه خاصی بکند اگر خود فرد بااراده نباشد. من همه تلاشم را کردم. اگر گفتند یک سال برنج نخور من تا یک و نیم سال برنج نخوردم تا نشان دهم اراده جدی دارم. البته خود من هم فکر نمیکردم اینقدر سخت باشد ولی به هرحال هر طور بود خوشحالم که تحمل کردم و امروز نتیجه آن را در زندگیام میبینم». دلم برای آن روزها تنگ نمیشود مریم با مقایسه دوران چاقی و لاغریاش میگوید: «توی آن دوره واقعا از خودم بدم میآمد. احساس میکردم آدمی دوستنداشتنی هستم که اطرافیانم به من ترحم میکنند. میدانم بخش زیادیش درگیریهای ذهنی خود من بود ولی واقعا حس خوبی نبود. دلم میخواست یک شب که میخوابم و بعد بیدار میشوم چند کیلو از بدنم جدا شده باشد ولی هر صبح همانقدر سنگین بیدار میشدم». او درباره واکنش اطرافیانش به فیزیک بدنی جدیدش میگوید: «جالب است که تغییر من مصادف با دوران کرونا شد و چون ماسک هم داشتم دیگر اصلا کسی مرا نمیشناخت. هر کس متوجه قضیه میشد کاملا من را تحسین میکرد و این حس خیلی بهتری به من میداد. من به علت تغییر اندازه صورت و کم شدن چربیها کمی نگران مشکلات پوستی و چروک شدن پوست بودم که آن را هم با یک سری روتینهای پوستی کاملا حل کردم». مریم در پایان سخنانش میگوید: «هر کس که مشکل چاقی دارد تصمیم خودش است که بخواهد لاغر کند یا نه. اگر بتواند کنار بیاید از نظر من مشکلی ندارد فقط نباید فراموش کند مشکل سلامتی در این قضیه خیلی مهم است. من اصلا دلم برای آن دوره تنگ نمیشود و نمیخواهم خیلی بهش فکر کنم».
گول چاقی خودتان را نخورید! بخشهایی از کتاب «هنر چاق بودن» که نویسندهاش بعد از کاهش وزن 80 کیلویی نوشته است یک سالی میشود که کتاب «هنر چاق بودن» نوشته رامبد خانلری (داستاننویس) منتشر شده است. خانلری پس از کاهش وزن 80 کیلویی که خودش از آن به عنوان جدا شدن یک آدم بالغ از وجودش یاد میکند، این کتاب را نوشته و گفته در تمام این کتاب با خودم حرف زدهام. بخشهایی از این کتاب را میخوانیم. همیشه از مواجهه با بچهها در جمع میترسیدم. بچهها دل و زبانشان یکی است. بارها شده بچهای میان جمع به من بگوید «گامبو»، بگوید «خیکی» یا که به من بخندد و من و بقیه آدم بزرگها خودمان را زدهایم به نشنیدن. که مثلا نفهمیدیم این بچه چه گفت. دیروز توی صف نانوایی بچهای به سراغم آمد. ترسیدم. به خودم گفتم نکند با صدای بلند به من بگوید «گامبالو» یا چیز دیگری شبیه به همین واژههایی که بچهها به آدمهای چاق نسبت میدهند اما چیزی نگفت. میخواست فقط من را کتک بزند، به یکی دو نفر دیگر هم توی صف مشت و لگد زده بود که چرا جلوتر از او و مادرش هستند و آنها را معطل کردهاند. وقتی از بچه حساب بردم، به خودم گفتم من که دیگر لاغر شدهام اما تا بچه نرفت خیالم راحت نشد چون هنوز ذهن من با خودش خیال میکند که من یک آدم چاق هستم. پس حالا که یک سر این گفتوگومن هستم و غریبهای میان ما نیست، از این که هی پشت هم شما را چاق صدا میکنم ناراحت نشوید. اصلا بعد از این اگر دیگران هم شما را چاق صدا کردند ناراحت نشوید. واقعیت اول این است که شما چاق هستید و واقعیت دوم این است که چاقی چیز بدی نیست. تمام حرف من این است که دیگران خیلی راحت گول چاقی شما را میخورند لطفا شما هم گول چاقی خودتان را نخورید.
سایر اخبار این روزنامه
رونمایی از عدلیه هوشمند
جنایت هولناک سارق نیسان
ترس جهان از بازگشت کرونای دلتا
نشانه های احیای اعتماد به بورس؟
تشدید رودخانه خواری در خشکسالی
بایسته های سیاست خارجی دولت سیزدهم
انتقام بزدلانه بقایای «فرقان» از آیتا... خامنهای
جولان غیر قانونی هزار صرافی مجازی
تغییر مسیر مهران ،شکستن تابوی محاکمه پلیس سفید و دست استقلال در جیب فرهاد!
وداع با آن چند کیلوی اضافه
واکنش ها به طرح برخی نمایندگان درباره فضای مجازی
اژه ای، قاضی القضات بعدی ؟
9 اشتباه کنکوریها در دقیقه 90