زبان انگلیسی تدریس می کرد…
اگر شهادت و خروج شهید بهشتی از صحنه سیاسی کشور را بخواهیم به مثابه یک ضربه به ساختار سیاسی بعد از انقلاب تفسیر کنیم، به نظرتان کجای ساختار با فقدان او آسیب جدی دید؛ سیاسی، فقهی، اجتماعی، گفتمانی یا…؟آنچه اهمیت دارد، فهمیدن آقای بهشتی به عنوان یک مصلح اجتماعی است. هر مصلح اجتماعی اندیشهای دارد که شامل تفسیری از وضع موجود، تصویری از وضع مطلوب و برنامهای است برای رسیدن از وضع موجود به وضع مطلوب. آنچه در مورد آقای بهشتی اهمیت دارد این است که از همان سالهای آغازین زندگی اجتماعی خود در این سه زمینه هم مطالعات داشته، هم مشاهدات داشته و هم تجربیاتی را کسب کرده و آنچه ما امروزه فقدانش را احساس میکنیم بیشتر همین برنامه برای اصلاح است که شهید بهشتی در ذهنش داشت تا از طریق آن جامعه بتواند به یک وضع مطلوب برسد و شهروندان ایرانی بتوانند از زندگی «نیک» بهرهای داشته باشند؛ یعنی همان هدفی که امروزه در برنامههای توسعه در نظر گرفته میشود. مرحوم بهشتی میدانست که این انقلاب زودهنگام است. آقای بهشتی در دو جهت فعالیت میکرد؛ یکی در زمینه اندیشهورزی در این زمینه که جامعه نمونهای که باید به سمتش حرکت کرد، چگونه جامعهای است و باید چه مختصاتی داشته باشد و برای برپایی آن چه نهادهایی را باید داشت؛ مثل نهاد سیاست، اجتماع، فرهنگ، اقتصاد، خانواده و نهادهای دیگری که معمولا در بحث توسعه به آن میپردازیم را مد نظرشان بود. البته در این زمینه چهارچوبهای کلی و زیربنایی را در نظر داشت و طبیعتا ترسیم تصویری کاملتر را به مطالعات دستهجمعی و چندرشتهای منوط میکرد و برای تحقق آن سازماندهی پژوهشی هم میکرد. کار دیگری که مرحوم شهید بهشتی انجام میداد این بود که برای تربیت نیروی انسانی که بتواند اینبار را به دوش بکشد، فعالیت میکرد. به نظرم در هر دو زمینه کمبودی بزرگ و محسوس وجود دارد؛ یعنی بعد از شهید بهشتی کسی دیگر این کار بزرگ را به عهده نگرفت.
چرا در میان سیاسیون بعد از انقلاب، کمتر شاهد ظهور فرد جامعالاطرفی مثل شهید بهشتی هستیم که هم کاریزمای اجتماعی زیاد و هم نفوذ بالایی در قدرت داشته باشد؟
ما به دنبال بت سازی نیستیم و اینگونه نیست که بخواهیم از شهید بهشتی بتی بسازیم ولی واقعیت این است که افرادی مانند شهید بهشتی، شهید مطهری، دکتر شریعتی، مهندس بازرگان، پدیدههایی استثنایی در جامعه ما هستند نه پدیدهای که به عنوان محصولات اجتماعی قاعده محسوب شوند و این خیلی باعث تأسف است؛ یعنی اگر ما جامعهای داشتیم که میتوانست مرتب از این چهرهها تولید و عرضه کند، طبیعتا بعد از شهادت بهشتی هم به غیر از اینکه به لحاظ عاطفی احساس فقدانی داشته باشیم، مشکل دیگری به وجود نمیآمد. آقای بهشتی هم در علوم دینی و حوزوی به عنوان یک صاحبنظر مورد قبول بزرگان حوزه علمیه بود، هم در عرصه دانشگاهی تحصیلات عالیه دانشگاهی داشت، هم با روشنفکران و صاحبنظران دانشگاه ارتباط داشت و هم در مورد آنچه در ایران و جامعه ایرانی میگذشت، مطالعه میکرد و دقیق بود و دیدبانی میکرد و هم نسبت به آنچه در جهان اتفاق میافتاد، آگاه بود. شناخت آقای بهشتی نسبت به آنچه ما به آن پدیده تجدد و مدرنیته میگوییم، بر پایه همین توانمندیهای علمی بود؛ بهعلاوه اینکه اندیشه اصلاح جامعه در تمام سیوچند سال زندگی اجتماعیشان همراه شهید بهشتی بود. وقتی در مبارزه احساس میکرد که شیوهای از مبارزه دیگر کارساز نیست یا آنگونه مبارزه به تحولات بنیادین و نهادی کمتوجه یا بیتوجه است، در آن مرحله متوقف نمیشد و برای یافتن راه بهتری برای ایجاد تحول گامی برمیداشت. برای همین به عنوان یک ناظر تیزبین و دقیق در تحولات اجتماعی پیرامون خودش به این نتیجه میرسد که مبارزه سیاسی صرف مشکلی را حل نمیکند و باید تلاش کرد که برای وضع موجود جایگزینی را تعیین کرد. کسی که در این جهت حرکت کند، برنامههای بلندمدتتر دارد. ما متاسفانه هر چه پیش آمدیم این بلندمدت فکرکردن و این ترسیم راه و آمادگی برای پیمودن این راه طولانی در میان شخصیتهای اجتماعی و سیاسیمان کم و کمتر شد؛ از این جهت خود شهید بهشتی یکی از استثناهای تاریخ معاصر ما است.
اگر ما جامعهای داشتیم که میتوانست مرتب از این چهرهها تولید و عرضه کند، طبیعتا بعد از شهادت بهشتی هم به غیر از اینکه به لحاظ عاطفی احساس فقدانی داشته باشیم، مشکل دیگری به وجود نمیآمد.
آرای شهید بهشتی منبعث از کدام جریان تاریخی، سیاسی و فقه بود؟من آقای بهشتی را در حوزه نواندیشی دینی قرار میدهم؛ یعنی نه در جریان روحانیت سنتی غیر سیاسی و نه در جریان روحانیت سنتی سیاسی قرار داشت بلکه میشود آقای بهشتی را در جریان نواندیشی دینی تعریف کرد. به این معنا که دین را به عنوان یک مکتب راهنمای عمل میپذیرد، اعتقاد دارد برداشتهای ما از دین باید بهروز باشد، دین را باید به تعبیری که امامعلی(ع) در مورد قرآن به کار میبرند، به نطق آورد تا پاسخگوی پرسشهای زمانه باشد. بنابراین دین را به معنای مجموعه آنچه به عنوان دانش دینی در اختیار داریم، برای اداره جامعه کافی نمیدانست. فهم دین باید پویا میشد، باید برخورد میکرد با صورتمسألههای جدید و باید اجتهادهای بنیادین در اصول فهم آن ایجاد میشد. آقای بهشتی به ضرورت اجتهاد در دینشناسی اعتقاد داشت؛ اتخاذ متدلوژی جدیدتر و کارآمدتری که به یافتن پاسخهایی منجر شود که برای اداره جامعه کافی و بتواند توانا باشد. استفاده از دانش روز برای فهم صورتمسأله و موضوعات، دوری از تحجر و التقاط، خرافهزدایی از دین، بازگشت به روح دین به جای توجه صرف به کالبد دین یعنی مناسک و همچنین نوعی قرآنمداری در فهم از دین و بازگشت به قرآن تا جایی که قرآن به نقشش در زمان وحی بازگردد که در جامعه ایجاد تحول کرد. اینها را میشود به عنوان عناصر پایهای تفکر آقای بهشتی دانست. اگر این مجموعه را در نظر بگیریم، آقای بهشتی را باید در حوزه نواندیشی دینی تعریف کرد.
به گمان شما چرا عدهای از مردم میگویند آنها چیز دیگری بودند؛ یعنی منظورشان نسل اول انقلابیون است. آن چیز دیگر به گمان شما چیست؟ چه جوهری، چه شخصیتی.
واقعیت این است که در توصیف این اشخاص، رفتار، کردار و اندیشههایشان افراط و تفریط بسیار شده است؛ البته طرف مقابلش هم درست است یعنی ما از آن طرف میبینیم که نوعی برخوردهای غیرواقعبینانه با زندگی این افرد وجود دارد. آنچه برای ما اهمیت دارد، این است که از تجربه این اشخاص بدون اینکه بخواهیم به پرستش آنها رو بیاوریم، میخواهیم بهرهمند شویم. بهرهمندی ما از این طریق انجام میشود که به جای اینکه به دنبال محاکمه افراد و افکار باشیم، رویکردی برمبنای عبرتآموزی داشته باشیم؛ این دو تفاوت زیادی با هم دارند. در تاریخ به مثابه محاکمه افراد و افکار، هدف این است که تقصیر همه مشکلات و مصایب روزگارمان را به گردن آنها بیندازیم و بار مسئولیت را از شانههای خود بیندازیم اما در تاریخ به مثابه عبرت، وقتی بخواهیم از زندگی و اندیشه آنها بهره ببریم به شکل دیگری با آنها برخورد میکنیم؛ یعنی هم نقاط قوتشان و هم نقاط ضعفشان را میبینیم. نه برای اینکه بگوییم خوب بودند یا بد، چون این مسأله خیلی اهمیت ندارد بلکه مهم این است که ما چه استفادهای از زندگی و اندیشههای آنها میتوانیم ببریم؛ مثلا میبینیم که آقای بهشتی بخشی از اندیشههایش به طور طبیعی در مواجهه با فضای فکری زمانه خودش بوده است که در زمان و فضای فکری ما ممکن است جزو اولویتها نباشد اما میتوانیم مثلا به رویکرد روششناختی بهشتی توجه کنیم و به این مسأله توجه داشته باشیم که از روششناسی و مبانیاش برای ساختن آینده بهتر بهره ببریم. بله؛ البته به یک معنا آنها یک نسل خاصی بودند، برای اینکه آنها در دورهای زندگی میکردند که تجربههایی را کسب کردند که شاید در حال حاضر برای ما مقدور نباشد ولی شاید افرادی که در دوره ما زندگی میکنند هم برای نسل بعدیشان افراد خاصی باشند.
فکر میکنید چه بخشهایی از اندیشه سیاسی شهید بهشتی در متن و بطن حکومت بعد از انقلاب جای گرفت و جریان پیدا کرد؟
بیشتر نگاهشان در مباحث توسعهای و اقتصاد اصلا بعد از شهادتشان مورد توجه قرار نگرفت. ما امسال سه میزگرد تلویزیونی ایشان را در توضیح اصول اقتصادی قانون اساسی منتشر کردیم که از این جهت قابل توجه است. آقای بهشتی رویکردی دارد که ما امروزه به عنوان رویکرد توسعه انسانی میشناسیم. این دیدگاه کاملا کنار گذاشته شد و بعد از اتمام جنگ، به جای آن، رویکرد تعدیل ساختاری در توسعه مبنای برنامهریزی شده است.
شعار معروف «بهشتی بهشتی طالقانی رو تو کشتی» از کجا باب شد؟
وقتی در مورد خود این دو نفر صحبت میکنیم، رابطه دوستی، همفکری و نزدیکی آقای طالقانی و آقای بهشتی مطلب روشن و آشکاری است. البته طبیعتا ممکن بود در دیدگاههایشان یک جاهایی اختلاف نظر داشته باشند؛ اما این اختلاف نظرها به این اندازه نبود که آنها را در دو اردوگاه متضاد قرار بدهد. ما خاطرات زیادی داریم هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب در مورد روابط آقای طالقانی و آقای بهشتی و طبیعتا آقای طالقانی به عنوان یکی از پیشگامان این حرکت و نهضت قابل توجه همه افرادی که در این زمینه فعالیت میکردند، بود. در طرح اینگونه شعارها و مباحث، گروهها و افرادی صحبت میکنند که بیشتر به دنبال تفسیر با رأی تاریخ هستند تا بیان واقعیت و در راستای آن برای نفع شخصی یا گروهی خودشان یا به هدف تطبیقدادن تاریخ با برداشتی که آنها از افراد داشتند، هستند. شاید بهتر باشد برای روشنشدن این ماجرا نگاهی بیندازیم به اول انقلاب و ماجرای شورای انقلاب.
اتفاقی در آن دوران افتاد که خوب است در این مصاحبه هم ثبت شود؟
بله! میدانید که آقای طالقانی نخستین رئیس شورای انقلاب بود. در آن برهه شورای انقلاب نقش مجلس را برعهده داشت و این سوال پیش آمده بود که مصوبات این شورا چطور باید ابلاغ شود به همین منظور یک رئیس برای شورا انتخاب شد که به اتفاق آرا آقای طالقانی انتخاب شدند. در همان زمان آقای طالقانی به دلیل کسالت و مشغله زیاد اعلام کردند فردی بهعنوان مسئول اجرایی باشد که به اتفاق آرا این مسئولیت به آقای بهشتی سپرده میشود. آقای بهشتی دبیرخانهای تشکیل دادند تا در کنار آقای طالقانی فعالیت کنند. در این مورد اتفاق نظر وجود داشت و هیچ اختلافی هم نبود. البته بعد از آن ماجراهایی به وجود آمد در مورد فرزندان آقای طالقانی و اتفاقی بود که مرحوم طالقانی تصور میکرد- بنا بر آنچه برای ایشان گفته بودند- این مسأله از طرف طرفداران و دوستداران حزب جمهوری اسلامی صورت گرفته که از این مسأله رنجیدند و مدتی هم بیرون از شهر بودند. البته بعد از بازگشت مرحوم طالقانی این مسأله در یکی از جلسات شورای انقلاب مطرح و آقای بهشتی متوجه میشود که مرحوم طالقانی دلخوری دارند. مرحوم طالقانی اسمهایی را نام میبرند که آقای بهشتی میگویند هیچ ارتباطی به حزب ندارند و این دلخوری در همان جلسه مرتفع میشود. بعد از این ماجراها اتفاقی پیش آمد که نمیدانم دلیل اصلی رواج این شعار این بوده یا نه و تنها این قضیه همزمان با این ماجراها پیش آمد و آن این بود که بعد از فوت آقای طالقانی، مسعود رجوی و چندتن از اعضا و رهبران سازمان مجاهدین خلق آمدند منزل ما و جلسهای داشتند. حرفشان این بود که در میان روحانیون هرچه گشتیم روحانیای که در نبود پدر طالقانی بتوانیم با او کار کنیم کسی جز شما نیافتیم- البته همین مسأله هم سوابقی دارد، چون آقای بهشتی با بنیانگذاران سازمان از همان دهه 40 ارتباطات و گفتوگوهایی داشتند- در این جلسه آقای بهشتی دو مسأله را مطرح کرد؛ یک مطلب اینکه در مبانی فکریتان ما بحث داریم. شما بخشی از مبانی فکریتان را از مارکسیسم عاریه گرفتهاید، اما مارکسیسم را هم درست نفهمیدهاید. این را آقای بهشتیای میگوید که متن آثار هگل، مارکس، انگلس، لنین و مائو را بر مبنای ترجمه رسمی آن به آلمانی خوانده و کار کرده بود. نکته دوم این است که شما خیلی دروغ میگویید. این را باید بگذارید کنار و عذرخواهی کنید و به مردم بگویید ما اشتباه کردیم که دروغ گفتیم. به مردم دروغ نگویید. جلسه طبیعتا با این حرفها جلسه تلخی میشود و با ناراحتی منزل را ترک کردند. اما اینکه میگویم، نمیدانم علتش این جلسه است یا صرفا یک همزمانی است. این است که از این زمان به بعد تا برسد به چهلم مرحوم آقای طالقانی در بهشت زهرا این شعار بر در و دیوار شهرها ظاهر میشود. آیا دستوری بوده؟ برنامهای بوده؟ من نمیدانم، اما شاید با توجه به همزمانی این دو، بشود گفت دستکم بیتاثیر نبوده است.
آقای بهشتی روحانیت بهعنوان یک طبقه را در اسلام به رسمیت نمیشناخت و برای همین با کاربرد عنوان روحانیت مخالف بود؛ میگفت بگویید عالم دینی. ایشان هیچگاه از وجوهات چه در دوران طلبگی و چه بعد از آن استفاده نکرد و در تمام دوران دبیری کرد، آن هم نه دبیر تعلیمات دینی، بلکه زبان انگلیسی تدریس میکرد. حتی ما در زمان صدور انحصار وراثت متوجه شدیم که آقای بهشتی از دادگستری هم وجهی دریافت نمیکرده است.
یکی از مسائلی که در مورد شهید بهشتی بسیار شنیده میشود این است که ایشان در دوره خودشان روحانی روشنفکری محسوب میشدند. این نظر را قبول دارید؟واقعیت این است که ما به غیر از لباسی که آقای بهشتی میپوشیدند هیچ یک از خصلتهایی که برای صنف روحانیت میشناختیم در ایشان و دوستانشان نیافتیم؛ بهعنوان مثال یکی از مسائل مهم این است که ممر معاش روحانیت از کجا باید باشد. آقای بهشتی روحانیت بهعنوان یک طبقه را در اسلام به رسمیت نمیشناخت و برای همین با کاربرد عنوان روحانیت مخالف بود؛ میگفت بگویید عالم دینی. ایشان هیچگاه از وجوهات چه در دوران طلبگی و چه بعد از آن استفاده نکرد و در تمام دوران دبیری کرد، آن هم نه دبیر تعلیمات دینی، بلکه زبان انگلیسی تدریس میکرد. حتی ما در زمان صدور انحصار وراثت متوجه شدیم که آقای بهشتی از دادگستری هم وجهی دریافت نمیکرده است. درواقع آقای بهشتی از همان دریافتی بازنشستگیشان از آموزش و پرورش- در سال 55 بازنشسته شدند- مخارج زندگی را تأمین میکرد. البته دوستان آقای بهشتی هم همینگونه بودند. آقای مفتح، آقای مطهری، آقای باهنر یا آقای طالقانی که پدرشان یکی از روحانیون بزرگ و تاثیرگذار تهران بودند و در بازار ساعتساز بودند و از وجوهات استفاده نمیکردند. این جمله آقای بهشتی بسیار معروف است که بارها منتشر شده است؛ باید همه کمک کنیم رابطه ذلتآور مرید و مرادی بین روحانیت و مردم از بین برود و به جای آن رابطه معلم و متعلم جایگزین شود.
آیتالله بهشتی، چهره مبارز انقلاب و اهل اندیشه بود. او در محیط خانه چگونه بود؟
با حقوق ماهیانه ایشان بهعنوان کارشناس ارشد تألیف کتابهای درسی تعلیمات دینی زندگی متوسط و نسبتا خوبی داشتیم. اینگونه تربیت شده بودیم که هیچ تفاوت و امتیازی برای خودمان قایل نباشیم؛ بهعنوان مثال زمانی که پدرم رئیس شورای دیوان عالی کشور بود، من با اتوبوس دوطبقه میرفتم مدرسه و برمیگشتم؛ با اینکه خطرات و مسائلی بود، ترورها هم بود. من همهجا خودم را حسینی معرفی میکردم تا امتیازی شامل حالم نشود؛ نام خانوادگی ما حسینی بهشتی است. در خانه هم طبیعتا پدرم در کارهای خانه مشارکت داشت، بهخصوص قبل از انقلاب که مشغله کمتری داشتند. در خانه کارها تقسیم شده بود و همه مسئولیتها به دوش مادرم نبود. آقای بهشتی برای مادرم حیطه مربوط به خودش را باز گذاشته بود؛ بهعنوان مثال پدرم کتابخانهای در خانه داشت که معمولا افراد برای ملاقات و جلسات به آنجا مراجعه میکردند و پدرم به مرحوم مادرم گفته بود برای خودش اتاق پذیرایی داشته باشد که به سلیقه مادرم شکل گرفت. یا اینکه مرحوم بهشتی هر ماه بخشی از حقوق ماهانهاش را در اختیار مادرم میگذاشت و اعتقاد داشت این کار باید انجام شود چون مادرم وظیفه نداشت در خانه کار کند.
درباره ماجرای رانندگی مادرتان قبل از انقلاب توضیح میدهید؟
مادرم قبل از انقلاب هم آزادیهایی داشت که در خانوادههای روحانی معمول نبود. قبل از انقلاب زمانی مادرم تصمیم گرفت رانندگی بیاموزد و پدرم در این زمینه کمک کرد. خوب به خاطر دارم که با هم آییننامه میخواندند و حتی برای تمرین رانندگی میرفتند. اینها قبل از انقلاب خیلی کمسابقه بود. این مسائل مربوط به دوره بعد از اقامت در آلمان نمیشود، حتی قبل آن هم رویه همین بود. حتی زمانی که در قم بودند به دلیل همین برخوردها به آقای بهشتی طعنه میزدندکه این آقای روحانی با همسرش با هم پیادهروی میکنند یا برای تفریح میروند. اینها در آن دوران یک نوع تابوشکنی بود. با ما فرزندان هم با همان دیدگاهی برخورد میشد که مرحوم آقای بهشتی نسبت به انسان داشت- برای شناخت بیشتر این دیدگاه میتوان به کتاب نقش آزادی در تربیت کودکان مراجعه کرد که منتشر شده است- آقای بهشتی کارهایشان را خودشان انجام میدادند. رانندگی میکردند. ما پیشکار نداشتیم؛ پیشخدمت نداشتیم. یک زندگی عادی مانند سایر مردم داشتیم. این نوع زندگی را خود آقای بهشتی انتخاب کرده بود، البته نه فقط آقای بهشتی بلکه دوستان ایشان هم همینطور زندگی میکردند. آقای بهشتی یک زندگی عادی و امروزی داشت.
مرحوم مادرتان در کنار ایفای نقش همسری در عرصه سیاسی همپای پدرتان بود، در واقع همفکر سیاسی بودند.
بله، حتی آقای بهشتی در یکی از مصاحبههایش به این مسأله اشاره و از مادرم تشکر میکند؛ در سخنرانیای که بعد از برگشت ما از آلمان در حسینیه ارشاد داشتند هم همینطور. مادرم در تمام این سالهای توأم با سختیها، تنگناها و جابهجاییهای پیاپی در کنار پدرم بودند. من حساب کردم تا زمانی که مرحوم مادرم زنده بودند بیش از 20بار جابهجایی منزل داشتیم. از اصفهان به قم، از قم به تهران، بعد از آن به آلمان و بعد برگشت به تهران و بعد جابهجاییهای دیگر. آن پنجسال و نیمی که در آلمان بودیم و نمیتوانستیم برگردیم – چون اگر برمیگشتیم آقای بهشتی نمیتوانست برگردد- خیلی دشوار بود، چون در همان برهه، مادرم، پدر و پدربزرگشان را از دست دادند. مادر مرحومم تحمل میکرد و بیشک همه اینها را با رضایت انجام میداد. بعد از انقلاب دشواریها دوچندان شد، بهدلیل سیل تهمتهایی که به سمت آقای بهشتی روان بود. بیشترین سختی بعد از شهادت آقای بهشتی بود، چون بعد از آن مادرم احساس میکرد ستون خیمهای که در آن زندگی میکرد، فرو ریخته است.
مادرم قبل از انقلاب هم آزادیهایی داشت که در خانوادههای روحانی معمول نبود. قبل از انقلاب زمانی مادرم تصمیم گرفت رانندگی بیاموزد و پدرم در این زمینه کمک کرد. خوب به خاطر دارم که با هم آییننامه میخواندند و حتی برای تمرین رانندگی میرفتند. اینها قبل از انقلاب خیلی کمسابقه بود.
وقتی صحبت از شهید بهشتی میشود یکی از بخشهایی که مکررا تکرار میشود شایعاتی است که در برهههای مختلف در مورد ایشان شنیده و گفته شده است؛ از داشتن همسر آلمانی گرفته تا بشقاب طلا و…هنوز هم این شایعات وجود دارد؛ شایعاتی که از داشتن همسر آلمانی شروع میشد تا اینکه در کاخ علم زندگی میکند؛ قاشقش از طلاست و… همیشه شایعات پیرامون ما وجود داشته است. همین چندوقت پیش مطلبی دیدم با این مضمون که آقای بهشتی در شرکتی سهامدار بوده است. شرکتی متعلق به مبارزان ملی- مذهبی بود که قبل از انقلاب راه افتاده بود برای کمک به مبارزه و صدها نفر در آن سهامدار بودند و این احتمال وجود دارد که از آقای بهشتی خواسته باشند بهصورت اسمی و افتخاری سهامدار باشد. البته عایدی از آن نداشتیم. شاید روزی برگه گواهی انحصار وراثت ایشان را منتشر کنیم تا اینگونه به شایعات و حرفها پایان بدهیم. تحمل همه اینها برای مرحوم مادرم خیلی سخت بود، البته آقای بهشتی نسبت به شایعات بیتفاوت بودند و میگفتند اگر بخواهیم وقتمان را صرف پاسخگویی به این شایعات کنیم به کارهایمان نمیرسیم. این شایعات قبل از انقلاب هم بود؛ بهعنوان مثال بعد از برگشت ما از آلمان و سخنرانی آقای بهشتی در مورد ضرورت اتحاد شیعه و سنی اتهام وهابیت به ایشان زدند!
شهید بهشتی را همگان بهعنوان فردی سیاسی و مبارز میشناسند. شما در قامت فرزند ایشان، بهشتی را در نقش پدر چگونه تعریف میکنید؟
نزدیکترین رفیق. چیزی که بعد از شهادت آقای بهشتی ما را رنج میداد این بود که بهترین مشاور، نزدیکترین رفیق، کسی که میشد همه مسائل را راحت با او مطرح کرد، از دست داده بودیم. آقای بهشتی هیچوقت تحکم نمیکرد، همیشه مشورت میداد. او را از دست داده بودیم. ما با ایشان خیلی راحت بودیم، البته احترام یکدیگر را داشتیم. آقای بهشتی مادرم را همیشه خانم صدا میزد و در عین حال بسیار صمیمی بود. کوچکتر که بودیم همبازی ما بود و بزرگتر که شدیم رفیقمان شد. جمعهها را به هیچوجه به هیچ کاری اختصاص نمیداد و جمعهها روز خانواده و منزل بود. به همه ما رسیدگی میکرد. ما اگر مشکلی داشتیم خیلی راحت با ایشان مطرح میکردیم. شاید مسائلی را که با هیچ دوستی نمیشد مطرح کرد با ایشان در میان میگذاشتیم. بعد از شهادت، این فقدان ما را رنج داد. آقای بهشتی برای ما پدری بود که از هر رفیقی نزدیکتر بود.
شما از اهل مشورتبودن شهید بهشتی و نداشتن تحکمشان گفتید. از این خصوصیت اخلاقی او خاطرهای دارید؟
بعد از اینکه از آلمان برگشتیم، رفتیم در خیابان دولت خانهای خریدیم در همسایگی آقای مفتح و آقای هاشمی. خانه برای ما مناسب نبود. قرار شد منزل دیگری بخریم. آقای بهشتی خیلی دوست داشت در خیابان ایران خانهای تهیه کند، نشد، گران بود. برای همین همان داوودیه خانهای خریدیم چون فروشنده هم قبول کرد بهای زمین را در اقساط پرداخت کنیم. اما بعد از انقلاب شرایط متفاوت بود و برای همین آقای بهشتی در خانه جلسه مشورت خانوادگی گذاشت. ایشان گفتند در شرایط جدید به نظرم بهتر است در وسط شهر جایی را پیدا کنیم، چون در حال حاضر، من در موقعیتی هستم که باید وضع زندگیام را به اقشار پایینتر مردم نزدیکتر کنم. دوم اینکه محل کارم آنجاست؛ هم حزب جمهوری و هم دادگستری. این جابهجایی با موافقت همه خانواده انجام شد؛ خود آقای بهشتی شب حادثه قرار بود بیایند منزلی که ما در خیابان ایران بهطور موقت از طریق یکی از دوستانشان تهیه کرده بودیم، اما هیچگاه آن خانه را ندید و به شهادت رسید. البته قبل از انقلاب جو فرهنگی برخی تفریحات خارج از خانه مناسب ما نبود؛ برای همین یکسری از امکانات تفریحی را در خانه تدارک دیدند؛ بهعنوان مثال استخر داشتیم؛ خود ایشان هم علاقه زیادی به شنا داشتند. بعد از مدتی میز پینگپنگ گرفتیم و کارهایی از این دست تا بتوانیم بخشی از نیازهای تفریحیمان را در خانه جبران کنیم. آقای بهشتی کوهنورد حرفهای نبودند، اما کوهنوردی میکردند، اهل پیادهروی بودند و والیبالشان هم خوب بود. میشود گفت ما بچهها، در مجموع، دوران کودکی و نوجوانی را در جوی بسیار عادی تجربه کردیم.
منبع: شهروند، ویژه نامه چهل سالگی انقلاب