روزنامه وطن امروز
1400/04/10
همه چشمها خیره به سرزمین مقدس
محمدعلی صمدی*: مورخان، مراکز مالی و تجاری بریتانیا و فرانسه را به عنوان نیروی قدرتمندی عنوان میکنند که از طریق نفوذ خود بر دولتهای بزرگ اروپایی، آتش «جنگ کریمه» را برافروختند. این جنگ، فرانسه را با تلفات انسانی فراوان مواجه کرد و سبب شد بریتانیا با فشار اقتصادی شدید و کاهش ذخیره طلای خود روبهرو شود. در چنین اوضاعی دانستن عملکرد «روچیلدها» خالی از لطف نیست. وامهای روچیلدهای لندن و پاریس به کشورهای حاضر در جبهه ضدروسیه تا بدان حد عظیم است که به صراحت میتوان ادعا کرد این کشورها با پول ایشان، جنگ با روسیه را به پایان بردند. مجموع این وامها به رقم 65 میلیون پوند بالغ شد که در آن سالها سرمایهای عظیم به شمار میرفت. شروع وامهای خارجی عثمانی هم از همین زمان بود. تا زمان «جنگ کریمه»، عثمانی هیچ نوع بدهی خارجی نداشت ولی از سال 1854 استقراض از اروپا را شروع کرد، آن هم با شرایطی خانمانبرانداز، تا جایی که در پایان قرن نوزدهم، تنها بهره بدهیهای خارجی عثمانی، 30 درصد درآمد این دولت را دربر میگرفت و این موج استقراض خارجی، با وام 5 میلیون پوندی «بنیاد روچیلد» به دولت عثمانی آغاز شد. مورخان، همین وامها را یکی از اصلیترین عوامل فروپاشی دولت عثمانی میدانند. یکی دیگر از عواقب مهم «جنگ کریمه» را باید پایمال شدن عزت نفس مسلمانان دانست. طی سالهای جنگ، عثمانی به صورت غیررسمی، عملا به اشغال کامل نیروهای ائتلاف ضدروسیه درآمد و تمام مرزها و گذرگاههایی که زمانی گذشتن با سلامت از آنها آرزوی اروپاییان بود، در اختیار قوای مسیحی قرار گرفت. چنین تجربهای برای افکار عمومی مسلمانان عثمانی تازگی داشت و تأثیرات مخربی بر غرور ملی و مذهبی آنان بر جا نهاد و ضربه جبرانناپذیری بر وجهه خلیفه عثمانی در میان مسلمانان این امپراتوری عظیم وارد کرد. همچنین دستگاههای اطلاعاتی انگلستان با حضور مستقیم و چندساله در قلب سرزمینهای عثمانی، امکان جاسوسی وسیع در تمام وجوه سیاسی، اجتماعی و نظامی این دولت را به دست آوردند. بهرغم آنچه گفته شد، چند دهه زمان لازم بود تا بریتانیا مطمئن شود دیگر راهی برای سر پا نگاه داشتن عثمانی باقی نمانده است و سیاست حفظ تمامیت دولت عثمانی را برای مقابله با تهدیدات روسیه و برقراری توازن قوا در منطقه آسیا رها کند. در سالهای باقیمانده قرن نوزدهم، تمام قدرتهای اروپایی از یک طرف و روسیه از طرف دیگر، انضمام سرزمینهای جدید به خاک خود را شروع کردند و عرصهای جدید برای منازعه بر سر حوزه نفوذ در اروپای شرقی، آسیا و آفریقای شمالی فراهم شد. البته تلاش اروپا برای تصاحب متصرفات آسیایی و آفریقایی عثمانی، سابقهای طولانی داشت (از اواخر قرن هجدهم، بویژه پس از شکست سنگین عثمانی از روسیه در 1783 و جدا شدن منطقه مسلماننشین کریمه از حوزه خلافت) اما از سال 1820 بود که با دخالت آشکار عوامل غربی، شورش یونان علیه عثمانی آغاز شد و مفهوم جدیدی به نام «مسأله شرق» به واژگان دیپلماتیک اضافه شد. منظور از «مسأله شرق»، رقابت قدرتهای بزرگ مسیحی بر سر تقسیم میراث عثمانی بود. هر گونه تغییر داخلی در مستملکات عثمانی سبب بروز تنش در میان قدرتهای بزرگ اروپایی میشد، زیرا هر یک از آنان هراسان بود که لقمه بزرگتری از این پیکره رو به فروپاشی نصیب دیگری شود. در این میان «فلسطین» که بخشی از استان بزرگ سوریه بود- به دلایلی که قبلا گفته شد- خواهان فراوانی داشت. شاید حالا بتوان علت آغاز جنگ کریمه به بهانه رقابتهای کوچک مذهبی در فلسطین را درک کرد. «دیوید تامسون»، مورخ نامدار انگلیسی مینویسد: «در سرزمین مقدس (فلسطین)، رقابت مذهبی و در باطن، سیاسی شدیدی میان بریتانیا، فرانسه و روسیه در جریان بود. از سال 1815 بریتانیا و فرانسه روابط تجاری گستردهای را با منطقه شرق مدیترانه برقرار کرده بودند و خواستار تقویت مواضع روسیه در این منطقه نبودند». تأمل در موقعیت شرق مدیترانه- که فلسطین در قلب آن قرار دارد- ضرورت فراوانی دارد. در این زمینه، اشاره به نوشتهای از «واردر کرسون» اولین کنسول آمریکا در «بیتالمقدس»، روشنگر خواهد بود: «تمام کشورهای جهان که یک جنبش بسیار مهم و فراگیر را پیشبینی میکنند، برای اورشلیم کنسول تعیین کردهاند... بریتانیا ۳ سال زودتر از هر کشور دیگری (به استثنای پروس) در اورشلیم کنسول داشت اما اسقفهای فرانسوی، روس و اطریش، پیش از اسقفهای انگلیسی به اورشلیم اعزام شده بودند. بدین ترتیب در اورشلیم که یک شهر کماهمیت شرقی[!] و فاقد هر گونه ارزش تجاری و بازرگانی است، کنسولهای ۵ قدرت بزرگ اروپایی (و کنسول تعیینشده از سوی ایالات متحده) کاری ندارند جز آنکه به یکدیگر نگاه کنند و به آسانی نمیتوان به نیت آنها پی برد» (البته قطعا آقای «کرسون» بخوبی از نیت همتایانش در «بیتالمقدس» آگاه بود، چرا که وی سرانجام دین خود را به یهود تغییر داد و یکی از نخستین شهرکهای صهیونیستنشین را در خاک فلسطین تأسیس کرد). از سوی دیگر قدرتهای تازهنفسی چون آلمان و ایتالیا هم خود را بر سر این سفره بیصاحب رسانده بودند و اینگونه نظم و تعادلی که - پس از سقوط ناپلئون - برای مدتی کوتاه در جهان برقرار شده بود، رو به زوال رفت و طی کمتر از نیمقرن، زمینه برای آغاز جنگ جهانی فراهم شد. حوادث مهم دیگری هم بودند که بر حجم انبار باروت جنگ افزودند که ذکر آنان در این مجال و موضوع نمیگنجد اما بیتردید، جادهای که به جنگ اول جهانی ختم شد، از «جنگ کریمه» میگذشت و متأسفانه یکی از محورهای این مسیر نیز به فاجعه مصیبتبار «فلسطین» منتهی شد. تنها ۳ سال پس از پایان «جنگهای کریمه»، نخستین «چاه نفت» دنیا در ایالات متحده به بهرهبرداری رسید. 10 سال بعد، دریای مدیترانه از طریق یک راه آبی قابل کشتیرانی، به دریای سرخ متصل شد و تحولی عظیم در مسیرهای تجاری و نظامی ایجاد شد. این ۲ پدیده که در آینده نهچندان دور، پیوندی محکم و سرنوشتساز با یکدیگر برقرار کردند، سبب ایجاد تغییرات «ژئوپلیتیک» عمیقی در دنیا شدند. در این میان، درخشش فلسطین بیش از پیش چشم قدرتهای برتر جهان- بویژه بریتانیا- را خیره کرد. البته ورود نفت به عنوان کالای معیار به بازارهای جهانی، هنوز به زمان احتیاج داشت اما گشایش کانال سوئز در 1869، به تنهایی کافی بود تا بریتانیا به عنوان نماد استعمار اروپایی، برنامههای خود را برای تسلط بر «مدیترانه شرقی»، با سرعت و حساسیت بیشتری دنبال کند. در همین برهه بود که نخبگان سیاسی و اقتصادی یهود، اسلحه نوظهور خود را با عنوان «صهیونیزم» در اختیار بریتانیا قرار دادند. البته فراموش نکنید که در سلسلهمباحث فهمیدیم مرز مشخصی میان «ابرقدرت بریتانیا» و «پادشاهان حقیقی یهود»، وجود نداشت. * پژوهشگر تاریخ