تمام دشمنان انقلاب ضرب شست پهلوان اصغر را چشیده بودند

پهلوان شهید علی‌اصغر بصیر فرمانده گردان یا رسول (ص) از لشکر ۲۵ کربلا بود که ۱۴ تیر ۱۳۶۵ در جریان عملیات کربلای یک به شهادت رسید. وی از کشتی‌گیران بنام استان مازندران به شمار می‌رفت و ورزش‌های شنا، کشتی و باستانی را با جدیت دنبال می‌کرد. علی اصغر برادر کوچک‌تر سردار شهید حاج حسین بصیر جانشین لشکر ۲۵ کربلا و از شناخته شده‌ترین شهدای مازندران است. به گفته برادرش هادی بصیر، نام علی اصغر همواره زیر سایه نام حاج حسین مانده و کمتر از او و دلاوری‌هایش یاد می‌شود. پیشتر گفت‌وگویی با هادی بصیر در خصوص زندگی جهادی حاج حسین بصیر داشتیم، این‌بار نیز در سالگرد شهادت علی‌اصغر بصیر، گفت‌وگوی ما با ایشان را پیرامون این شهید بزرگوار پیش‌رو دارید.

تصاویری از شهید علی اصغر بصیر وجود دارد که نشان می‌دهد ایشان ورزشکار بودند، چه رشته‌هایی را دنبال می‌کردند؟
علی اصغر از نوجوانی کشتی آزاد را به صورت حرفه‌ای دنبال می‌کرد. حتی تا قهرمانی استان هم رفت، اما چون فینال را با ناداوری به حریفش واگذار کرد، ورزش قهرمانی را کنار گذاشت و از آن به بعد برای سلامتی جسم و روح خودش ورزش می‌کرد. در کنار کشتی، برادرم رشته‌های ورزشی دیگری مثل شنا و باستانی را هم دنبال می‌کرد. تن ورزیده و تبحرش در شنا باعث شده بود از طرف هیئت شنای منطقه، از او به عنوان نجات غریق استفاده کنند. بعد از انقلاب و شروع جنگ، هر وقت فرصتی پیش می‌آمد، علی اصغر تشک کشتی را در مناطق عملیاتی پهن می‌کرد و با همرزمانش تمرین می‌کردند. یا با خودش میل و کباده و وسایل مختص رشته باستانی را به جبهه می‌برد و با دوستانش ورزش می‌کردند. کلاً جوان ورزشکار و ورزیده‌ای بود.


در گفت‌وگویی که در خصوص حاج حسین داشتیم، عنوان کردید علی اصغر زودتر از حاجی وارد سپاه شده بود. ایشان از چه زمانی پاسدار شدند؟ فعالیت انقلابی هم داشتند؟
علی اصغر متولد سال ۱۳۳۷ بود و هنگام انقلاب ۲۰ سال داشت. آن زمان بچه‌های کم سن و سال‌تر که زمینه ورود به مبارزه را داشتند با جدیت وارد جریان انقلاب می‌شدند، چه برسد به علی اصغر که در اوج جوانی قرار داشت، ورزشکار بنامی بود و همین طور به واسطه برادرمان شهید حاج حسین بصیر، خیلی زود از مسائل انقلاب و مبارزه با رژیم طاغوت مطلع شده بود. علی اصغر هم در جریان تظاهرات انقلابی فعال بود و هم در پخش اعلامیه‌ها و شعارنویسی‌های نیمه شب و مسائل دیگر. با چنین پیش زمینه‌ای، ایشان بعد از انقلاب و تأسیس سپاه، جزو دوره اولی‌ها وارد این نهاد انقلابی شد. چون آدم بنیه‌دار و عملیاتی بود، سریع به میدان جنگ رفت و به عنوان اولین قدم، به مبارزه با ضد انقلاب در جریان غائله گنبد رفت. بعد در غائله جنگل‌های آمل و سوادکوه و مناطقی از این دست ورود کرد و با گروهک‌های غالباً چپگرا و کمونیستی فعال در این منطقه جنگید. علی اصغر حتی در واقعه محاصره پاوه نیز حضور داشت و کنار شهید چمران و دیگر نیرو‌ها علیه ضد انقلاب و گروهک‌ها جنگیده بود. عکسی هم با هلیکوپتر شهید چمران به یادگار داشت. می‌توانم بگویم هر دشمنی که انقلاب را تهدید می‌کرد، طعم جنگ با اصغر را چشیده بود.
شما به لحاظ سنی به علی اصغر نزدیک‌تر بودید تا حاج حسین، حشر و نشر و جبهه رفتن‌هایتان هم بیشتر با علی اصغر بود؟
خیلی فرق نداشت. همگی تقریباً در یک محل زندگی می‌کردیم. با اینکه حاج حسین و علی اصغر هر دو متأهل بودند، اما خانه‌شان فاصله زیادی با خانه پدری‌مان نداشت و همیشه همگی با هم بودیم. در جبهه هم با علی اصغر بودم و هم با حاج حسین. وقتی علی اصغر در لشکر ۲۵ فرمانده گروهان بود، من معاونش بودم. وقتی ایشان فرمانده گردان یا رسول شد، باز من معاونش بودم. هنگام شهادتش هم هر دو در یک منطقه بودیم. از اول عملیات کربلای یک تا لحظه‌ای که علی‌اصغر شهید شد، با هم بودیم. حتی در لحظه شهادتش، انفجاری که منجر به عروج او شده بود را به چشم دیدم، اما آن لحظه متوجه نشدم این انفجار اصغر را آسمانی کرده است.
اجازه دهید به ماجرای شهادت ایشان به صورت مجزا بپردازیم. علی اصغر هنگام شهادتش فرمانده گردان یارسول بود، ایشان چه سمت‌هایی در جبهه داشتند؟ کمی از حضورشان در جبهه‌های دفاع مقدس بگویید.
علی اصغر از ابتدای دفاع مقدس در جبهه حضور یافته بود. قبل از عملیات فتح‌المبین مجروح شده و با بهبودی نسبی، در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده یکی از گروهان‌های تیپ ۳۷ نوح شرکت کرده بود. بعد که تیپ کربلا به استان‌های مازندران و گیلان اختصاص یافت، علی اصغر هم نیروی این تیپ شد و سمت‌های متعددی را تجربه کرد. گردان یا رسول (ص) را حاج حسین بصیر تشکیل داده بود، علی اصغر در همین گردان فرماندهی گروهان را برعهده گرفت. بعد معاون گردان شد و در جریان عملیات والفجر ۶ هم جانشین گردان شد. وقتی حاج حسین از گردان رفت و مسئول محور شد، (بعد از عملیات والفجر ۸) علی اصغر فرماندهی گردان یا رسول (ص) را تا زمان شهادتش برعهده گرفت. البته بعد از عملیات والفجر ۸ که به مرخصی رفتیم و دوباره به منطقه برگشتیم، حاج حسین برای اینکه پدافندی محور هور را تقویت کند، علی اصغر را به عنوان مسئول محور هور به آنجا فرستاد و شهید مدتی هم مسئول محور بود.
بارزترین خصوصیات اخلاقی شهید علی اصغر بصیر چه بود؟
ایشان یک روحیه جوانمردی و ورزشکاری در نهادش داشت. از هر تیپ آدمی هم دوست و رفیق داشت. غیر از دوستان همرزم و جبهه‌ای، یکسری از دوستان علی اصغر اصلاً جبهه نمی‌رفتند ولی او رفاقتش را با آن‌ها ادامه داد و توانست تعدادی از آن‌ها را اهل جبهه و جنگ کند. یکسری هم هیچ وقت به جبهه نرفتند و بعد‌ها از اینکه دنبال علی اصغر نرفتند و فضای جبهه را درک نکردند، ابراز پشیمانی کردند. یک اخلاق علی اصغر این بود که خیلی از اتفاق‌های جبهه را در خانه تعریف نمی‌کرد. ماجرای مجروحیتش پیش از عملیات فتح‌المبین را بعد‌ها متوجه شدیم. اصلاً آن موقع نفهمیدیم که او مجروح شده بود. یا در جریان عملیات والفجر ۶ که مجروح شد، به ما اطلاع نداد. یک شب شنیدیم در می‌زنند، باز کردیم و دیدیم علی اصغر با عصا پشت در ایستاده است. بدون اینکه به ما بگوید از بیمارستان مرخص شده و به خانه آمده بود. بعد از بهبودی از مجروحیت و بازگشتش به جبهه، علی اصغر دیگر تسویه نکرد و تا شهادتش در جبهه ماند.
بار قبلی که گفتگو کردیم، گفتید برادرتان برات شهادت را از دعای مادر گرفته بود، ماجرا چه بود؟
بعد از عملیات والفجر ۸، عملیاتی به نام یا صاحب الزمان (عج) با رمز یا مهدی انجام شد و تعدادی از نیرو‌های ما در آن به شهادت رسیدند. مادرم که برای سر زدن به خانواده شهدای این عملیات به خانه‌شان رفته بود، بعد از شنیدن خبر شهادت علی اصغر ماجرایی را برایمان تعریف کرد. مادرم می‌گفت زمانی که به منزل یکی از شهدای عملیات یا صاحب الزمان (عج) رفته بودم آنجا خانمی که گویا از خانواده شهید هم نبود، به من زخم زبان زد و گفت لابد پسرانتان در جبهه پنهان می‌شوند که اتفاقی برایشان نمی‌افتد! در عوض بچه‌های مردم را جلو می‌فرستند و به کشتن می‌دهند. مادرم می‌گفت وقتی از آن خانه بیرون آمدم، مقارن با اذان مغرب بود. سرم را به سمت آسمان گرفتم و از خدا خواستم یکی از پسرهایم به شهادت برسد. در عملیات بعدی که کربلای یک بود، علی اصغر با دعای مادرم به شهادت رسید.
برخورد علی اصغر به عنوان فرمانده با نیروهایش چطور بود؟
خوب است رفاقت علی اصغر با نیروهایش را از خود آن‌ها بپرسید. هنوز هم وقتی اسم علی اصغر می‌آید، همرزمانش منقلب می‌شوند. یادم است وقتی ایشان در سپاه بابلسر بود، اگر قرار می‌شد اعزامی صورت بگیرد و باید نفرات کمی اعزام می‌شدند، علی اصغر می‌گفت هر کس با من کشتی بگیرد و من را شکست بدهد او به جبهه می‌رود. اگر من ببرم خودم به جبهه می‌روم! برادرم به وقت عملیات و موضوعات حساس، محکم و قاطع بود، اما در کل بسیار شوخ طبع و مهربان بود. خیلی وقت‌ها با خودش نوار ورزش باستانی را به منطقه می‌برد و با دوستان گرم می‌گرفتند و ورزش می‌کردند. یا بساط کشتی را فراهم می‌کردند و با هم حسابی خوش بودند. انگار که با نیروهایش رفیق و برادر بودند.
هنگام شهادت متأهل بود؟
بله، ایشان سال ۶۱ متأهل شد. دخترش نرگس سال ۶۲ یا ۶۳ متولد شد و پسرش حمیدرضا هم متولد سال ۶۴ بود. هنگام شهادتش، بچه‌هایش خیلی کوچک بودند. حمیدرضا به زحمت سنش به یک‌سال می‌رسید.
چه خاطراتی از علی اصغر در فضای جبهه دارید؟
شهید، چون آدم قوی و نترسی بود، در عملیات با شجاعت به دل دشمن می‌زد. من دو بار سرنیزه خونین ایشان را که ناشی از جنگ تن به تن با دشمن بود دیدم؛ یک‌بار در عملیات والفجر ۶ و بار دیگر در عملیات قدس یک. خاطره جالبی هم از او دارم که مربوط به عملیات بدر می‌شود. در این عملیات، چون احتمال بمباران شیمیایی دشمن می‌رفت، از بچه‌ها خواسته بودند ریش‌هایشان را کوتاه کنند. علی اصغر آن موقع فرمانده گروهان بود. حاج حسین از من خواست پیش علی اصغر بروم و پیغامی به او برسانم. وقتی به محل استقرار اصغر رسیدم، رزمنده‌ای آمد و با من سلام و احوالپرسی کرد. دیدم صدای او آشناست، اما نمایش ناآشنا. دقت کردم دیدم علی اصغر است که ریش‌هایش را کوتاه کرده و، چون هنوز کمی سبیل داشت، چهره‌اش کاملاً تغییر کرده بود طوری که من در نگاه اول اصلاً او را نشناخته بودم. این موضوع تا مدت‌ها باعث شوخی و خنده ما و همرزمان شده بود.