سوءمدیریت و کفران نعمت؛ از خوزستان تا تهران

بارها به جنوب رفتم و هر بار غصه مردم جنوب را خوردم. از اهوازی‌هایی که مرکزنشینان خوزستانند تا اهالی آبادان و خرمشهر که هنوز به گذشته باشکوهشان افتخار می‌کنند. از مسجدسلیمان و گچساران که در یکی اولین چاه نفت خاورمیانه کشف شد و آن یکی شد بام نفتی ایران. از هویزه و سوسنگرد گرفته تا ماهشهر و... نقطه مشترک درددل اهالی همه آنها این است که نفت زیر پایشان است و سهمی از نفت ندارند. یک زمانی به عنوان کسی که در پایتخت زندگی می‌کنم دلم می‌گرفت که مبادا سهم من از نفت خوزستان، بیشتر از آنهایی باشد که در خوزستانند و روی نفت...اما حالا مدتهاست که می‌دانم سهم ما هم بیشتر از آنها نیست. روزهایمان طوری می‌گذرد که در بهره‌گیری از منابع و ثروت‌های خدادادی، تفاوتی بین پایتخت‌نشین و خوزستانی و بوشهری و سیستانی و... نیست.
همه اسیر سوءمدیریت شده‌ایم. سوءمدیریتی که این روزها در کم آبی و بی‌برقی و حتی در بی‌واکسنی خودنمایی می‌کند. یک سال اسیر سیل می‌شویم و سال بعدش اسیر خشکسالی‌؛ چون بلد نیستیم از سال پربارش استفاده کنیم. برق صادر می‌‌کنیم و از مابهتران، بیت‌کوین استخراج می‌کنند اما ما در خانه‌هایمان حداقل روزی دو بار برق نداریم! هفت نوع‌ واکسن کرونا رونمایی کرده‌ایم، شاید بیشتر از همه کشورهای جهان! اما هفت درصد از جمعیتمان هم واکسن نزده‌اند! اینها اگر سوءمدیریت نیست، اسمش را هر چه دوست دارید بگذارید اما در نتیجه تغییری ایجاد نمی‌شود.
کشوری داریم که منابع نفت و گازش هنوز هم می‌تواند موتور محرکه اقتصاد باشد اما چهار دهه است به جز دو مقطع خیلی کوتاه، تولید نفتمان به روزی ۴ میلیون بشکه هم نرسیده و به عنوان دومین منبع گازی جهان، گازمان هم کفاف نیاز داخلی را هم حتی نمی‌دهد.
دیگر فرقی ندارد در خوزستان و بوشهر، روی دریای نفت و گاز زندگی کنی، در سیستان و بلوچستان باشی که ساحل بی‌نظیرش برای تامین درآمد بخش بزرگی از کشور کفایت می‌کند، یا مثل من در تهران باشی و دلت خوش باشد که در پایتخت زندگی می‌کنی. وقتی قدر داشته هایمان را ندانیم، نتیجه یکسان است. مثلا تحریم هستیم و برداشتن تحریم هم اولویتمان نیست و نتیجه‌اش می‌شود این درجا زدن در تولید نفت. چون نه می‌توانی سرمایه و تکنولوژی جذب کنی و نه میتوانی نفت صادر کنی. رودخانه‌های پرآب داریم اما اولویتهایمان را برای برداشت از منابع آب، منافع قومی و قبیله‌ای و استانی و نه ملی، تعیین می‌کند که نتیجه‌اش خشکسالی در خوزستانی است که بیشترین رودخانه را دارد.


در قرن بیست و یکم که کشورهای اطرافمان در حال جنگ برای پیشرفت هستند و حتی امارات هم برای حفظ منافع نفتی خود روی دست برادر بزرگترش عربستان بلند می‌شود، ما نه فکری به حال تحریم می‌کنیم و نه شعار داخلی‌سازی را آنگونه که باید عملیاتی کرده‌ایم که اگر ذره‌ای به این شعارها عمل می‌کردیم لااقل در روزهای بی‌برقی، چراغهای راهنمایی چهارراههای شهرهایمان خاموش نمی‌ماند در کشوری که اکثر نقاطش ۳۰۰ روز از ۳۶۵ روز سال آفتاب است و می‌توان از انرژی خورشیدی استفاده کرد.
ما مردمان کشوری هستیم اسیر سوءمدیریت که هنر اغلب مسئولانش نه فقط سوءمدیریت، بلکه کفران نعمت است؛ نعمتی که
در ایران فراوان است و قدرش را نمی‌دانیم؛ از منابع خدادادی گرفته تا نیروی انسانی توانمندی که روز به روز میزان مهاجرتشان از ایران بیشتر می‌شود. اینجاست که فرقی ندارد در کجای ایران زندگی کنی؛ خوزستان یا تهران. هر جا که باشی، سوءمدیریت و کفران نعمت را با پوست و استخوان احساس می‌کنی و تنها می‌توانی آرزو کنی که آن مسئولانی که بالاتر نشسته‌اند و فقط مدام جایشان در صندلی‌ها عوض می‌شود، بیش از آنکه حرف بزنند، عمل کنند تا وضع مملکت از این که هست بدتر نشود؛ چون خسته شده‌ایم از شنیدن حرفهای تکراری و دلخوش بودن به امیدهای واهی...