روزنامه وطن امروز
1400/04/21
راوی ناگفتههای جنگ
ادبیات داستانی دفاعمقدس معمولا سرشار از خاطرهنگاری، رمان و داستانهایی است که تاریخ آنها به بعد از روزهای پرتنش جنگ بازمیگردد و اگر کمی دقیقتر به این موضوع نگاه کنیم، تاریخنگاری روزهای جنگ معمولا سهم اندکی در این پازل دارد و مورد غفلت داستاننویسان قرار گرفته است. به همین بهانه سراغ کسی رفتیم که از همان روزهای نخست جنگ تا روزهای آخر آن، در روزنامه جمهوری اسلامی به تاریخنگاری آن روزها مشغول بوده است. سعید علامیان فروردین سال 1360 حرفه روزنامهنگاری را در روزنامه جمهوری اسلامی شروع کرد که تا سال 1368 ادامه یافت. او در این مدت صفحه جبهه و جنگ را در آن روزنامه تأسیس کرد و به عنوان خبرنگار در جبههها حضور یافت. علامیان مهر سال 1367 در میان هنرمندان برگزیده 8 سال دفاعمقدس، لوح زرین پیام امام خمینی(ره)، دیپلم افتخار و نشان طلای یادبود مجتمع هنر و ادبیات دفاعمقدس را در رشته خبرنگاری دریافت کرد. علامیان در گفتوگو با «وطنامروز» درباره اهمیت تاریخنگاری در روزهای جنگ میگوید: طبیعی است در خود روزهای جنگ، خاطرهنگاری کمتری از آن روزها داشته باشیم، چون شما هر چه از قلهای دور میشوید، عظمت آن را بیشتر میبینید و بهتر بر کلیت آن موضوع اشراف پیدا میکنید. در زمان جنگ محدودیتهای زیادی وجود داشت؛ تمام نوشتهها، کتابها، روزنامهها و حتی بعضی بخشنامههایی که به بیرون درز پیدا میکرد و حتی بولتنهای عادی، میشنیدیم از طریق ستون پنجم به دست دشمن میرسد و آنها از اطلاعات آن استفاده میکنند. خود من وقتی در صفحه جبهه و جنگ روزنامه مطلب مینوشتم، مراقبت زیادی در این باره داشتم تا نام مکانها، فرماندهها و اطلاعاتی از این دست برده نشود. البته رویکرد من در این باره بیشتر به گزارشهایی معطوف میشد که به داوطلبان و مردم عادی که به جبهه رفتهاند اشاره داشت؛ کسی که مغازهاش را در شهر بسته و به جبهه رفته یا آن محصل دبیرستانی که با دوستانش به جنگ رفته است. البته در کنار آنها با فرماندهان زیادی نیز گفتوگو کردم ولی با همان ملاحظاتی که عرض کردم، یعنی نامی از آنها برده نمیشد یا از اسامی و تاریخهای جعلی استفاده میکردیم. در خاطرهنگاری 3 رکن اساسی وجود دارد؛ استناد، موضوع و نگارش که موضوع «استناد» رکن مهمی به شمار میآید که در آن زمان، مکان و افراد باید مشخص شوند و ما در همه اینها محدودیت داشتیم و قطعا هرچه از آن روزها فاصله گرفتیم، دیگر آن حساسیتها وجود نداشت و راحتتر میشد آن خاطرهها را بیان کرد. به عنوان مثال آثار نوشته شده در دهه 90 قطعا با آثار مشابه خود در دهه 70 تفاوت دارند. در همان روزها ۲ مجله به صورت ویژه و اختصاصی به تاریخنگاری آن روزها مشغول بودند که جا دارد ویژه از آنها تجلیل شود؛ «امید انقلاب» و «پیام انقلاب» که اولی دانشآموزان را مخاطب خود قرار داده بود و پیام انقلاب با محوریت بزرگسالان توسط سپاه منتشر میشد که هر دو در خاطرهنگاری حرف اول را میزدند. صفحاتی که من در روزنامه جمهوری اسلامی نگارش میکردم، تبدیل به کتاب شده و اگر محقق یا پژوهشگری بخواهد اطلاعاتی از آن روزها به دست آورد که مثلا در عملیات والفجر 8 چه گذشته است، میتواند براحتی از این کتابها استفاده کند و تا آنجایی که اطلاع دارم در کتابخانههای معتبر، حداقل یک جلد از آنها وجود دارد. در آن زمان یکسری اعلامیههای رسمی توسط ستاد مشترک منتشر میشد که بیشتر آمار و اطلاعات روزهای جنگ بود و توسط برخی روزنامهها یا صداوسیما پخش میشد ولی ما در صفحات خود به دنبال این اعلامیهها نبودیم بلکه بیشتر حواشی جنگ برایمان مهم بود. حرفهایی که آن روزها توسط آن بسیجی، سپاهی، ارتشی یا فلان فرمانده زده میشد، اهمیت بالایی دارد، چون شما هر چه به زمان وقوع نزدیکتر باشید، استناد شما قویتر است و هر چه از آن زمان فاصله بگیرید، چون احتمال اینکه جزئیات آن ماجرا در ذهن شما کمرنگتر شده و گاه ممکن است فراموش شده باشد، استناد ضعیفتری دارد. علامیان دلیل اینکه در روزهای عملیات سراغ رزمندگان نمیرفت را اینگونه توضیح میدهد: در روزهای جنگ که در روزنامه بودم، اوایل عکسی که از منطقه به دستمان میرسید، برایش زیرنویسهای حماسی و تهییجی مینوشتیم ولی به ذهنم رسید که سراغ تهیه گزارشهای اجتماعی برویم؛ گزارشهایی از جنس همان مردمی که داوطلبانه به جنگ آمده بودند، چون برخی شهرها صدها کیلومتر از منطقه جنگی دور بودند و اطلاعات جنگ را فقط از رسانهها دنبال میکردند و هدف ما این بود پیام جنگ به این شهرها از طریق همین گزارشها و گفتوگوها برسد. من در دوران جنگ در زمان عملیاتها معمولا شرکت نمیکردم، چون احساس میکردم زمان عملیات و در آن حساسیتهای حمله و دفاع، زمان مناسبی برای تهیه گزارشهای من نیست و وقتی شرایط آرامتر میشد، سراغ رزمندگان میرفتیم و با آنها گفتوگو میکردیم. در ادامه سعید علامیان به ذکر خاطرهای از آن روزها پرداخت و گفت: در شرایطی که انتقال یک کامیون مهمات نظامی با تخلیه مهمات در ساحل خودی و انتقال از ساحل خودی به آن سوی اروند و بارگیری مجدد به کامیون دیگر و روانه کردن آن به خطوط مقدم تقریبا یک روز وقت میگرفت و در همین اثنا نیز تلفات جانی در ساحل اروند به علت حملات هوایی و توپخانهای شدت میگرفت، طراحی و اجرای پلهای متحرک برای تسریع در انتقال مهمات مصرفی، در دستور کار قرار گرفت و یک گروه 9 نفره با فراهم کردن یک دستگاه کامیون، یک دستگاه لودر و یک دستگاه بیل مکانیکی نسبت به طراحی و احداث اسکلههای فلزی پل متحرک خضر اقدام کردند که عبدالله هاشمی از مبتکران طراحی «پل خضر» بود. قرار شد به منطقه برویم و با هاشمی گفتوگو کنیم. وقتی به آنجا رسیدیم، بشدت مشغول کار بود. خودمان را معرفی کردیم و خواستیم با او گفتوگو کنیم. او یک کیسه پر از پیچ و مهره به ما داد و از ما خواست فعلا این پیچ و مهرهها را برای سرعت بخشیدن به ساخت این پلها آماده کنیم. ما هم دست به کار شدیم و آنقدر کار کردیم تا حسابی خسته شدیم. آن کنار، یک سایبان بود که به زیر آن پناه بردیم تا قدری استراحت کنیم و قرار شد بعد از اندکی استراحت، با هاشمی گفتوگو کنیم. پس از بیدار شدن، متوجه شدم 3-2 ساعتی در میان همه آن شلوغیها و بمباران هواپیماها خوابیدهایم. بعد از استراحت سراغ برادر هاشمی را از دوستانش گرفتیم که گفتند برادر هاشمی رفت! وقتی بیشتر پیگیر شدیم متوجه شدیم ما را اصطلاحا قال گذاشته و از آنجا رفته است. به روزنامه که رسیدم، تیتر زدم مصاحبهای که هیچ وقت گرفته نشد و در آن به شرح حالی از شهید هاشمی پرداختم. *** مصائب خاطرهنگاری دفاع مقدس مرتضی سرهنگی: بعد از جنگها و انقلابها، یک سنت به وجود میآید که رزمندگان خاطرات خود را مینویسند و سربازانی که از جنگ بازمیگردند قلم و کاغذ برمیدارند و سرگذشت خود را مینویسند که بر ما چه گذشت. خاطرات جنگی اسیران انسانیترین ادبیات در تاریخنگاری جنگ است. در خود زندگینامه داستانی، بسیاری از اتفاقات میافتد که بزرگتر از خیال ما بوده و ذهن ما به آنجا نمیرسد. بنا بر این برای تحولاتی مانند انقلاب و جنگ تا یک جایی با خیال راحت میتوانیم جلو برویم و بعد از آن باید با مستندات پیش رویم. از سوی دیگر نباید از اهمیت نقش مصاحبهکننده در ضبط خاطرات جنگ بسادگی گذشت زیرا اگر مصاحبهکننده بتواند در وجود شما برود و درونیات مصاحبه شونده را کاوش کند و اطلاعات جدید و جذابی را به دست آورد، یک کالای خوب تولید کرده است. اکنون زمان آن نیست که خریدار جنس متوسط بخرد. اگر کتاب خوب تولید شود، حتما خواننده آن را میخواند و در اینجا موضوع اهمیت آموزش معلوم میشود. زندگینامه بزرگان و رزمندگان و شهدا پر از آموزش و آموزندگی و گوشه شیرینی از ادبیات است که فراز و فرودهای آن پیدا میشود و در 200 صفحه 50 سال زندگی آن فرد برای استفاده دیگران نوشته میشود. همچنین یکی از دلایل اینکه خاطرات جنگ نوشته میشود، این است که قیمت تمام شده جنگ برای ملت دربیاید و باید با هرگونه اثر ادبی و هنری این قیمت جنگ به مردم نشان داده شود. اکنون ما نمیدانیم قیمت تمام شده جنگ برای ما چقدر است، چون اطلاعی از آن نداریم و اگر زندگینامه شهدا و رزمندگان را نخوانیم، این اتفاق نخواهد افتاد. از سوی دیگر متاسفانه هنوز ادبیات جنگ ما روستایی نشده است، در صورتی که بیشتر بچههای رزمنده ما روستایی بودند. همچنین نویسندگان جنگ ما سلوک نویسندگی ندارند و دارای درگیریهای ذهنی و زندگی هستند و باید این سلوک ایجاد شود. اگر بخواهم به ذکر خاطراتی درباره خاطرهنگاری جنگ بسنده کنم باید بگویم زمانی که ما 29 سال پیش به حوزه هنری آمدیم، یک پوشه در دستمان داشتیم و در آن نوشته بودیم چه کارهایی باید اینجا انجام بدهیم. قبل از آن در روزنامه جمهوری اسلامی، خبرنگار جنگ بودیم و چون جنگ تمام شده بود، ما میخواستیم خاطرات جنگ را جمعآوری کنیم. یک بخش از خاطرات اسیران عراقی را کار کرده بودیم و هنوز هم روی خاطرات اسیران عراقی که در ایران هستند، کار میکنیم و با آنها ارتباط داریم. ما چند کار داشتیم؛ اول اینکه میخواستیم تا کودکان و نوجوانان بزرگ نشدهاند، خاطرات شبهای دوران جنگ را از آنها بگیریم و این کار را انجام دادیم. داوود غفارزادگان و محمدرضا بایرامی زحمت نامهها را کشیدند. نامهها اندازه چند گونی بودند. 17 جلد از مجموعه «شبهای بمباران» را که خاطرات بچهها بود، منتشر کردیم. مشکلی که ما در ابتدای کار داشتیم این بود که رزمندگان خاطرات خودشان را نمینوشتند و میگفتند کاری بوده که ما انجام دادهایم و تمام شده است. بعد گفتیم که اگر از خودشان چیزی نمیگویند، شاید از فرماندهانشان بگویند. شاید جنگ ما تنها جنگی باشد که فرمانده در آن محبوب است. شما اگر آثار جنگهای دیگر را بخوانید، میبینید سرباز از فرماندهش متنفر است، چون میگوید او در آخر مرا به کشتن خواهد داد. یک مسابقه خاطرهنویسی به نام «فرمانده من» گذاشتیم که از آن نیز ۲ یا ۳ جلد کتاب درآمد. یک طرح دیگر این پرسش بود که «حالا که جنگ تمام شده است، اگر شما به جبهه میرفتید، چه میکردید؟» از آن نیز ۳ جلد کتاب کمحجم منتشر شد. آخرین برنامه ما این بود که چراغی را روشن کرده و کاری کنیم رزمندگان جمع شوند و خاطراتشان را تعریف کنند. ما تردید داشتیم این کار میگیرد یا نمیگیرد و از طرفی کمتجربه هم بودیم. تنها کسی که میدانست ما در حوزه هنری مشغول انجام چه کاری هستیم، مرتضی آوینی بود. همه کارها، کار ما نیست و بچههای لشکر 27 حضرت رسول(ص) واقعا زیر بغل دفتر را گرفتند و آن را بلند کردند. من نمیدانستم طرح شب خاطره موفق خواهد شد یا خیر؟ یک روز هدایتالله بهبودی و علیرضا کمری گفتند شب خاطره مانند شب شعر است، ضمنا حیثیت ادبی دارد؛ تصمیم بر این شد این کار را انجام دهیم. در برنامه سوم شب خاطره، سیدمرتضی آوینی آمد و صحبت کردیم. شهید آوینی گفت: من یک دوستی به نام محمدحسین قدمی دارم که خبرنگار است و میتواند به شما کمک کند. آقای قدمی تشریف آورد و با هم صحبت کردیم. الان 25 سال است آقای قدمی با صداقت تمام مشغول انجام این کار است. یک بار من به بوسنی دعوت شدم و وقتی به آنها گفتیم در نخستین پنجشنبههای هر ماه سربازان زمان جنگ در محفلی جمع میشوند و خاطراتشان را میگویند، آنها باور نمیکردند. اگر در بوسنی بخواهند خاطرات زمان جنگ را بنویسند، دادگاه لاهه آنها را به عنوان جنایتکار جنگی احضار میکند. شما در آنجا حق نوشتن ندارید. من یک کتاب دو زبانه از بوسنی آوردم تا در اینجا ترجمه و چاپ شود. فجایعی که خانمها در آن کتاب تعریف کرده بودند، در اینجا اصلا قابل چاپ نبود. ما همچنین سفری به روسیه داشتیم. در مسکو به اتحادیه نویسندگان جنگ رفتیم. آنجا یک باغی بود که همه آنهایی که جلوی ما نشسته بودند، سن پدربزرگان ما را داشتند. رئیس اتحادیه نبود و یک ساعت بعد با تأخیر آمد. وقتی شال و کلاه او را گرفتند، نصف سینهاش مدال بود. او به ما گفت ناراحتی قلبی دارد و در بیمارستان بستری است و ۲ ساعت از بیمارستان مرخصی گرفته تا بیاید و ما را ببیند. او گفت جریان جنگ ما را دنبال میکرده و در بین حرفهایش از مهران و آبادان نیز اسم برد. آخر صحبتمان رئیس اتحادیه جملهای گفت که آن جمله برای من درس بود؛ گفت روسیه بدون ادبیات جنگش فقط یک خاک پهناور است و به هیچ درد دیگری نمیخورد. آنها تمام هویتشان را در ادبیات جنگشان میدانند.