گروه‌های موسیقی خیابانی شادی هدیه می‌دهند

صدای بوق ممتد ماشین ها، گرمای نفس گیر هوا و آلودگی که لحظه به لحظه از عمرمان می‌کاهد همراه با ماسکی که تحفه ویروس تاجدار است، تنها مواردی هستند که در یک گردش ساده در سطح شهر به دست می‌آید! حالا اگر التهابات بازار و تورم و گرانی را هم به آن اضافه کنیم نتیجه‌اش چیزی جز اضطراب و افسردگی مردم نخواهد بود، افسردگی که در چهره مغموم همه افراد جامعه می‌توان دید. اما در شلوغی این شهر پر استرس هنوز هم چیزهایی هست که حال آدم ها را خوب کند! مثلا در یک خیابان شلوغ راه بروی، گرما امانت را بریده باشد و مردم سراسیمه از کنارت عبور کنند و تنها به تو تنه بزنند؛ ناگهان صدای یک موسیقی ملایم از دور به گوش برسد! هر چه نزدیک می‌شوی موسیقی بلند‌تر
می‌شود و ناگهان کنده میشوی از همه
دغدغه‌های روزانه و استرس‌هایی که تا چند لحظه پیش همراهت بود، تو میمانی و یک موسیقی آرام. با نگاهی کلی متوجه می‌شوی جمعیتی در کنار یک گروه موسیقی ایستاده‌اند و از فضا لذت می‌برند.
نزدیک‌تر می‌شوم. جمعیت زیاد است و هر لحظه هم بدون در نظر گرفتن پروتکل‌های بهداشتی جمعیت متراکم‌تر می‌شود. با این حال گروه موسیقی کار خودش را می‌کند و تنها از مردم خواسته‌اند که کسی فیلم نگیرد. جمعیت گاهی با آن‌ها هم نوا می‌شوند و گاهی هم دست می‌زنند و به شادی می‌پردازند. ساعتی به همین منوال می‌گذرد و در نهایت گروه موسیقی خسته از نوازندگی مداوم دست از کار می‌کشد.


به آن‌ها نزدیک‌تر می‌شوم و درباره گروهشان از آن‌ها می‌پرسم، پسری که به گفته بچه‌های گروه سرپرست این گروه موسیقی است جلوتر می‌آید و خودش را این طور معرفی می‌کند:« من محمد هستم فارغ التحصیل رشته موسیقی از دانشگاه هنر تهران و سرپرست گروه موسیقی بی‌نام.» ظاهری آراسته و هنری دارد. حالا گوشه‌ای از جدول نشسته گیتارش را در دست گرفته و آن را می‌بوسد روی پاهایش می‌گذارد.
از او می‌پرسم چرا خیابان را برای کنسرت انتخاب کردی؟
سیگارش را روشن میکند، پک عمیقی می‌زند و می‌گوید: «شما بگو، اگه حق انتخاب داشتی بین جایی که یه تعداد آدم مرفه بیان ببیننت و واست دست بزنن و برن با جایی که مردم با عشق بیان ساعت‌ها بایستن و نگات کنن، همه و همه حتی اون بچه گل فروشه حتی اون فال فروشه حتی اون گداهه همه بتونن بیان نگات کنن و لذت ببرن کدومو انتخاب می‌کردی؟»
لبخند می‌زند و ادامه می‌دهد:«یه بار دیدم یه دختر بچه فال فروش وسط آهنگ‌های ما یک اسکناس 2 هزار تومانی آورد گذاشت تو جعبه! اولش از خودم خجالت کشیدم که اون داره به من پول میده اما بعد از این که یکم فک کردم خوشحال شدم که این بچه انقدر از موسیقی لذت برده که دوست داره ادامه پیدا کنه! می‌فهمی چی میگم؟ موسیقی عشق میخواد، عشقشو تو کنسرت برج میلاد نمیشه پیدا کرد! اونجا فقط پولو میشه پیدا کرد. بعدشم به فرض این که اصلا بخوام کنسرت بزارم، با کدوم مجوز؟ کی به منه یلاقبا مجوز میده که بخوام کنسرت بزارم؟ کی اسپانسر من میشه؟ کی اصلا منو می‌شناسه؟»
از او میپرسم تا حالا هیچ وقت نخواستی کنسرت بزاری؟ که گفت:
« وقتی تازه درسمون تموم شده بود با همین بچه‌ها خیلی پی این بودیم که کنسرت بزاریم. میدونی چقدر سگ دو زدیم؟ آخرشم هیچی به هیچی! یه روز تو خیابون یه دختررو دیدم داشت سنتور میزد، انقدر لذت بردم؛ 2 ساعت نشستم و به صدای سازش گوش دادم. بعد از اون تصمیم گرفتم تو خیابونا بزنم. اولش بچه‌ها نیومدن، خجالت کشیدن اما کم کم یکی یکی اضافه شدن و شدیم اینی که حالا میبینی. بعضی از بچه‌ها شغل دارن و
بعد از کارشون میان اینجا. راستشو بخوای هدف ما پول در آوردن
نیست. نمی‌گم پول برامون مهم نیست و ما همه بابا پول داریم. نه اصلا اینجوری نیست بار‌ها شده خیلی از ما پول رفت و آمد نداشتیم اما میدونی مثه یه اعتیاد میمونه. آدمو می‌کشه، قبل از این که به پول فک کنیم به لذتی که از انرژی مردم میگیریم فک می‌کنیم! پولشم بد نیست خدارو شکر اگه بهمون گیر ندن خرجمونو می‌تونیم در بیاریم.»
یکی از بچه‌های گروه صدایش می‌زند برای ادامه کنسرت خیابانی دعوتش می‌کند. عذر خواهی میکند و می‌رود. چند دقیقه بعد صدای موسیقی « جان مریم» فضا را پر کرده است.
فراموش نکنیم مردم انگلستان 163 سال است که با صدای موسیقی خیابانی آشنا هستند اما در ایران حدود 50 سال است که این موسیقی جایی در خیابان‌ها پیدا کرده است. استعدادهای ناب این موسیقی هرز می‌روند و بدتر از آن مسئولانی هستند که اینها را به چشم متکدی نگاه می‌کنند که باید از سطح شهر آن‌ها را جمع‌آوری کرد!