روزنامه آفتاب یزد
1400/04/29
شاه خوشش بیاید!
حسین مقدم- عقربه کوچک ساعت بیمارستان معادی قاهره، از روی عدد نه گذشته بود... نه سال قبل همین روزها، پیرمرد لاغر و تکیدهی روی تخت، مشغول تدارک جشن بزرگ با پول مردم بود. جشنی که قرار بود در تخت جمشیدِ ساختهی داریوش و سوختهی اسکندر برگزار گردد.این پیرمرد خسته و لاغر و تکیدهای که لباس بیمارستان به تنش زار میزد، آن روز در یونیفرم ارتشی شق و رقی که مزین به چند مدال افتخار بود، مغرور به مهمانانش مینگریست که آمده بودند تابه اصطلاح 2500امین سالروز شاهنشاهی ایران را جشن بگیرند. به قول جلال آل احمد:«شب کودتا را یکسره چسبانند و به دمب کوروش و اردشیر؛ و انگار نه انگار که در این میانه هزار و ۳۰۰ سال فاصله است.» شاه ضعیف النفس ایران آمده بود تا در این ضیافت ضربه شستی به جهانیان نشان دهد. ضیافتی که آغازی بود برای سقوط میزبانش!
پیرمرد در یونیفرم زیبایش روبروی آرامگاه بزرگ کوروش کبیر ایستاده بود و او را با هیبت خاصی خطاب قرار داد: کوروش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشی، شاه ایران زمین...
او آمده بود تا خیال کوروش را راحت کند: ما امروز در برابر آرامگاه ابدی تو گرد آمدهایم تا به تو بگوییم آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم...
و حالا پس از نه سال او روی تخت خوابیده بود و همراهانش بیدار بودند؛ اگر دقیق بگوییم او چند ساعتی بود که در اغما بود و همراهانش هوشیار در کنارش و دقیقترش میشود این جمله:« او چند سالی بود که در اغما بود و همراهانش هوشیار در کنارش»
همراهانی که بیشتر یاد گرفته بودند بادمجان دورقابچین باشند تا دلسوز ایران و اعلیحضرتشان. شاه حرف میزد و اینها تئوریزه میکردند؛ اگر روزی شاه با تشکیل دو حزب از دموکراسی میگفت آنها هم یقه چاک میدادند برای دموکراسی و مزایایش را به خورد مردم میدادند و روزی که شاه کشور را تکحزبی اعلام کرد، اینها از معایب دموکراسی غربی مینوشتند.
ملاک این بادمجان دورقابچینها نه خدمت به ایران بود و نه جلب رضایت افکار عمومی. فقط یک ملاک وجود داشت؛ شاه خوشش بیاید!
حتی شریکان خارجیاش هم بنا را بر شاه خوشش بیاید گذاشته بودند؛ روسای جمهور آمریکا در سفرهایشان به ایران از وی تمجید میکردند. چه نیکسون جمهوریخواه که در سال 1972 در هنگام سفر به ایران بخاظر شیوهای که شاه ایران را اداره میکند به او تبریک گفت. او در اقدامی عجیب از شاه خواست که «به لیبرالهای ما که به حقوق بشر چسبیدهاند اعتنا نکنید.» چه کارتر دموکرات که یک سال قبل از انقلاب، ضمن اشاره به تواناییهای شاه، ایران را «جزیره ثبات» نامیده بود.
نخستوزیرهایش به جای رسیدگی به مردم برای چاپلوسی شاه مسابقه میدادند؛ آن یکی خود را غلام خانهزاد میخواند و این یکی جاننثار.
در دربار هم کار از تملق زبانی گذشته بود. مارگارت لاینگ، روزنامه نگار انگلیسی که برای نوشتن زندگینامهی شاه اجازهی ملاقات و حضور در دربار را پیدا کرده بود، در مورد چاپلوسان حاضر در دربار چنین مینویسد: ناگهان یک اتاق پر از اشخاص مختلف به تعظیم افتادند؛ به طوری که نصف بدن آنها به موازات کف اطاق درآمد!
حجم تملقها به جایی رسیده بود که شاه خود را همهچیز دان میدانست و دیگر گوشش حتی بدهکار انتقادهای نزدیکانش هم نبود؛ اسدالله علم در نامهای که در اسفند ۱۳۵۶، برای شاه نوشته بود، با صریحترین بیان ممکن، در مورد وخامت اوضاع کشور به محمدرضاشاه هشدار میدهد. پاسخ شاه به این نامه بلند یک جمله بیش نبود: «علم مشاعرش را از دست داده است.»
در آن دوران زندانهای ایران پر بود از زندانیهای سیاسی که تلاش میکردند تا شاه در اغما فرورفته را هوشیار کنند. نویسندگان با قلمهایشان به شاه هشدار میدادند، خطبا و وعاظ شهر با استفاده از آموزههای دینی تلاش داشتند تا او را نصیحت کنند، چپهای کمونیست از تاریخ میگفتند و جبرش. مبارزان پارلمانتاریستی از قانون اساسی مشروطه میگفتند و شاهی که باید سلطنت میکرد نه حکومت. همه و همه مشغول شوک دادن بودند؛ با قلمشان، با زبانشان، با استفاده از قانون اساسی مشروطه. حتی به اسلحه هم دست بردند اما فایدهای نداشت. شاه به هوش نیامد. همانطور که در ساعت 09:45 دقیقه صبحِ پنجم مرداد 59 شوکهای دکتر پیرنیا، در اتاقی در بیمارستان معادی قاهره نیز نتوانست او را به هوش آورد!
سایر اخبار این روزنامه
حیف ومیل پول بیت المال
بخش عمده نظرات نخبگان را مطالعه کردم
پیام رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت موسم حج:
باز هم تعطیلی نصف ونیمه
در فقرهی خوزستان همه مقصریم!
مردودی کانون در آزمون وکالت با سوالهای لو رفته!
سوگ در کرونا
شاه خوشش بیاید!
گویههایی روان شناختی از عید قربان
اولویتهای وزارت صمت در دولت آینده
هنوز نیامده بهانه جوییها شروع شد