دیپورت قاتل سریالی از لب مرز
چمدانها پشت سر مسافران میدوند تا از قافله عقب نمانند؛ گویی عجله دارند برای رسیدن به مقصد. هوا دَم کرده و نفس از مسافران بُرده اما کسی گلایهای ندارد. فرقی ندارد ایستگاه آخر شلمچه باشد یا چزابه باید کمی بیاسایند.
چزابه و شلمچه همسایه قدیمی عراق؛ سرزمینی به یادگارمانده از روزهای مقاومت. تانکهای از کار افتاده هنوز در گوشه و کنار، روی تپهها لَم دادهاند. دیوارهای بتونی هم هستند. درهای فلزی هم مأموریت به هم رساندن دیوارهای بتونی را دارند. کمی آن سوتر ماشینهای برقی مأموریت رساندن مسافران را به عهده گرفتهاند؛ مردان دشداشهپوش و زنان عبایه و شیلّه بر سر.
به مرز که میرسند کانکسها چشم به راه مسافرانی هستند که گرد جاده بر تن و لباسشان نشسته. هر کانکس مأموریتی به عهده گرفته برای اطمینان از سلامت مسافران. صندلیهای فلزی در میانه سالن هم هستند برای کمی نفس تازهکردن مسافران. کولرها همه زورشان را میزنند تا هوا را مطبوع مسافران تازه از راه رسیده کنند. مسافران همه جا هستند با لباسهای محلی که حال و هوای غریبی داده به سالن انتظار. تعدادی دوستانه هوس تجربه توریستشدن کردهاند. چشمان تعدادی نگران و مضطرب است. برخی هم با اهل و عیال راهی مسیر شدهاند.
توفیق اجباری مسافران دو ساعت لَمدادن زیر کولرهاست. دو ساعت انتظاری که با گپوگفتهای دوستانه و پرسوجو از باتجربهها از مقصد در انتظار است. برگه سفید مزین به آرم هلال سرخ اجازه ورود آنهاست به آن سوی مرز.
پلان نخست خرج اینسوی مرز ارزان استشباهتی به عربها ندارد، چهارشانه و قدبلند نیست و موهای حالتدار و چهره سبزه تیرهاش هم شبیه به جوانان خوزستانی است. به سبک و سیاق جوانان ایرانی تیشرت لیمویی و شلوار جین روشنی به تن دارد. پسر هم تقریبا همتیپ پدر است اما همسرش لباس سنتی زنان عرب را به تن کرده. زنی سر تا پا مشکیپوش که تنها چشمان سیاه درشتش را میتوان پشت آن لباس دید.
درد کمر امان «آیت» را بُرید تا از حکیمان بغداد ناامید شود و مسافر ایران. با زن و پسرش راهی ایران شده تا مرهمی برای دردش بیابد. درمان که جواب بدهد «آیت» و خانوادهاش مسافر مشهد و کیش میشوند. «اینجا خرج ارزانتر است.»
کلی پرسوجو کرده تا یکی از پزشکان ایرانی را انتخاب کند. «بار اولی است که میخواهم ایران را ببینم.» هم ذوقزده است و هم میشود کمی نگرانی را در چشمانش دید. مرز شلمچه را انتخاب کرده برای ورود به ایران. «آزمایش کووید دادیم. اجازه بدهند میرویم ایران.»
بارها سر زدن به مطب پزشکهای مختلف در بغداد، نجف و حتی اربیل و بصره یک نتیجه داشته؛ جراحی. اعصاب کمرش در سانحهای آسیب دیده و حالا نیاز به ترمیم دارد. «پیش پزشک اکبری در تهرانپارس میروم. هزینه جراحی اینجا به دینار ما هیچی نیست. عراق گران میشود.»
مسافران همه جا هستند با لباسهای محلی که حال و هوای غریبی داده به سالن انتظار. تعدادی دوستانه هوس تجربه توریستشدن کردهاند. چشمان تعدادی نگران و مضطرب است. برخی هم با اهل و عیال راهی مسیر شدهاند.
پلان دوم میهمانان و مسافران عراقیاهلاً بک فی ایران (به ایران خوش آمدید). با این جمله خوشامد میگوید به مسافرانی که از نجف آمدهاند. دشداشه طوسیرنگی به تن دارد. به سبک و سیاق مردان عرب غتره (روسری) سفیدی بر سر گذاشته و با عقال (ریسمانی سیاه) آن را روی سرش محکم کرده است. میهمان و میزبان به هم که میرسند به زبان مادری گرم میگیرند. بعد از خوشوبشهای معمول «اباذر» روی یکی از صندلیهای فلزی سالن مینشیند. یک ماهی است «اباذر» ساکن خرمشهر شده و حالا یکی از پسرخالههایش را دعوت کرده به ایران. «برای کاشت مو و کارهای دندانپزشکی آمده.»
میهمان جدید عراقی میانسال است اما با سری کممو. یک هفتهای از شرکتی که کار میکند مرخصی گرفته برای رسیدن به زیباییاش. «میخواهد تجدیدفراش کند باید جوانتر به نظر برسد.» هر دو مرد بلند و بیمحابا میخندند. «کارهای زیبایی اینجا بهتره است. پزشکانش خبره شدهاند.»
«اباذر» را هم کارهای پزشکی راهی ایران کرد. چکاپ و کارهای درمانی احتمالی اما غذاهای خوشمزه و هزینههای پایین زندگی در ایران او را یک ماهی است میهمان خرمشهر کرده است. «اینجا نعمت فراوان است و ارزان.»
پلان سوم تست برای عراقیها؛ 700هزار تومان«عراقیام از مرز شلمچه اومدم اینجا.» پوست سفید و موهای صافش نشانی از عرببودنش ندارد. میانهقامت و ظریف است. تیپش به سلیقه پسران جوان ایرانی است؛ شبیه به بیستودوسالهها؛ حتی مدل مویش هم به ایرانیها شبیهتر است تا جوانان عرب.
«مقداد» آرزوی دانشجوشدن داشته؛ آرزویی که در عراق ناممکن بوده و حالا در دانشگاه امام رضا مشهد محقق شده. ترم پنجم مهندسی پزشکی است و از زندگی در ایران خیلی راضی. «آزمایش کووید دادم. جوابش بیاید اجازه ورود به ایران را دارم.»
در دو سال و نیمی که ساکن مشهد شده عاشق غذاها و میوههای ایران شده. «همه چیز اینجا خوب است. مخصوصا خربزههایش.» خیلی زود فارسی یاد گرفته و شیرین واژگان فارس را بیان میکند. خودش هم از فارسی حرفزدنش لذت میبرد. «قبولشدن در دانشگاه ایران راحتتر بود.»
پدرش کارمند است؛ حسابدار نفت. هزینههای دانشگاههای عراق برایش گران تمام میشد برای همین راهی ایران شد. «هر ترم 4 میلیون میدهم. خوب است.» هر چهار ماه یک بار اما دلش هوای خانه میکند. دو هفتهای عراق میماند و دوباره برمیگردد. «هر بار در رفت و برگشت تست کرونا میدهم. هر بار حدود 700 هزار تومان میشود.»
پلان چهارم تست ورود و خروج ایرانیها 300هزار تومانریزنقش است، تنها شباهتش به زنان عرب چشمان درشت و سرمهای است که به چشمانش کشیده. با سیویک سال، مادر سه کودک است. دخترک همه زیباییهای مادر را به ارث برده؛ صورتی به سفیدی شیر، بینی ظریف، صورت استخوانی، ابروهای کشیده. دو پسر هم نشان از پدری قدبلند و سبزهرو دارند. موهای مجعدشان هم به صورت سبزهشان خوش نشسته. هم ایرانی است و هم عراقی.
سالهای دور پدر راهی ایران شده و عاشق دختری ایرانی. چند صباحی زندگی در ایران و تولد شش فرزند. «پنج برادر دارم. همه در عراق زندگی میکنند.» حالا مادر سالهاست غم غربت را به جان خریده و ساکن بغداد است. بخت زینب اما به ایران بود مردی از شوش. «سه سال بود عراق نرفته بودم.» دو سالی کرونا رفتن به عراق را برایش ممنوع کرده بود و یک سال قبلتر از آن هم دولت عراق به او اجازه ورود نمیداد. «از مرز چزابه رفتم و برگشتم.»
زینب و سه فرزندش هم منتظر جواب آزمایششان هستند. آزمایشی که به آنها اجازه میدهد راه شوش را در پیش بگیرند؛ بعد از 28 روز دوری. «بعد از سه سال 28 روز در عراق ماندم پیش خانوادهام. زینب و فرزندانش ایرانی به حساب میآیند برای همین زمان خروج نفری 300 هزار تومان پول آزمایش دادند. حالا هم حسابشان برای جواب آزمایش ورود میشود نفری 300 هزار تومان. «خوب است یک ساعت و نیم تا دو ساعت معطلی دارد.»
تعدادی از داوطلبان هم پشتیبانی از مسافران را به عهده گرفتهاند، ارایه خدمات به مسافران عراقی. «آمبولانس و پزشک در اختیارشان قرار میدهیم.» کووید تنها مسأله مسافران عراقی نیست؛ برخی با ویلچر خودشان را به مرز رساندهاند و بعضی درد کمر و پا امانشان را بریده. «این مسافران را تا خود بیمارستان همراهی میکنیم.»
پلان آخر ایران جای خوبی برای توریستهاستسه نفری روی نیمکت نشستهاند. کلمهای فارسی نمیدانند. یکی از دانشجوها مترجمشان شده. هر سه کارمند یکی از ادارات دولتیاند. هر چند هیچ شباهتی به کارمندها ندارند، نه آرایش موها و ابروهایشان نه سرو لباسشان. حتی نحوه راه رفتن و شوخیهایشان هم به کارمندان ادارات دولتی شبیه نیست. توریستاند و میخواهند 10 روزی ایران را بگردند. تعریف آب و هوای شمال ایران وسوسهشان کرده. «میگویند همه جا سرسبز و دیدنی است.»
«مهند» قبل از این یک بار به ایران سفر کرده؛ مشهد و شمال و قشم را دیده. «از ایران تعریف کرد ما هم آمدیم.» «منیب» و «معز» با تعریفهای او پسانداز را برداشته و راهی ایران شدهاند. «اول میرویم شمال بعد مشهد. دوست داریم تهران را هم ببینیم.»
دینار که ارزشش را بالا کشید ایران شد جای تفریح عربها. تنوع غذایی و میوهها و سبزیجات تازهاش انگیزه خوبی بود برای عربها. «مهند» قبل از کرونا سفری به ایران داشته با دو دوست دیگرش. «نفری 10میلیون به پول ایران آوردیم.» دو سال پیش سیمیلیون سرمایه سه جوان بوده برای گشت و گذار. «هتل خوب رفتیم. خوب غذا خوردیم. هواپیمای خوب سوار شدیم. استخرهای لاکچری رفتیم.» همه هزینه آنها میشود 15میلیون تومان. «ایران خیلی خوب است. هم کویر دارد هم سرسبزی. هم گرم است هم خیلی سرد. عالی است.»
مرزها بستهاند روزی 120 تا 140 مسافر از شلمچه و چزابه وارد ایران میشوند محرم مرزها باز شود، نیاز به نیروی کمکی داریمکرونا ویروس منحوسی که دو سالی است زندگی را به کام شهروندان تلخ کرده؛ هر بار با موجی جدید و جهشی نو. هر موج که خبرساز میشد آمار ابتلا و مرگومیرها را افزایش میداد تا قدرتنمایی کند. در میانه همین خبرها و افزایش آمارها بود که اشاره به مرزها شد؛ تعدادی از مسافران هندی گفتند و گروهی هم به مرزهای مشترک با همسایگان اشاره داشتند. حالا چندماهی است کانکسهای هلال احمر ساکن مرزهای چزابه و شلمچه شدهاند؛ پایگاههای مرزی.
جولان کرونا مرزها را به روی مسافران بست. ترددها کاهش یافت تا کمی آمارها فروکش کنند. داوطلبان هم هستند برای نمونهگیری و کارهای پشتیبانی و ارایه خدمات به مسافران. حالا که مرزها بستهاند روزی 120 تا 140 مسافر از شلمچه و چزابه وارد ایران میشوند. «محمد» یکی از داوطلبان هلال احمر است؛ فعال در یکی از کانکسها. مدیریت دولتی را تا مقطع لیسانس ادامه داده اما کمکبهیار است.
تصمیم به راهاندازی کانکسها که شد هلال احمر فراخوان داد به داوطلبان. «اهل سوسنگردم. دوره دیدم و حالا اینجا فعالم.» کانکسها میزبان 11 داوطلباند؛ 6 مرد و پنج زن. مرد که باشی شیفتهایت بیستوچهار ساعته میشود اما خانمها هر 12 ساعت سر شیفت میمانند؛مردان و زنان داوطلب چزابه.
«محمد» خیلی زود تستگیری را یاد گرفت؛ یک هفته نشده. انگیزه و ذوق جذب هلال احمر شدن را دارد اما دلنگران محرم و بازشدن احتمالی مرزهاست. «برای محرم مرزها باز شود نیاز به نیروی کمکی داریم.»
بیشتر عراقیها مثبت هستندقرار است کانکسها اینجا ماندگار شوند تا مبادا مبتلایی پایش به این سوی مرز باز شود. مسافران اغلب برای کارهای درمانی راهی شلمچه و چزابه میشوند. «اینجا برایشان ارزانتر است.» بیمارانی که یا راهی مشهد میشوند یا اصفهان یا مشتری بیمارستان آپادانا خوزستان میشوند. «آپادانا برای خوزستانیها گران است نه برای عراقیها.» هر جراحی نزدیک به 80- 90 میلیون آب میخورد که برای مسافران عراق رقمی نیست. مشتری کاشت مو، کارهای درمانی و زیبایی دندان هم میان عراقیها زیاد است. حتی چشمپزشکان ایرانی محبوبیت بیشتری در میان عراقیها دارند. کار درمان که تمام شود نوبت به سوغاتی خریدن میرسد؛ از خربزه مشهد تا باقلوای یزد و خرمای خوزستان.
پا در مرز که میگذارند، باید تست کرونا بدهند با یکی، دو ساعت معطلی برای حاضرشدن جواب آزمایش. تقویم به تیرماه که میرسد بیشتر مسافران عراقی دانشجویند. «گویا به دانشجوها گفتهاند کلاسها حضوری است.» از میانه صدوبیست یا صدو چهل نفری که از مرز رد میشوند روزانه 3-4نفری مثبت شناسایی میشوند. «عراقی باشند به کشورشان برگردانده میشوند.» اما ایرانیها با آمبولانس به خانه یا در صورت نیاز به بیمارستان فرستاده میشوند. «بیشتر عراقیها مثبت هستند.»
کووید تنها مسأله مسافران عراقی نیست. برخی با ویلچر خودشان را به مرز رساندهاند و بعضی درد کمر و پا امانشان را بریده. «این مسافران را تا خود بیمارستان همراهی میکنیم.» جواب آزمایشها 90درصد صحیح هستنداز همه جای عراق میآیند اما اغلب ساکن جنوب عراقاند. مسافرانی که اغلب با اهل و عیال راهی ایران میشوند. «یک نفر از خانواده هم مثبت باشد همه خانواده را دیپورت میکنیم.» در میان مثبتها هنوز رد پای دلتا دیده نشده. «آزمایشها تا 90درصد صحیح هستند.» کانکسهای مرزنشین از نظر کیت آزمایشگاهی مشکل و کمبودی ندارند. «به نظرم کیتها خارجیاند شاید از آلمان است؛ دقیق نمیدانم.»
عاطفه و حمیده هم از داوطلبان کانکسهای هلال احمر هستند؛ هر دو بومی و دورهدیده. «در آزمایشگاه اهواز زیر نظر هلال احمر دوره دیدهایم.» با سرویس مسیر هر روزه را میروند و برمیگردند. شیفتشان بسته به شلوغی مرز دارد. «عدهای چند روز دوره دیدهاند و گروهی آموزششان یک ماه زمان برده.» نمونهگیری را میشود یکهفتهای یاد گرفت اما علاقه به بخش فنی صبر و حوصله بیشتری میخواهد برای آموزشدیدن. هلال احمر نیاز به نیرو که داشته باشد این داوطلبان در اولویتاند. هر چند همینها قبل از کرونا هم داوطلبان وارد فعالیتهای هلال احمر شده بودند. «کوتاهمدت داوطلب بودیم.» البته عدهای سابقه بیشتری دارند و قبل از این دورههای امدادونجات را هم پشت سر گذاشتهاند.
تعدادی از داوطلبان هم پشتیبانی از مسافران را به عهده گرفتهاند، ارایه خدمات به مسافران عراقی. «آمبولانس و پزشک در اختیارشان قرار میدهیم.» کووید تنها مسأله مسافران عراقی نیست. برخی با ویلچر خودشان را به مرز رساندهاند و بعضی درد کمر و پا امانشان را بریده. «این مسافران را تا خود بیمارستان همراهی میکنیم.»