روزنامه اعتماد
1400/05/04
سياست رياض در قبال ايران عوض نشد تاكتيك آنها تغيير كرد
محمدحسين لطفالهيسياست بسياري از كشورها در خاورميانه متاثر از نگاه امريكا به اين منطقه است و با تغيير سياستها در كاخ سفيد، رفتارها و مسير حركت برخي كشورهاي منطقه نيز تغيير ميكند. «اعتماد» در گفتوگو با نادر انتصار، استاد ممتاز علوم سياسي در دانشگاه آلاباماي جنوبي به بررسي نقش سياستهاي ايالات متحده در تحولات منطقهاي و همچنين چشمانداز روابط تهران و واشنگتن پرداخته است. انتصار معتقد است سياست امريكا درخصوص مسائل خاورميانه سياستي بلندمدت است كه چارچوب اصلي آن پس از جنگ جهاني دوم تعيين شده و پايههاي اصلي اين سياست، با رفتوآمد روساي جمهور دچار تغييرات اساسي نميشود. به گفته او، نحوه اجراي سياستها در دوره هر رييسجمهور متفاوت است و دولت بايدن نيز روشهاي به خصوص خود را براي پيادهسازي اين سياستها دارد اما نبايد انتظار داشت چرخش قابل توجهي را در اين زمينه شاهد باشيم. اين گفتوگو را در ادامه ميخوانيد.
ايران از ابتداي امسال گفتوگوهايي را با عربستان سعودي آغاز كرده بود و اكنون نيز اخباري مبني بر گفتوگو با مصر به گوش ميرسد. چه عواملي باعث شده تا روند منطقهاي به سوي گفتوگوهاي رقبا و كشورهايي كه روابط خصمانه داشتند پيش برود؟ عوامل متعددي در اين خصوص تاثيرگذار بوده است. ايران و مصر همواره گفتوگوهايي را در سطح پايين با يكديگر داشتند و نميتوان گفت كه روابط دو كشور بهطور كامل قطع شده بود، اما اينكه آيا گفتوگوهاي اخير در سطح بالاتري صورت ميپذيرد يا نه، موضوعي است كه هنوز پاسخي دقيق براي آن وجود ندارد. درخصوص عربستان البته موضوع كمي متفاوت است. رياض تمام تخممرغهايش را در سبد دونالد ترامپ چيده بود و زماني كه او در انتخابات رياستجمهوري شكست خورد، عربستان مجبور شد با درنظر گرفتن برخي ملاحظات در سياست منطقهاي مسير متفاوتي را در پيش بگيرد. سرنوشت اين گفتوگوها نيز هنوز مشخص نيست، چراكه جزييات دقيقي از آنها اعلام نشده و حتي مشخص نيست كه اين گفتوگوها دقيقا در چه سطحي صورت ميگيرد و محتواي گفتوگوها حول محور موضوعات امنيتي است يا موضوعات ديگر را نيز شامل ميشود.
با همين دانستههاي كنوني اگر بخواهيم اين گفتوگوها و نتايج آن را قضاوت كنيم آيا ميتوانيم بگوييم تغييري جدي در سياستهاي رقباي منطقهاي ايران مانند عربستان اتفاق افتاده است؟ با توجه به دانستههاي ما، اين گفتوگوها هنوز در سطح ابتدايي است و نميتوان گفت عربستان چرخشي 180 درجهاي در سياست خود در قبال ايران داشته. سياست كلي عربستان در مورد ايران و منطقه تغييري نداشته و آنچه اتفاق افتاده در اصل تغيير تاكتيك است. آنها با توجه به اينكه حمايت صددرصدي ترامپ و دولت پيشين امريكا از عربستان و به خصوص محمد بن سلمان، وليعهد اين كشور برداشته شد، بر آن شدند كه با تغيير تاكتيك خود را با شرايط جديد وفق دهند. اما اين به معناي تغيير در سياستهاي كلي نيست.
برخي تحليلگران معتقدند تغيير در سياست كلان امريكا درخصوص خاورميانه پس از رفتن دونالد ترامپ، زمينهساز تحركات و تحولات كنوني شده. از نگاه شما رويكرد بايدن در قبال منطقه خاورميانه تا چه اندازه متفاوت با دولتهاي پيشين امريكا است؟
درخصوص امريكا بايد يك واقعيت را درنظر داشت. سياست اين كشور درخصوص مسائل خاورميانه سياستي بلندمدت است كه چارچوب اصلي آن پس از جنگ جهاني دوم تعيين شده و پايههاي اصلي اين سياست، با رفتوآمد روساي جمهور دچار تغييرات اساسي نميشود. با اين وجود تنها كسي كه باعث شد اين پايهها بلرزد و بر آن بود تا خود را بيشتر مطرح كند، دونالد ترامپ بود. او انساني غيرعادي و معلومالحال است كه اميدواريم ديگر كسي شبيه به او عهدهدار وظيفه تعيين سياستهاي امريكا در سطح بينالمللي نشود. اما جز اين استثنا، بهطور كلي باور ندارم كه چارچوب سياست خارجي ايالات متحده در خاورميانه تغيير محسوسي كرده باشد. نحوه اجراي سياستها در دوره هر رييسجمهور متفاوت است و دولت بايدن نيز روشهاي به خصوص خود را براي پيادهسازي اين سياستها دارد اما نبايد انتظار داشت چرخش قابل توجهي را در اين زمينه شاهد باشيم. امريكا سياستهاي تعيينشده و اهداف تعيينشدهاي در خاورميانه دارد.
با اين حال گمانهزنيهاي زيادي نسبت به تغيير اولويت امريكا به سوي رقابت قدرتهاي بزرگ و مهار چين و روسيه شنيده ميشود و استدلال ميكنند كه با توجه به اين موضوع احتمال خروج امريكا از خاورميانه و تغيير سياستها در اين حوزه وجود دارد.
اين موضوع تا مقداري صحيح است. يعني هرچند در سياست خارجي همهچيز باهم مرتبط است و ميتوان ميان حضور ايالات متحده در خاورميانه و سياستهاي واشنگتن در شرق آسيا به خصوص براي مقابله چين نسبتي تعريف كرد اما به نظر من نبايد موضوعات را بزرگتر از آن چيزي كه هست نشان داد. اينكه بگوييم امريكا به هرحال مجبور است از خاورميانه خارج شود، چراكه تمايل دارد تمركزش را روي موضوعات مربوط به آسياي شرقي و چين معطوف كند، درست نيست. امريكا هم ميتواند سياست خارجي خود را در خاورميانه دنبال كند و هم به پيگيري اهدافش در موضوع مهار چين بپردازد. هيچ الزام يا ضرورتي وجود ندارد كه حتما يكي از اين دو راه را برگزيند. يعني نميتوانيم ادعا كنيم كه امريكا ناگزير است يا سياست مهار چين را با قدرت دنبال كند يا اينكه به حضور در خاورميانه و پيشبرد سياستهايش در اين منطقه ادامه دهد. واشنگتن ميتواند هر دوي اين سياستها را در آن واحد اجرا كند. پذيرفتني است كه بگوييم با كمتر شدن دردسرهاي خاورميانهاي شرايط براي امريكاييها بهتر خواهد شد اما نبايد فراموش كرد اين يك الزام نيست.
عواملي مثل افزايش حملات عليه نيروهاي امريكايي در عراق و سوريه تا چه اندازه ميتواند بر تصميمگيريهاي واشنگتن درخصوص حضور نظامي در خاورميانه موثر باشد؟ ما هنوز نميدانيم تصميم نهايي ايالات متحده درخصوص خاورميانه چيست و آيا اين كشور ميخواهد نظاميان خود را به كلي از عراق و سوريه خارج كند يا خير اما فكر نميكنم اينگونه حملات روي تصميم نهايي امريكا اثر زيادي داشته باشد. شما ببينيد با افزايش حملات و به خطر افتادن نيروهاي امريكايي، بخشي از نيروها به اردن منتقل شدند و ميتوان انتظار داشت كه جابهجاييهاي ديگري را نيز از اين دست شاهد باشيم. در همين موضوع افغانستان كه گفته ميشود ايالات متحده بهطور كامل نظاميان خود را از اين كشور خارج كرده، گزارشهاي موثق زيادي در رسانهها منتشر شده كه نزديك به 18 هزار نيرو در افغانستان حضور خواهند داشت. اينها نيروهاي رسمي ارتش ايالات متحده نيستند، بلكه مجموعهاي از نيروهاي كمپانيهاي خصوصي، عوامل اطلاعاتي و سازمانهاي امنيتي امريكا هستند، چون با لباس نظامي و در پايگاه به خصوصي نيستند ايالات متحده ميتواند مدعي شود حضوري در افغانستان ندارد اما واقعيت با آنچه اكنون گفته ميشود متفاوت است. در عراق هم اگر ايالات متحده تصميم بگيرد روزي اين كشور را ترك كند، معتقدم اتفاقي مشابه افغانستان رخ خواهد داد و حضور امريكا تحت عناوين ديگر ادامه خواهد يافت.
به موضوع افغانستان اشاره كرديد. با خروج نظاميان امريكايي ما شاهد پيشرويهاي سريع طالبان بوديم. چرا امريكا به اين موضوع كه از پيامدهاي پيشبينيشده خروج نظامي بود، بيتفاوتي نشان داد؟ چه ضرورتي براي خروج با اين سرعت وجود داشت؟
ايالات متحده شايد به اين نتيجه رسيده كه بدون حضور نظامي هم ميتواند به اهدافش در موضوع افغانستان دست پيدا كند. چنانچه طالبان دردسري براي امريكا ايجاد نكند و هدف صرفا شراكت در دولتهاي آينده افغانستان باشد، امريكا نيازي به حضور نظامي نخواهد داشت. همين اتفاق هم افتاده و امريكا ميبيند كه ديگر نيازي به حضور نظامي ندارد. حضور نظامي هم بسيار پرهزينه است و تلفات نظامي تحميل ميكند. برخي ميگويند ايالات متحده شكست خورده و از افغانستان خارج شده؛ شايد بتوان از نظر نظامي چنين گفت اما واقعيت اين است كه از نظر سياسي چنين نبوده و امريكا بدون پذيرش هزينه حضور نظامي ميتواند از اين پس اهداف سياسي خود را در اين كشور دنبال كند.
ايران و امريكا در حوزههاي منطقهاي اختلافنظرهاي بسياري دارند و حتي در گفتوگوهاي هستهاي براي احياي برجام نيز امريكاييها اصرار به پذيرش گفتوگوهايي فراتر از سوي ايران داشتند كه بهطور خاص در برگيرنده موضوعات منطقهاي و دفاعي باشد. ارزيابي شما از اين سياست ايالات متحده درقبال ايران چيست؟
اين سياست جديدي نيست. از زمان باراك اوباما اين سياست وجود داشت. نه اوباما و نه بايدن، برجام را به عنوان يك توافقي مجزا از سياستهاي كلي ايران در منطقه خاورميانه نديدند و هدفشان از ورود به گفتوگوهاي هستهاي اين بود كه با باز كردن موضوع برجام، امكان آغاز و توسعه گفتوگوها به وجود آيد. واشنگتن بر اين باور بود كه از اين طريق ميتواند به اهداف ديگرش كه شايد براي اين كشور بسيار مهمتر از مساله هستهاي بود دست پيدا كند. هدف نهايي آنها اين است كه ايران اهداف خود را در چارچوب جغرافيايي ايران محدود كند و خودش را از يك كشور مطرح منطقهاي به يك كشور معمولي كه گوشهاي نشسته و با كسي كاري ندارد تبديل كند. ترامپ هم ميخواست همين كار را كند؛ منتها او در پي اين بود كه با خشونت و بد و بيراه اين هدف را محقق كند در حالي كه اوباما و بايدن براي دستيابي به اين هدف، ديپلماسي و گفتوگو را بهترين ابزار ميدانند.
با توجه به اين نوع هدفگذاري ايالات متحده، آيا اساسا امكان رسيدن به تفاهم يا كاهش تنش ميان دو طرف وجود دارد؟ اصلا چنين خواستي در طرفين مطرح است؟ من معتقدم كه اين اراده وجود داشته و هنوز هم وجود دارد اما مساله اين است كه چنين تفاهمي در حال حاضر و با شرايط موجود دستنيافتني به نظر ميرسد. با توجه به ساختار قدرت و توازن قوا در امريكا و همچنين ساختار قدرت در ايران، در كوتاهمدت يا حتي ميانمدت امكان كاهش جدي تنشها ميان طرفين و تفاهم ممكن نخواهد شد. به اين دليل كه ديد امريكا و ديد ايران از مسائل منطقهاي و روابط بينالملل كاملا متفاوت با يكديگر است و آنها اهداف كاملا متفاوتي را دنبال ميكنند. تا زماني كه آنها مسيري تا اين اندازه متفاوت را در پيش گرفتهاند، نبايد انتظار كاهش تنش يا قراردادهاي درازمدت داشت. ريشه اين عدم امكان به تفاوت نگاه اين دو كشور به نقششان در نظام بينالمللي بازميگردد. بايد توجه داشت كه ميان آنچه دوست داريم اتفاق بيفتد و آنچه در واقعيت اتفاق ميافتد تفاوت وجود دارد. به عقيده من تا تفاوتي در ديدگاههاي طرفين ايجاد نشده، امكان دستيابي به دستاوردهاي ماندگار در طولانيمدت وجود نخواهد داشت. ديديد كه برجام چه شد و چگونه پس از گفتوگوهاي طولاني و امضاي توافق، ايالات متحده نتوانست آن را اجرا كند.
برداشت من از صحبتهاي شما اين بود كه حتي با باقي ماندن اوباما هم برجام طولانيمدت ماندگار نميماند. اين در حالي است كه رييسجمهور ايران از احتمال برجام 2 و 3 صحبت ميكرد و چشمانداز پيش رو مثبت بود. يعني اگر ترامپ هم ظهور نميكرد باز هم همين اتفاقات تكرار ميشد؟
به نظر من بله. البته آرامش نسبي براي مدتي طولانيتر حاكم ميشد و دو طرف سعي ميكردند با ارسال سيگنالهاي مثبت وضعيت را آرام نگه دارند اما با توجه به نگاه طرفين به روابط بينالمللي انتظار پيشرفت جدي در روابط دو كشور وجود نداشت. نگاه ايران به نقش خود در منطقه دقيقا نقطه مقابل نگاه امريكاست. هركسي كه بر سر كار ميبود، دو طرف پس از مدتي دوباره به دليل اختلافات بر سر موضوعات غيرهستهاي وارد فضايي متفاوت ميشدند اما به هرحال با روي كارآمدن ترامپ فضا بسيار بسيار بدتر شد. او در پي جنگ بود، ميخواست ايران را نابود كند و روايتهايي از اين دست اكنون هم منتشر ميشود. گزارش اخير خبرنگار نشريه نيويوركر و همسرش كه خبرنگار روزنامه نيويوركتايمز است از كتاب مارك ميلي رييس ستاد مشترك ارتش امريكا يكي از اين گزارشهاست كه بيان ميكند پس از شكست در انتخابات رياستجمهوري، ترامپ در پي آغاز جنگ با ايران بود تا نگذارد انتقال قدرت در ايالات متحده انجام شود. ميخواهم بگويم اگر ترامپ نميآمد طبعا اين اتفاقات رخ نميداد. منظورم از اين اتفاقات قلدري و لاتبازي است. تصور ميكنم در صورتي كه دموكراتها در سال 2016 در انتخابات پيروز ميشدند، دو كشور گامهايي ديگر به سوي كاهش تنش برميداشتند اما اين گامها به نتيجه نميرسيد و تغييري جدي در نوع روابط آنها اتفاق نميافتاد.
نقش بازيگران ديگر را در روابط تنشآلود ايران و امريكا چگونه ميبينيد؟ براي مثال اسراييل و عربستان مدام عليه ايران لابي ميكنند.
اين دو بازيگر تاثيرگذار هستند اما اين نكته را هم بايد درنظر داشت كه اگر ايالات متحده درصدد تغيير جدي سياستهاي خود در قبال ايران بود، ميتوانست جلوي آنها بايستد. هم عربستان و هم اسراييل و به خصوص اسراييل تاثير زيادي روي نظرات نمايندگان كنگره دارند. يك ضعف جدي اين است كه اغلب زماني كه از سياستهاي ايالات متحده در قبال ايران سخن ميگوييم، رفتارهاي كاخ سفيد و دولت امريكا را تحليل ميكنيم و نقش كنگره را در نظر نميگيريم. در صورتي كه به نظر من تحليل سياست امريكا درخصوص ايران بدون درنظر گرفتن نقش كنگره بسيار اشتباه است. بسياري از چالشها و گرهها در روابط دو كشور ناشي از نگاه كنگره است. يعني تصور كنيد امروز جو بايدن، رييسجمهور امريكا تصميم گرفت بهطور كامل تعهدات اين كشور در برجام را اجرايي كند تا توافق هستهاي احيا شود؛ اتفاقي كه ميافتد اين است كه كنگره چنين اجازهاي را به بايدن نخواهد داد. اساسا اگر چنين كاري بخواهد بدون هماهنگي كنگره اتفاق بيفتد پايه قدرت داخلي رييسجمهور امريكا فرو خواهد پاشيد. كنگره نقش بسيار مهمي دارد و اسراييل و ساير كشورها از طريق كنگره روي موضوع ايران تاثير ميگذارند.
در اسراييل دولتي جديد روي كار آمده و به نظر ميرسد روابط تلآويو و واشنگتن بهتر شده. تغيير نتانياهو و روي كار آمدن بنت آيا توان اسراييل در اثرگذاري روي سياست امريكا در قبال ايران را تحتتاثير قرار خواهد داد؟
نخستوزير جديد اسراييل و بايدن رابطه نزديكتري دارند. در سالهاي پاياني نخستوزيري نتانياهو تشنجهايي ايجاد شده بود اما تصور ميكنم با اين تغيير دولت، رابطه امريكا و اسراييل نزديكتر شود و اسراييل بيش از گذشته بتواند درخصوص سياستهاي واشنگتن در قبال ايران اعمالنظر كند.
با اين وصف و با توجه به تغيير دولت در ايران، چشمانداز روابط دو طرف را چطور ميبينيد؟ امريكا نگاهي دارد كه به عقيده من نگاه درستي است. آنها معتقدند سياست كلي ايران از سوي نظام تعيين ميشود. از همين رو معتقدم احتمالا واشنگتن تا زمان روي كار آمدن دولت جديد دست نگه خواهد داشت و نگاه ميكند كه دولت جديد چه وظايفي را از سوي نظام برعهده دارد. شايد با روي كار آمدن آقاي رييسي و تيم مذاكرهكننده او، نظام به اين نتيجه برسد كه برجام را در اولويت قرار ندهد و مسائلي ديگر را دنبال كند. اگر چنين باشد روابط تهران و واشنگتن دچار مشكل خواهد شد. الان به نظر من براي تحليل سياست دولت آينده زود است و اين مسائلي است كه دولت آينده تعيين ميكند.
رياض تمام تخممرغهايش را در سبد دونالد ترامپ چيده بود و زماني كه او در انتخابات رياستجمهوري شكست خورد، عربستان مجبور شد با در نظر گرفتن برخي ملاحظات در سياست منطقهاي مسير متفاوتي را در پيش بگيرد.
اينكه بگوييم امريكا به هرحال مجبور است از خاورميانه خارج شود چرا كه تمايل دارد تمركزش را روي موضوعات مربوط به آسياي شرقي و چين معطوف كند، درست نيست. امريكا هم ميتواند سياست خارجي خود را در خاورميانه دنبال كند و هم به پيگيري اهدافش در موضوع مهار چين بپردازد.
با توجه به ساختار قدرت و توازن قوا در امريكا و همچنين ساختار قدرت در ايران، در كوتاهمدت يا حتي ميانمدت امكان كاهش جدي تنشها ميان طرفين و تفاهم ممكن نخواهد شد.
اغلب زماني كه از سياستهاي ايالات متحده در قبال ايران سخن ميگوييم، رفتارهاي كاخ سفيد و دولت امريكا را تحليل ميكنيم و نقش كنگره را در نظر نميگيريم. در صورتي كه به نظر من تحليل سياست امريكا در خصوص ايران بدون در نظر گرفتن نقش كنگره بسيار اشتباه است.
تصور كنيد امروز جو بايدن، رييسجمهور امريكا تصميم گرفت بهطور كامل تعهدات اين كشور در برجام را اجرايي كند تا توافق هستهاي احيا شود؛ اتفاقي كه ميافتد اين است كه كنگره چنين اجازهاي را به بايدن نخواهد داد. اساسا اگر چنين كاري بخواهد بدون هماهنگي كنگره اتفاق بيفتد پايه قدرت داخلي رييسجمهور امريكا فرو خواهد پاشيد.
سایر اخبار این روزنامه
راهآهن ايران در فهرست ميراث جهاني
گشايش سياسي و بازسازي اعتمادبهشرط اجراي صحيح دستور
در انتظار گراني مسكن باشيم؟
سياست رياض در قبال ايران عوض نشد تاكتيك آنها تغيير كرد
گره تحريم در گيرودار انتقال قدرت
اينترنت ملي از آنچه فكر ميكنيد به شما نزديكتر است
زاگرس همچنان در آتش
از كجا بايد آغاز كرد؟ (۳)
از مانور تجمل تا بيآبي خوزستان
روياي مجلس در تحقق ديواركشي مجازي
درياچه رضاييه تا اروميه
عكس روز
آتشسوزيهاي زنجيرهاي جنگلها