به بهانه ۸۰سالگی مسعود کیمیایی

به بهانه 80سالگی مسعود کیمیایی  اگر سینما یک زورخانه بود و یک مرشد فرزانه داشت، اگر سینما زورخانه بود و جایش در تقاطع چند محله؛ سراج‌الملک، کوچه سیدابراهیم، کوچه درب‌دار، کوچه سقّاباشی بود و به پهنای همان محله‌های جنوب شهر و اگر همه اهل سینما با میل‌زدن و کباده‌کشی و چرخ‌زدن و زبان پهلوانی و پهلوانان آشنا بودند و اگر پیر فرزانه، مرشد زورخانه صدایی به وسعت و زیبایی صدای شجریان می‌داشت و اگر به اندازه اسفندیار منفرد بر ضرباهنگ ضرب زورخانه مسلط بود و می‌توانست جاودانه «قیصرش» را تکرار کند، خش صدایش همچون فرهاد «رضا موتوری» می‌بود، اگر حدود و ثغور دانسته‌هایش در حد و اندازه محمدجعفر شهری و دکتر محمدجعفر محجوب و بهرام فره‌وشی و مهرداد بهار بود و اگر زبانش زبان حکیم ابوالقاسم فردوسی بود و اگر در میان اهل زورخانه، از ساموئل خاچکیان و ژان نگلوسکو، فرخ غفاری، ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی، علی حاتمی، حتی دکتر کاووسی واضع عنوان «فیلمفارسی»، فریدون رهنما، محمود دولت‌آبادی و‌... بودند یا بزرگانی چون عین‌القضات همدانی و حسنک و وزیر و بیهقی و حافظ و سعدی و نظامی و صادق هدایت بودند و... او که سر فرود می‌آورد تا وارد زورخانه بشود، مرشد نه یک‌بار بلکه صدبار زنگ را می‌زد و بر ضرب زورخانه می‌کوبید و به مناسبت ورود این پهلوان 80‌ساله، این پیر روزگار، این مرد سال و ماه بیش از نیم‌قرن چشم بر «ویزور» دوربین نهاده، این مرد تنهامانده از روزگار عاشقان سردو‌گرم چشیده‌ اما هنوز دلسرد نشده از کشاکش روزگار این پهلوان هزار زخم‌زبان چشیده و تا بن جان فرو‌برده، این متهم به همه‌چیز اما رسته از آتش‌ها، این سیاووش، این به گناه نیالوده یا آلوده و این مرد تا مرگ رفته هزار بار و باز برخاسته و... از جماعت می‌خواست که بر جمال محمد و آل محمد صلوات بفرستند، صلواتی که او شنیده است، در محله درب‌دار شنیده است، در محله سقاباشی و چراغ برق شنیده است و هرگز از یاد نبرده است غریوی که او به وقت مراسم محرم و صفر و رمضان به یاد دارد، غریوی لبریز از مرام و معرفت و رفاقت ایام مرده برای دیگران اما زنده برای این پهلوان سر بدهند و بعد مرشد فرزانه بگوید: برای سلامتی پهلوان سینما، پهلوان خم‌شده از زور روزگار، اما ماندگار، اما عاشق، اما هنوز و تا هنوز شاعر غم‌های مردمان ساده مردمان دوتا شده و زخم‌خورده روزگار، عاشق لات‌های بامعرفت، دشمن لات‌های ناآشنا با لوطی‌گری، آب‌منگلی‌های بی‌مرام، صلواتی غرا بفرستید و اگر او می‌توانست به وسط گود بپرد و تن مجروحش را همه ببینند و دوباره و چندباره و هزارباره به یاد بیاورند که قلم‌زدن و سرودن از هر جنسی که باشد، در هر روزگاری که باشد، کم از نبرد و جنگ تن‌به‌تن نیست، جان او و امثال او مجروح است، از هرگونه جراحتی؛ خط‌خورده شمشیرها... او اگر در وسط گود بچرخد و در سیمای اهل زورخانه با «سویش پنی» با میران چرخش 360 درجه از بیگانه بیا، قیصر، داش آکل، خاک، دندان مار و گوزن‌ها و رضا موتوری، و... را به یاد بیاورد و مرشد به‌جای اینکه از حکیم فردوسی بخواند از حضرت حافظ بخواند:
هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم
اول ز تخت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنین نکته‌دان شدم


من پیر سال و ماه نیم یار بی‌وفاست
بر من چو عمر می‌گذرد پیر از آن شدم
و اگر صدای زنی بیرون از زورخانه می‌آمد:
بغلم کن نذار اینجا تنها بمونم
و همه سرها را برمی‌گردانند و با خود می‌گفتند: همه هستیم در این گنبد دوار دوریم و نزدیکم زیر هزار خروار خاک یا چندصد هزار دیار آن‌سوی این دیار... و اگر پهلوان مسعود کیمیایی تا دوار چرخ بود می‌چرخید و می‌نوشت و فیلم می‌ساخت و شعر می‌سرود، می‌توانست در آن دوار سینمایی خود را در مراسم کفن و دفن فروغ ببیند؛ چراکه خیال حاکم جهان هنرمند است و می‌توانست با پرویز پویان هم گفت‌وگویی بکند که می‌گویند نکرده است، اگر دوار چرخ بود و او هم بود پهلوانی که در 25‌سالگی قیصر جاودانه را سرود، در 80سالگی هم می‌تواند آرش‌وار جان خود را در تیر کند و از آینده‌ای بگوید که در جانش هست اما در کلامش خاموش است؛ تا هست و تا هستیم بر بلندای قد و همتش صلوات. صلواتی از جنس صلوات فرستادن روستاییان فیلم «خاک» در تشییع یک مبارز خرد، که مرا در سالن سینما کاپری آن روزگار، بهمن این روزگار گریاند... .
 
به بهانه 80سالگی مسعود کیمیایی
کارگردانی به مثابه سینم
ابهناز شیربانی: بی‌راه نیست اگر او را پس از گذشت سال‌ها از عمر فعالیت هنری‌اش، همچنان یکی از محبوب‌ترین فیلم‌سازان سینمای ایران بنامیم. ساخته‌هایش همواره پیوند ناگسستنی با توده مردم دارد و همچنان برخی از آنها در زمره مهم‌ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران محسوب می‌شود. فیلم‌هایی که بسیاری از آنها با نگاه انتقادی به شرایط اجتماعی شکل گرفته است. مسعود کیمیایی همچنان عاشق سینما‌ست. با قلمی که همیشه خاص او‌ست، می‌نویسد و می‌سازد.