روزنامه شرق
1400/05/10
ايمان از سر نترس ميآيد
گفتوگو با فریبا هشترودی ايمان از سر نترس ميآيد مريم رحمانيان فریبا هشترودی خبرنگار و نویسنده برجستهای است که بیش از 16 اثر به زبان فرانسوی تألیف کرده که به زبانهای دیگر نیز منتشر شده است. او جوایز بزرگی مانند جایزه حقوق بشر جمهوری فرانسه را نیز در کارنامه خود دارد. یکی از کتابهای او به نام «شیلی نرودا» با ترجمه جواد فرید و همکاری نشر ثالث در دست چاپ است. زندگی پرفرازونشیب او میتواند دستمایه فیلم و رمان باشد.درحالحاضر مشغول نگارش اثری به فارسی است که مراودات درونیاش با پدر خود را دربر میگیرد. پدر او ریاضیدان بزرگ، پروفسور هشترودی است.
در گفتوگوی یکساعتهای که با او داشتم، از ادبیات و هنر گرفته تا گلایههایی که از بهثبتنرسیدن بنیاد پدرش و خانه در شرف تخریبش داشت، حرف زدیم. روایتی از این گفتوگو به شرح زیر است.
فریبا هشترودی از آن دسته انسانهایی است که با دیدار اول چنان تأثیری میگذراند که هرگز فراموشش نمیکنید. از آنها که آرزو میکنید وقتی به آستانه70سالگی رسیدید، شبیه او باشید. همان ابتدا پیش از آنکه مصاحبه را شروع کنیم بیمقدمه گفت قلبی شرقی دارد و خوشبختی جهان را جز این نمیبیند که فکر و منطق غربی با روح شرقی دربیامیزد.
انجام این مصاحبه از جنبههای متفاوتی برایم مهم بود. بارها در دانشگاه وصف پروفسور هشترودی را از زبان استادان ریاضی و توپولوژیام شنیده بودم؛ انسانی چندبعدی که خود را تنها به ریاضیات محدود نکرده بود، بلکه دستی در شعر و فلسفه نیز داشت. به نوشته منوچهر آتشی، نقشی که هشترودی در ادبیات معاصر ایران داشت، همان نقشی است که برتراند راسل در ادبیات انگلیسی داشت. او دراینباره گفته است: «محسن هشترودی دارای درجه دکترای ریاضیات از نخستین دانشجویان ایرانی بود که همزمان با اجتهاد در رشتههای فیزیک و ریاضی، دارای شناخت عمیق از هنر و ادبیات و نقاشی نو بود و وقتی وارد محافل روشنفکری ایران شد، بهعنوان قطبی برای رفع و رجوع دشواریهای مسائل و مباحث فکری شناخته شد. تلاش هشترودی بیشتر وقف این بود که رابطه زنده و آشکار بین هنر و دانش تازه را کشف کرده و به آگاهی پژوهندگان برساند». جدا از این، قصه پیچیده و عجیب دخترش فریبا من را به شوق وامیداشت. جداییاش از ائتلاف سیاسی که در آن مدتی عضو بود، بازگشت پنهانیاش به ایران و رسیدنش از کار در موزه لوور به خبرنگاری تنها بخش کوچکی از مسیری بود که میخواستم دربارهاش از او سؤال بپرسم. اما در واقع علت اصلی گفتوگوی ما بنیادی بود که پس از سالها به نتیجه نرسیده بود. سال ۹۷ در آخرین مصاحبهاش با «شرق» گفته بود که در آستانه ثبت و تأسیس بنیاد هشترودی در ایران است و حالا بعد از این چند سال، موفقیت و پیشبردی در این کار حاصل نشده است.
به او گفتم ما در ادبیات فارسی برخلاف ادبیات جهان، نمونههای زیادی از پدرکشی نداریم. همچنین بهعنوان مردمی شناخته میشویم که بیش از اندازه جایگاه رفتگان را بالا میبریم و پس از مرگ افراد، یاد آنها را تا سالهای سال زنده نگه میداریم. اما انگار همهچیز شکل عوض کرده است و ما بهجای آنکه جایگاه رفیع پدران را قدر بدانیم، اُدیپوار دست به سلاخی یادها و خاطرهها میزنیم. چند خانه بزرگان تخریب شده یا در شرف تخریب است؟ چند یاد در شرف فراموشی است؟ ما که متخصصان اسطورهسازی بودیم، چرا ازیادبردن انسانهای وارسته را در دستور کار قرار دادهایم؟ و حالا خانه پروفسور هشترودی در آستانه تبدیل به برجی بینامونشان است تا تهران از این هم بیهویتتر شود. خانم هشترودی از کافههای پاریس مثال زد، از اینکه چطور پاتوق نویسندههایی مثل همینگوی و سارتر و دوبوار تبدیل به مکانهایی توریستی شدهاند و نهتنها خانه افراد برجسته تبدیل به موزه میشود، بلکه جایی که رد و اثری از حضور آنها وجود دارد، حفظ و نگهداری میشود. سخنرانی آخر پروفسور هشترودی در تالار رودکی با این جمله به پایان میرسد: تاریخ را داریوشها، کورشها و... نمینویسند، تاریخ دختر خیامها، گوتهها، انیشتینها و فارابیهاست. در طول دوران بارها تلاش بر این بوده که تاریخ این سرزمین تحریف شود. دولتمردان تاریخ را نمیخواهند، اما برای مثال باید دانست که نه نیروی ناپلئون و نه قدرت دوگل هیچکدام آن توانایی را نداشتهاند که مثل ویکتور هوگو، فرهنگ فرانسه را به زوایای ممالک دنیا برسانند و تلاش دولتمردان برای حذف تاریخ تلاشی عبث و بیهوده است. یکی از بهترین راههای حفظ و ارتقای فرهنگ، رشد آگاهی و دانش جامعه است. پروفسور هشترودی سرخمکردن در مقابل زورگویان را خوار میشمرد. چنانکه دخترشان برایم تعریف کرد، روزی شاه به قصد مزاح به پروفسور که موهای نسبتا بلندی داشت، گفتند گویا موهایتان نیازمند اصلاح است، پروفسور در جواب گفتند گویا ذات همایونی تمام اصلاحات مملکت را انجام دادهاند و الان تنها مورد قابل اصلاح موی ایشان است.
اما تخریب خانه پروفسور، تنها دلیل حس «خشم سرد»ی که خانم هشترودی از آن نام برد نیست. بنیاد هشترودی که سالهاست در فرانسه فعالیت دارد، هنوز پس از طیکردن تمام مراحل قانونی در ایران نتوانسته به ثبت برسد. حتی با وجود اینکه رئیس دیگری به غیر از خود خانم هشترودی برای بنیاد معرفی شد، این مشکل کماکان لاینحل باقی ماند. از پیشبینی او پرسیدم و اینکه چقدر به ادامه این کار و سرانجامش امیدوار است. میگفت سالهای سال طول کشیده تا بتواند چیزی را که در خانه و از پدرش آموزش ندیده بود یاد بگیرد و آن جداکردن احساسات از منطق بود. پشیمانی زیادی داشت که سالها طول کشیده بود تا خود را از آن ائتلاف کذایی جدا کند، تا بتواند نه محکمی بگوید به جریانی که سنخیتی با عقایدش نداشت. گفت حتی استعفای دروغینی غیر از آنچه نوشته بود، برایش نوشتند اما او چنین تحقیری را هرگز نپذیرفت. سالها باید میگذشت تا به خود بیاموزد چطور توازن قوا در خود ایجاد کند، چطور به خود بقبولاند نمیتواند یکتنه از پس همهچیز بربیاید و گاهی باید شکست را بپذیرد. میگفت اگر نتواند کار را جلو ببرد، در حد توانش بهعنوان کسی که نام پدرش را به دوش میکشد و مسئولیت معنوی دارد، برای انجام هر قدم مثبتی عقب نمینشیند. به او گفتم در شرایطی هستیم که دیگر انگار جامعه تنها به هیجان واکنش نشان میدهد و شوق و علاقهای برای کاری ندارد که قرار است سالهای بعد نتیجه و ثمر داشته باشد. در چنین اوضاعی آهسته و پیوسته حرکتکردن برایش چگونه است؟ در اوضاعی که شخصی مثل اصغر فرهادی مورد هجمه قرار میگیرد که چرا با وجود داشتن تریبون حرف دیگری از اوضاع اجتماعی نزد و به جایش درباره آرزویش برای آگاهی سخن گفت. از شنیدن سؤال خوشحال شد و گفت تکیهکلام و شعاری دارد برای زندگی خودش که بسیار به آن پایبند است و پایه اساسی این روزهایش: نظرگاه حد واسط، دید متعادل. فکر میکند بحث بین «هنر برای دیگران» و «هنر برای خود» کاملا اشتباه است؛ چراکه هر دو میتواند درست باشد و خود او هر دو را قبول دارد. هدف و فرهنگسازی در درازمدت است که تأثیر ماندگار دارد. گفت میداند که «جایزه گیتانجالی» و «در تقاطع زبانها» شاید در حال حاضر بیهوده به نظر بیاید اما چیزی که برای او مهم است، ماندگارشدن تفکر هشترودیهاست. معتقد بود کمک واقعی به تعلیم و تربیت تنها راه نجات است. شاید برای همین بود که به من گفت دارد به هر دری میزند تا پسر المپیادی را که به او معرفی شده، برای ادامه تحصیل به فرانسه بفرستد با این شرط که برگردد و برای پیشرفت ایران تلاش کند. این تمام دغدغه اوست و باور دارد حتی اگر به یک نفر کمک کرده باشد، رسالت خود را انجام داده است. برای درستکردن بنیادین مسائل هرکدام از ما سهمی داریم. مسئولان همه از خانوادههایی ایرانی، در مدارس و دانشگاههایی ایرانی و در بستر جامعه ایرانی بزرگ شدهاند. پس هیچکس نمیتواند انگشت اتهامی به سمت دیگری بگیرد. گفت سطح توقع خود را پایین آورده و معتقد است بین انرژی و نتیجهای که میگیرد باید تعادلی وجود داشته باشد. میخواهد که با امکانات موجود و تا جایی که از دستش برمیآید، پیش برود. میخواهد در بدترین حالت و کمترین کاری که از دستش برمیآید، سایت هشترودی را حفظ کند و به صورت مستمر بهروزرسانی کند و آرشیو مناسبی فراهم کند. از او پرسیدم غایت و نهایت آرزویش برای بنیاد بعد از اینکه به ثبت رسمی برسد، چه خواهد بود؟ گفت ایمان. جمعشدن افرادی در بنیاد که ایمان داشته باشند. نه ایمان کورکورانه و غلط، بلکه ایمان راستین به خود. ایمان به اینکه تنها همبستگی است که میتواند شرایط را عوض کند و نه تکروی. ایمان از سر نترس میآید. میگفت در سفر قاچاقیاش به ایران وقتی داشتند، او را مورد سؤال قرار میدادند جملهای از امام علی را روی دیوار دیده بود: بزرگترین گناه ترس است. میگفت در مقابل زورگویی باید صریح بود. در عین مهار خشم باید دانست که کجا حرف زد و چطور باید عمل کرد. میگفت از پدرش یاد گرفته که چطور حتی اگر بزرگتری حرف ناصحیحی زد با او مخالفت کند. به او گفتم گویا فرمان چهارم دیگر جایگاهی در دنیای امروز ندارد. کتابها و مقالات مختلفی در این سالها نوشته شدهاند که اثبات میکند احترام بیش از حد و پذیرش بیقیدوشرط افرادی که صرفا سن بیشتری دارند، از اساس ایراد دارد. در ادامه جملهام از پدرش نقلقول کرد که خانواده باید خانواده تفکری باشد و نه بیولوژیک. رشد تنها در چنین شرایطی صورت میپذیرد.
پرسیدم ماندگاری نام پدرش چقدر برایش اهمیت دارد. جوابی داد که از پیش حدس میزدم: پروفسور هشترودی کسی بود که از بزرگنمایی شخصیتش دوری میکرد. بنابراین رفتار، عملکرد و بینش اوست که باید به یادگار بماند نهتنها نام او. عقیده داشت پیر میهمان جوان است. جوان خواهینخواهی نیازمند کسی است که از او بیاموزد. عقیده داشت یا با رفتار یا با تأمل باید نشان داد که الگوی واقعی چطور باید باشد. بنابراین تنها منفعت بنیاد، خدمت به جوانان است که این منفعت معنوی است.
خاطرهای تعریف کرد درباره سمیناری که میخواست در شهر زادگاه پدرش یعنی تبریز برگزار کند. پیش از سفرش به تبریز شنیده بود که مردمش چقدر به پروفسور ارادت و علاقه دارند و به او گفته بودند که با ورودش به تبریز قلب آنجا را تسخیر خواهد کرد. به خنده گفت تنها دستاورد این تسخیر چلوکباب و کوفته بود و مجسمه ناموزونی که از پدرش با کجسلیقگی تمام ساخته بودند. از شنیدن قولهای بیحاصل خسته بود. از وعدهها و به فراموشی سپردهشدنها. گفت که برای اولینبار در این نزدیک به 70 سال ناامید است با اینکه عشقی دارد برای ایران که هنوز شمعی در ته قلبش روشن نگه داشته است. گفت دارد آرام میشود و از این آرامش خشنود نیست. میگفت حتی رابطه عاشقانه هم تا وقتی زنده است که مثل فشفشهای در جنبوجوش باشید. تا وقتی که شوری باشد، دعوا و قهری باشد، رابطه پویا و زنده است. اما وقتی رابطه سرد باشد، دیگر اعتراضی هم وجود ندارد.
میگفت هیچ به خرافات اعتقاد ندارد، اما گاهی نشانههایی در زندگیاش دیده که نمیتواند آن را تنها به پای احتمالات و اتفاقات بگذارد. گفت در سفر قاچاقیاش به ایران در محل اقامتش تنها یک کتاب وجود داشت؛ کتابی از انجویشیرازی با مقدمهای از پروفسور هشترودی. همانجا با خود عهد بست که در این راه راسخ باشد؛ چراکه احساس کرده بود موافقت پدرش با اوست. وجود پدرش را جای دیگری هم احساس کرده بود، لابهلای شاخههای درخت توت خانه پدرش؛ همان خانهای که رو به تخریب است و خانم هشترودی چیزی جز حفظ آن خانه نمیخواهد. در انتها و برای حسنختام از کیارستمی یاد کردیم، از طعم گیلاس و آن جمله ماندگار «آقا یک توت ما را نجات داد». کاش باد همچنان لای شاخههای درخت توت خانه پروفسور بوزد و نظارهگر رفت و آمد آدمهایی باشد که منش و رفتار هشترودی را در بنیادش زنده نگه داشتهاند.
سایر اخبار این روزنامه
پاشنهآشیل طرح صیانت از فضای مجازی
نبرد روحانی با دوگانهسازیهای کرونایی
عفو یا تخفیف مجازات تعدادی از محکومان
از گروه تروریستی طالبان نمیشود دولت ساخت
پایان راه اصلاحطلبان و روحانی ؟
درخواست حزب اتحاد ملت برای مجوز تجمع اعتراضی
پرسپولیس چه چیزی دارد که بقیه ندارند؟
به بهانه ۸۰سالگی مسعود کیمیایی
ايمان از سر نترس ميآيد
ایدئولوژی تصویری و ویرانی سازمان قدرت
دسترسی به فضای مجازی، حق بنیادین
اصل ۸۵؛ پنهانکاری یا ضرورت؟
لزوم برخورد با قاچاقچیان انسان