روزنامه وطن امروز
1400/05/20
گلبانگ سربلندی
مصطفی پورکیانی: «سربلند» روایتی است از کودکی تا شهادت شهید مدافع حرم، مـــحسـن حججی؛ روایت زندگیِ زمینیِ یک جوان 27 ساله که در ابتدای جوانی بر ترس و غفلت چیره شد. او راهی به روزنههای غیب عالم یافت تا خود را به آسمان رساند. به گزارش «وطنامروز»، محسن را شاید دیده باشی و شاید هم با او زیسته باشی! شاید در مدرسه و کوچه و مسجد کنارت نشسته باشد و لحظاتی را با او سر کرده باشی. محسن در زندگی زمینیاش آدم خاصی نبود؛ بچهای بود شر و شور. از آنها که میخواهند همه چیز را تجربه کنند، از آنها که میخواهند همه چیز را بدانند. آنچه محسن را خاص میکند، تجربه آخر زندگیاش در این دنیاست! او برگزیده است که برگزیده باشد؛ او برگزیده است که انتخاب شود. و همه زندگی دنیا در این انتخاب خلاصه میشود؛ انتخابی که سرنوشت تو را نیز رقم میزند. ما آنگونه میمیریم که انتخاب کرده و زیسته باشیم و محسن آنگونه رفت که برگزید و زیست. «سربلـــند» روایتی است از انتخابهای محسن در زندگی زمینیاش که او را به آنچه میخواست، رساند؛ روایتی به زبان آنها که چندصباحی را با محسن بودهاند و در کنار محسن زیستهاند و با اشکها و لبخندهایش گریسته یا خندیدهاند. در برشی از کتاب میخوانیم: برگشتم به حاجسعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟» خیلی بهم ریختم. رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحهاش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاجسعید تند تند حرفهایم را ترجمه میکرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را بردهاند «القائم» بپرسید. فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟ بریدهبریده جواب میداد و حاجسعید ترجمه میکرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود...!»این کتاب پیشکش به آستان آن شهید که در جوانیاش نشانه شد!
«سربلــند» روایت زندگی شهید حججی به قلم نویسنده کتاب «عمار حلب»؛ محمدعلی جعفری، با یادداشتی از شهید حاجقاسم سلیمانی روانه بازار نشر شده بود و حالا نسخه صوتی آن با خوانشگری علیرضا توحیدیمهر و سیدهلیلا موسوی آماده شده است. علاقهمندان برای دریافت نسخه صوتی «سربلند » میتوانند به پلتفرمهای طاقچه و نوار مراجعه کنند.
از خود شهید کمک گرفتم
علیرضا توحیدیمهر، خوانشگر کتاب صوتی «سربلند» در گفتوگو با «وطنامروز» گفت: قبل از این کتاب، من تجربه خوانش کتابی به نام «کوچه باران» را داشتم که آن هم روایتگر زندگی شهدا بود و تجربه موفقی بود و بعد از آن بود که پیشنهاد خوانش این کتاب به من شد. این کتاب هم در قالب خاطرهنویسی نوشته شده بود و قطعا حس و حال خاص خودش را داشت. وی افزود: برای خواندن این کتاب، سعی کردم از خود شهید کمک و اجازه بگیرم و با آرامش خاص شروع به خواندن آن کردیم و اتفاقا خیلی روان و بدون استرس کار ضبط میشد و آن حس و حالهایی که در کتاب بود قطعا بر روی ما هم تاثیر گذاشته بود. این تاثیرات را میشد در صدای ما حین خوانش به وضوح مشاهده کرد و من این بازخوردها را حتی از دوستانی که کارهای فنی این خوانش را در استودیو انجام میدادند، میدیدم که میگفتند اصطلاحا کار درآمده است و به دل مخاطب مینشیند. توحیدیمهر تفاوت خوانش این کتاب با کار قبلی خود را اینچنین توضیح داد: تفاوتی که کار «سربلند» با کار قبلی داشتند، این بود که «کوچه باران» خاطرات مجموعهای از شهدا بود و هر کدامشان داستان و حس و حال متفاوتی داشتند اما ماجرای شهید حججی به دلیل یکپارچه بودن خاطرات، حس و حال متمرکزتری داشت و هر کدام از خاطرهها به نقل از فرد خاصی جذابیتهای شنیدنی خودش را داشت. نویسنده این کتاب سعی کرده در چینش خاطرات یک نخ تسبیحی را قرار دهد تا در مجموع همه آنها یک روایت کلی از زندگی شهید باشند؛ ما در این کتاب با زندگی شهید به صورت گام به گام آشنا میشویم. توحیدیمهر ادامه داد: نخستین داستان «سربلند» به خاطره دایی همسر شهید اشاره دارد و از لحظهای آغاز میشود که دایی به خانه خواهر آمده که جلوی در، جوانی ریشدار و غریبه را میبیند که از خانه خواهرش خارج میشود و با سوال از خواهر، متوجه میشود اینها برای خواستگاری آمده بودند و با تعجب دایی مواجه میشوند چون دایی در ابتدا مخالف این ازدواج بوده است و ماجرای آخر کتاب نیز با خاطره یکی از همرزمان شهید تمام میشود که برای شناسایی پیکر شهید رفته که معتقدم این قسمت اوج کتاب به شمار میآید و خوانش این قسمت برای من خیلی سخت بود ولی در تمام زمانی که این قسمت را میخواندم و اتفاقا به صورت یک تکه و بدون وقفه خوانده و ضبط شد، احساس میکردم که خود شهید ناظر به صحنه است و حضور شهید را حس میکردم و احساس میکردم که توسط شهید دارم هدایت میشوم. وی در پایان افزود: این کتاب توسط 2 نفر خوانش شده و خود ما به این نتیجه رسیدیم که خاطراتی را که از زبان آقایانی مثل همکار و پدر شهید گفته من خوانش کنم و خاطراتی را که از قول همسر، مادر و خواهر شهید بیان شده توسط خانم موسوی خوانشگری شده است.
با یاد خداوند خوانشگری کردم نوشتار، هر حماسه و حادثهای را ماندگار خواهد کرد. در عصری که آدمها بشدت در حال دویدن برای رسیدن به خواستههایشان هستند، شاید زمانی برای خواندن این نوشتهها پیدا نکنند اما در خلال این دوندگیها فرصتی برای شنیدن است. حین رانندگی... حین انجام کارهای خانه... حین انجام ورزش و... . و اینچنین کار گویندگان آغاز میشود... کسانی نوشتههای نویسندهها را میخوانند و ضبط میکنند و دیگران میشنوند، البته لازم به ذکر است که هیچ لذتی مانند خواندن کتاب کاغذی نیست ولی چه میتوان کرد وقتی مادر نیست باید به زن پدر قانع بود. وقتی برای خوانش کتابی دعوت میشوم تلاش میکنم نقشپذیری داشته باشم، چرا که نویسنده احساسش را در نوشتار آورده و حالا باید از کانال حس و صدای من رد شود و به قلب و جان شنونده برسد. و این رسالت سختی است. خوانشگر کتاب باید جدای از داشتن صدای خوب احساس درستی هم داشته باشد و در واقع بازیگر باشد. حالا کتاب «سربلند» خوانش سختتری داشت، چرا؟ چون باید درباره شخصیت انسانی میخواندم که در ذهن شنوندگان از قبل یک قهرمان ثبت شده بود. همه چیز را به احساسم سپردم. به حس ملی و وطنپرستیام سپردم و با یاد خدا خواندم. این سپردن گاهی مرا به بغض میکشاند که مادرم... که خواهرم... که همسرم... . همراه شدن با زنانی که قهرمان داستان همسر پسر و خواهرشان بود. من به جای زنانی خواندم که شهید محسن حججی گوشهای از قلبشان بود. و حالا روایت میشد که او تمام جانش و قلبش را به اعتقادش هدیه کرد و سپس در قلب تمام هموطنانش جای گرفت. سیدهلیلا موسوی خلخالی، خوانشگر کتاب