روزنامه اعتماد
1400/05/25
معناي زندگي در بستر عاشورا
مقدمه- فهم معناي زندگي، گمشده بشر است. گسترش مدرنيته و علم، خدا و دين را از عرصه زندگي بشرِ كنوني محو كرد و او را در دام پوچي و بيمعنايي گرفتار آورد؛ در نتيجه، بشرِ امروز بيش از هر زمان ديگري خواهان مرهم و دارويي است كه بتواند به مددش، دردها و گرفتاريهاي بيشماري كه دامانش را گرفتهاند التيام بدهد و علاج كند. در اين ميان، بيشتر پاسخهايي كه به اين نياز اصيل بشر داده شده است، صرفا حول حوزههاي نظري و انتزاعي بودهاند و در نتيجه، نتوانستهاند او را به قدر كافي اقناع كنند. بنابراين، به نظر ميرسد يكي از قابل اعتمادترين حوزهها، براي نزديك كردن بشر به اين موضوع، ورود به حوزههاي پديداري و تاريخي باشد. به اين ترتيب كه سعي شود با بررسي پيامها و محتواي يك حادثه مهم تاريخي، حقيقت اصيل و درونمايه واقعي آن واقعه استخراج شود تا اگر براي نشان دادن معناي زندگي حرفي براي گفتن دارد، يا اين قابليت را دارد كه در اين مسير به يك قطبنما تبديل شود، از آن غفلت نشود. در اين ميان، تحقيق و پژوهش درخصوص واقعه عاشورا، به عنوان يكي از مورد بحثترين اتفاقات عالم، ميتواند پديداركننده غنا يا پوچي آن درخصوص پرداخت به مساله «معناي زندگي» باشد.بيداري امت از خواب غفلت و جهل- بعد از رحلت پيغمبر اكرم(ص) و فاصله گرفتن مردم از اميرالمومنين(ع)، دشمني عليه خاندان پيغمبر، شكل و شمايل ديني به خودش گرفت. اهلبيت مهجور شدند و كساني در راس امور قرار گرفتند كه باورمنديشان به اسلام، نه از باب آزادانديشي، بلكه از ترس از دست دادن جان (در ماجراي آزادشدگان مكه) شكل گرفته بود. دور و بيگانه بودن اين افراد از اسلام ناب و اصيل، سبب اضمحلال دين و به فراموشي سپرده شدن حقيقت و معناي زندگي شد. آنان با يك پادشاهي ظالمانه و پرزرق و برق به شيوه پدرانشان، به نام اسلام برخلاف اسلام عمل كردند و كار را به جايي رساندند كه تنها چيزي كه ميتوانست دوباره اصل اسلام را نمودار كند، مخالفت با تمام اين بدعتها با «گذشتن از خون خود» بود (پس از پنجاه سال، سيدجعفر شهيدي، 1359، ص 96).
نجاتِ امت از ماديگرايي- بعد از رحلت پيغمبر اكرم (ص)، جداي از مساله خلافت، بسياري از ياران خاص او مدعي شدند كه بايد نسبت به عوام از حق و حقوق ويژهاي برخوردار باشند و حق بيشتري را از بيتالمال براي خودشان مطالبه كردند و بسياري از آنان در ماديگرايي تا جايي پيش رفتند كه از بزرگترين سرمايهداران زمان خودشان به حساب ميآمدند. بديهي است كه چنين افرادي به هيچ عنوان طالب عدالت اميرالمومنين(ع) نبودند. بعدها بسياري از همين افراد از اميرالمومنين (ع) كينه به دل گرفتند و به جنگ با او برخاستند و به همين ترتيب، كينه اولاد او را نيز در دلشان محكم كردند. از ميان برداشتن اين انحراف، در سايه چنين عداوتي، از عوامل جدي پديدآورنده واقعه عاشوراست (فرات حيات، مجموعي از نويسندگان، 1386، ص 27).
اصلاح امور- شواهد بسياري وجود دارد كه اثبات ميكند امام حسين(ع) به هيچ عنوان تمايلي به جنگ و صدالبته شروع آن نداشته است. اندرزهاي امام به سپاهيان كوفه و آگاه كردنشان به عواقب جنگ، يكي از نشانههاي جدي بر تمايل نداشتن امام به جنگ و شروع آن و بلكه از قرائن و علائم ميل به اصلاح و صلح است (فرات حيات، مجموعي از نويسندگان، 1386، ص 171-167).
هدايت افكار گمراه- در جنگ، هر دو سپاه ميكوشند كه از غفلت پيشآمده براي ديگري كمال استفاده را ببرند تا بتوانند از اين طريق بر او برتري پيدا كنند، اما آنچه در جريان واقعه عاشورا رخ ميدهد خلاف جنگهاي ديگر است. امام حسين(ع) با روشهاي مختلف، از جمله گفتوگوها و سخنرانيهاي متعدد، به كرات سعي در انذار مخالفين خودش داشت، شايد به اين شيوه بتواند روزنهاي به درون جانهاي تاريكشده آنها باز كند. امام حسين(ع) از هدايت هيچيك از افراد دشمن مأيوس نبود و به اين خاطر، براي هشدار و انذار آنها از هيچ كوششي فروگذار نكرد. او براي هدايت افكار گمراه مخالفان خود، گاه به صحبت خصوصي با آنها و مخاطب قرار دادنشان ميپرداخت و گاه در مقابل جمعشان به سخنراني مشغول ميشد. ايشان براي تحقق اين هدف خود، حتي به نفرين (مباهله) و تحقير (به منظور شكستن غرور و نخوتي كه دامان خودبزرگبينان آنها را گرفته بود) سپاهيان دشمن هم دست زدند و از معرفي جايگاه، اعلام حق و حقوق، بيان نسب و اسم و رسم و يادآوري بيگناهي خود نيز كوتاهي نكردند. با اين همه، گرچه هر يك از اين اقدامات به فراخور حال و جايگاه خود، روشنگر جان خفته بسياري از آنها شدهاند، اما آنچه كه درنهايت توانست روشنكننده اذهان خاموش بسياري از سقوطكردگان باشد، تحقق جنگ بود (آيينه در كربلاست، محمدرضا سنگري، 1388، ص 224-223).
خدامحوري و خداخواهي در عمل- آنچه سبب شده امام حسين (ع)، از جان خود، خانواده و ياران خودش در واقعه كربلا به آساني صرفنظر كند، اعتقاد به وجودي والا به نام خداست. امام حسين(ع) خدا را تنها حقيقت مهم در زندگي خودش ميداند و از عمق وجود خود به اين باور معتقد و عامل نيز هست. امام حسين(ع) در مرتبه توحيد حقيقي ايستاده است، خدا را معناي زندگي خودش ميداند و از اين رو، معنايي كه از مرگ دارد نيز بسيار متفاوت است. او جز خدا هيچ انگيزهاي براي خودش متصور نيست و به حضور خدا در جاي جاي واقعه كربلا باور دارد. در روايتي از ايشان نقل شده كه فرمودهاند «همه اين مصايب بر من آسان است، زيرا خدا ميبيند.» (امام حسين(ع) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت، محمدتقي جعفري تبريزي، 1387، ص 84).
توجه به جاودانگي انسان- امام حسين(ع) مرگ را پوچي و پايان همه چيز نميداند. از نظر او، زندگي دنيا مقدمهاي براي حيات اخروي و گذر از مرگ به معناي ورود به منزلگاه ابدي و واقعي است. بر همين اساس، مرگ و به عبارتي شهادت، از منظر امام به هيچ عنوان تلخ و آزارنده نيست. او با نوع نگاهي كه به زندگي پس از مرگ دارد، حيات را به بهترين وجه آن معنا ميكند (امام حسين(ع) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت، محمدتقي جعفري تبريزي، 1387، ص 50).
ارادت بيبيعت- انسان را زماني ميتوان آزاده و در عين حال قدرتمند دانست كه در اوج اختيار درستترين تصميم ممكن را بگيرد. اين مساله در واقعه عاشورا، زماني كه امام حسين(ع) بيعت خود را از يارانش برميدارد به وضوح قابل مشاهده است. در شب عاشورا، هيچكدام از اصحاب امام حسين(ع) بعد از شنيدن پيشنهاد امام، از خيمه بيرون نرفتهاند و همين مساله گواه عمق علاقه آنها به امام(ع) و استواريشان در راهي است كه انتخاب كردهاند. بديهي است كه چنين تصميم و آمادگياي برآمده از شدت قوت روحي و اوج فارغدلي آنهاست.
كشته شدن در بزم نرم و جنگ سخت- سپاه مقابل امام حسين(ع)، شامل افرادي است كه مجموعهاي از افعال غيربشري را در قالب دين مرتكب ميشوند و از اين رهگذر، درصدد معنا يافتن براي زندگي خودشان هستند. آنها به كشتوكشتارهاي خود صبغه ديني ميدهند و با اين تبليغات كه امام حسين يك خارجي است (آشوبگر)، پاداش كشتن او را بهشت عنوان ميكنند. براي مال و مقام حرص ميزنند و حتي اصول جنگيدن را نيز زير پا ميگذارند. بعضا به خاطر تقليد كوركورانه از فرماندهانشان به جنگ آمدهاند. برخي نيز از امام و خاندان او كينه دارند و بعضي هم قصد دارند با منافعي كه از جنگيدن به دست ميآورند مشكلات دنيوي خودشان را تا حدودي مرتفع كنند (حماسه حسيني، مرتضي مطهري، 1381، ج 2، ص 48).
چشم زيبابين - واكنش بازماندگان واقعه كربلا (حضرت زينب(س) و امام سجاد(ع)) به اتفاقاتي كه از سرش گذشته، به گونهاي است كه گويي هيچ مصيبتي را متحمل نشده است. آنان فقدانها و دردها و رنجهايي كه ديدهاند را منت خداي متعال بر خودشان ميدانند و از اين رو، تمام اين واقعه را زيبا و موهبت ميبينند، زيرا ميدانند كه تمام اتفاقات در حيطه تصرّف خداست و بُرد حقيقي با امام حسين(ع) و اصحاب ايشان است.
دستگيري و اتمام حجت- بشر امروز مدتهاست با اين ايدئولوژي كه تنها و بدون اتكا و دستخالي و وامانده در هستي رها شده است دست و پنجه نرم ميكند. او خودش را يك گمشده ميبيند و با توجه به بمبارانهاي فكرياي كه هر روز ذهن و روانش را به ويراني ميكشد، خيال ميكند بدون هيچ يار و ياور و دستاويزي بايد گليم خودش را در جهانِ به اين پهناوري از آب بكشد. با اين حال، آنچه در جريان واقعه كربلا كاملا مشهود است هدايتگري و دستگيري امام حسين (ع) از ياران خود و سپاه مقابل است (امامت، محمد بياباني اسكويي، 1391، ص 59).
عزتبخشي به دوست و دشمن - بسياري از مكاتب و فرهنگها انسان را موجودي بيقدر و ارزش و مفلوك و درمانده قلمداد ميكنند و بر همين اساس بيمعنايي زندگي او را نيز نتيجه طبيعي وضعيتي كه دارد، ميدانند، اما رفتاري كه امام حسين(ع) در جريان واقعه عاشورا، در تعامل با دوست و دشمن از خودش نشان ميدهد، چيزي به خلاف اين است. عملكرد امام حسين(ع) به واقع، تجلي احترام و عزت به كرامت بشر است. امام (ع) هنگام شهادت غلام سياه خود، با او همانطور رفتار ميكند كه با فرزند خودش، علياكبر(ع) رفتار ميكند و زماني كه يارانش سوال شمر را بيپاسخ ميگذارند، از آنها ميخواهد كه پاسخش را بدهند هر چند فاسق باشد. امام حسين(ع) براي ديگران به قدري ارزش قائل است كه تا آخرين نفس، سعي در هدايت و آگاهيبخشيشان ميكند.
اقامه حق و دفع باطل- ارزش احياي حق و مرگِ باطل از نظر امام حسين(ع) به قدري بالاست كه حاضر است براي تحقق اين منظور از حيات خودش چشم بپوشد. او از زندگي با ظالمان و فاسقان، به عنوان ننگ و ذلت ياد ميكند و با چشمپوشي از علائق خود، از جمله برادر و فرزندان و نزديكان، به صورت عملي نشان ميدهد كه زنده نگه داشتن حق، حتي در صورت محروميت دل از خواهشهاي دروني نيز بايد اتفاق بيفتد تا زندگي همواره معناي خودش را حفظ كند. در غير اين صورت ارزش و معنا و مفهوم خودش را خواهد باخت.
لزوم وجود شر و بلا- در واقعه عاشورا اتفاقات ناخوشايندي از جمله قتل و غارت و اسارت، براي اهلبيت(ع) اتفاق افتاده است كه همه آنها را ميتوان برآمده از فعل و فكر افراد شرور دانست. براساس برخي جهانبينيها، وجود اين افراد شرور و به تبع آن، شكلگيري اتفاقات شر، همگي آزاردهنده و رنجآور است و در همين راستا، تفكراتي پديد آمده كه جهانِ پر از لذت و كاميابي را جهان درست و آرماني معرفي ميكند و به حذف عوامل شر و بدي به عنوان يك موضوع جدي ميپردازد. بررسي كيفيت مواجهه اهلبيت با واقعه عاشورا و توصيفي كه از آن داشتهاند (و آن را زيبايي وصف كردهاند) نشان ميدهد كه آنان برخلاف جهانبينيهاي اينچنيني، نه تنها نسبت به وجود شر در جهان خرده نميگيرند، بلكه بر اين اعتقادند كه شر را نميتوان از جهان حذف كرد. آنها نظام هستي را نه به صورت جزئي و منفرد، بلكه به صورت كلي مشاهده ميكنند و به اين نتيجه ميرسند كه اگر شر نباشد، زيبايي هرگز توان بروز و ظهور نخواهد داشت و در واقع، تابلوي زندگي با قرارگيري سايهها در كنار روشنيها است كه معنا و مفهوم پيدا ميكند. بر همين اساس، امام(ع) و ياران و اصحاب و خانوادهاش، به هيچ عنوان دست به گلايه و ناشكري نزدهاند و نسبت به معنا و مفهوم زندگي نيز به پوچي و بيمعنايي نرسيدهاند. آنها به واقع، نيروي جاذبه زيبايي را ناشي از نيروي دافعه زشتي توصيف ميكنند و اينطور توضيح ميدهند كه در حقيقت، اگر زشتي و شري وجود نداشته باشد، زيبايي و خوبياي نيز پديد نخواهد آمد (عدل الهي، مرتضي مطهري، 1390، ص 170-125).
منبع تعالي براي مامومين- امام حسين(ع) و اصحاب و خاندانشان، با پديد آوردن واقعه كربلا، جدا از اثرگذاري بر مردم دوره و زمانه خود، بر تمام تاريخ و زمانه پيش رو نيز تاثير گذاشته است. قيام عاشورا، در حقيقت، قيامي در راستاي بازگرداني معنا به زندگي كساني است كه به بيمعنا زندگي كردن خو كردهاند.
نتيجهگيري - يكي از مهمترين موضوعات براي معنابخشي به زندگي بشر، معنادار بودن مرگ است. بر اين اساس، اگر مرگ به معناي متلاشي شدن و عدم باشد، حيات سرشار از اضطراب و درد خواهد بود و در واقع در اين حالت، مرگ، خود به عنوان عامل مهمي براي بيمعنا كردن زندگي قابل طرح است، اما در بررسي واقعه عاشورا اين موضوع مورد دقت قرار ميگيرد كه مرگ پايان زندگي نيست و در حقيقت، گذرگاهي براي زندگي ابدي است و به اين ترتيب، با روي كار آوردن مساله حيات اخروي، معناي حقيقي زندگي را تبيين ميكند و به نمايش ميگذارد.