مسافرانی از هرات

بابک خطی ‪-‬ بهانه‌ی دیدار ما بیماری پسرک ملوس افغانی است؛ کودکی لاغرتر از سنش با چشم‌هایی درشت و موهایی لخت که روی پیشانیش چتری شده‌اند. نامش وزیر است و هفت سال دارد. به‌خاطر یک مشکل گوارشی تقریبا عمده که ملاحظات جراحی را هم احتمالا می‌طلبد آمده‌است؛ با مادرش و دو بانوی جوان هموطن دیگر -از مراجعین قبلی مطب- که راهنمایی‌شان کنند.
چرا که‌شناس نیستند و به تازگی سربند وحشیگری‌ها و تهاجم طالبان به خاک خسته از ناامنی به ایران آمده‌اند، از هرات!
رد ترس و التهاب گذر از جهنمی از گلوله و آتش همچنان در کلامشان دیده می‌شود و یک نگرانی بزرگ هم در چشم‌های همه‌شان سوسو می‌زند؛ از دست رفتن افغانستان عزیز، درد وطن.
شایعاتی که برخی رسانه‌ها در ارائه‌ی تصویر متفاوت از طالبان به خورد جامعه‌ی جهانی می‌دهند سراپا دروغ و ملوث به ناامانت‌داری رسانه‌ای‌است.


طالبان طالبان است با تمام مختصات جهل محور و دگم‌بودن و ذره‌ای هم تغییر موضع نداده‌است. بنابراین تفسیرهای سستی که در مورد تغییر ماهیت طالب‌ها دیده می‌شود مایه‌ی تعجب عمیق است آنهم در حالی که جنایت‌ها و قتل‌عام بی‌شفقت آدم‌ها را در پیش چشم تمام جهان و در روز روشن انجام می‌شود. سوال این است: دخترانی که طالب‌ها به زور و بدون رضایت به عقدشان درمی‌آورند از تجاوز به عنف چه چیزی کمتر دارد که دولت‌ها مهر سکوت بر لب زده‌اند؟ سازمان ملل در کجا ایستاده است که این جنایت علیه بشریت را نمی‌بیند و چنین حقیر و منفعل با لگدکوب‌شدن منشور خود تعامل می‌کند.
اینجا صحبت از یک جنگ معمولی حتی نیست. بحث برسر جنایت علیه بشریت و سوءاستفاده‌ی جنسی وحشتناک از کودکان است. بحث درمورد یک فاجعه‌ی تمام عیار انسانی است. کجای طالبان تغییر کرده است که زنان را تنها در حد کالا می‌شناسد و برای دستخوش، زنان بیوه را برای تجاوز به اعضایش هبه می‌کند.
حداقل به عنوان یک شاهد واقعی، مادرِ بیمار من این طالبان را بسیار وحشی‌تر و لجام‌گسیخته‌تر از قبل ارزیابی کرده است.
چه اتفاق ناگوار و اساسا چه نوع جنایت دیگری باید اتفاق بیفتد تا حکومت‌ها واکنش نشان دهند؟
سیاستمدارانی که برای این گروه سرتاپا خشونت زبان نفهم چهره‌شویی می‌کنند وجدان‌شان را در کدام ایستگاه انسانیت به کناری نهاده، جاگذاشته‌اند.
چهره‌ی بدون روتوش طالبان مکررا نشان داده و ثابت کرده است که گروهی قائل به مذاکره و قابل مذاکره نیست. گروهی است که جز زبان زور نمی‌فهمد و توبه‌اش فقط در صورت ریشه‌کنی و متلاشی شدن کامل قابل اعتماد است.
حکومت‌هایی که برای کوچکترین اتفاقات یقه می‌درانند، نمایندگان ویژه‌ی سازمان ملل که گاهی از سر سوزن هم خود را رد می‌کنند، در برابر این دروازه‌ی بزرگ جنایت عریان و جهل مرکب که ازقضا مرتکبینش هم ابایی از رسانه‌ای شدنش ندارند، کجا هستند و از کدام ساحت به ماجرا می‌نگرند.
حتی تظاهر عمدی به ندیدن اتفاقات هم در عرف دیپلماتیک آدابی دارد و چنین توی ذوق زننده و موهن نیست.
افغانستان دارد از دست می‌رود و مردمی که از زندگی تنها قدری آرامش و امنیت می‌خواهند-از ابتدایی‌ترین حقوق هر انسان- در آستانه‌ی نابودی و به محاق رفتن هستند. در خطر جدی ارتجاع به ده‌ها سال قبل و قرار گرفتن در وضعیتی که سرنوشت نسل آینده را در خطر تخریب قرار داده است.
در این سکوت خجالت‌آور در صحنه‌ی جهانی شاید فقط این مردم دنیا باشند که بتوانند مصدر کاری شوند. اعتراضات و واکنش آن‌ها نسبت به جنایت، آخرین تیر ترکش نجات یک کشور شاید باشد تا دولت‌ها را به زور و برای تداوم حضوردر صحنه سیاسی هم که شده، وادار به برداشتن قدمی کنند.
داشتن امید مستحسن است اما گاهی برتر از آن باور به واقعیت و قبول شرایط ناامیدکننده‌است. تا همین، نقطه‌ی شروعی باشد برای اقدامی واقعی. باید این واقعیت تلخ را پذیرفت که امید دلخوش‌کننده به شیوه‌ی احاله مسائل به آینده‌ای مجهول، جز دادن فرصت و ابتکار عمل به جنایتکاران هیچ کارکردی ندارد.
جمله آخر مادر وزیر مدام در سرم می‌پیچد:
«هیچکس برای دادن امید به مردم افغانستان کاری نمی‌کند»
آیا ما مردم عادی جهان می‌توانیم کاری از پیش ببریم؟
آیا وزیر این داستان واقعی می‌تواند یکی از وزرای افغانستان
آینده باشد؟