آینده آمریکا در افغانستان

آمریکا پس از 20 سال اشغالگری از افغانستان خارج و تلاشی که  طی دو دهه گذشته برای نابودی طالبان و شکل دهی به دولت و ارتشی مدرن به کار بسته  بود با سرعتی خارق العاده دود شد. فارغ از درس‌های بی‌شمار توسعه وابسته، تکیه به آمریکا و دل خوش کردن به توسعه ناهمخوان با جامعه، باید توجه کرد که آمریکا در چه شرایطی مجبور به این انتخاب شده است. اولین فرضیه، چرخش سیاست خارجی آمریکا به سمت شرق دور است که شکل و وضعیت حضور آمریکایی‌ها در منطقه را به شدت تغییر داده است. افغانستان که قرار بود با اشغالش، چهارراه چین، ایران و روسیه را به دست آمریکایی ها بدهد، ارزش سابق خود را از دست داده و دیگر کفاف هزینه‌هایش را از لحاظ استراتژیک نمی‌داد. از طرف دیگر بعید بود که آمریکا بخواهد این نقطه مهم را دودستی به رقبا و دشمنانش تقدیم کند. به  همین دلیل راهبرد ناامن سازی افغانستان برای اثرگذاری بر سه کشور مذکور پیگیری شد. در این راهبرد هسته های مختلفی از داعش به افغانستان انتقال داده شد تا جرقه جنگ های مذهبی زده و مرزهای چین و ایران ناامن شود. در مقابل طالبان که می‌دانست رشد داعش به معنای از دست رفتن سرزمین‌های بسیار، جنگ مذهبی و خلاصه نرسیدن آن ها به رویای« امارت اسلامی» است، به جنگ با داعش رفته و فعلا  توانسته آن ها را تا حد قابل توجهی از بین ببرد. بنابراین راهبرد اولیه آمریکا در افغانستان با شکست مواجه شد. پس از آن برنامه دوم که چندگانگی حاکمیتی در افغانستان بود پیگیری شد. براساس این فرضیه با خروج آمریکا از افغانستان خلع قدرتی رخ می‌داد که طی آن دولت و ارتش مرکزی بخشی از افغانستان و طالبان بخشی دیگر را در دست داشت. در این میان یکی کاملا متکی به آمریکاست و دیگری از طریق مذاکره مجبور به همکاری با آمریکا خواهد بود. به بیان دیگر آمریکا سعی کرد مهره‌هایی را در بازی قرار دهد که همه را کنترل کند. در این راهبرد به علت نبود قدرت قاهره در افغانستان، هرگونه تلاش برای همکاری با این کشور توسط رقبای آمریکا منتفی بود، برای مثال راه جدید ابریشم که در طرح اولیه از افغانستان به ایران می‌رسد دیگر قابلیت اجرا نداشت. بایدن با نگاه به مشکلات داخلی خود، راهبرد توجه به چین و مسائل افغانستان و همسایگانش این راهبرد را انتخاب کرد و بر تصمیم ترامپ مبتنی بر خروج از افغانستان مهر تایید زد.اما اتفاقات به شکل دیگری رخ داد. پیش بینی اولیه که گفته می‌شد در آن طالبان شهرهای کوچک را در دست خواهد داشت و دولت مرکزی شهرهای بزرگ را، به سرعت تغییر کرد. طالبان پس از تثبیت خود در مناطق پیرامونی با سرعت غافلگیر کننده ای به سمت شهرهای بزرگ حرکت کرد و ارتش 88 میلیارد دلاری افغانستان همچون برجی از شن به سرعت سقوط کرد . سقوط دولت آن چنان سریع اتفاق افتاد که طالبان نیز متحیر شده بود. این گزاره که آمریکا در پشت پرده تمام اتفاقات رخ داده حضور داشته و این برنامه آن ها بوده، با وقایع دو هفته اخیر همخوان نیست. رفتار آمریکا نشان می‌دهد که سازمان‌های اطلاعاتی و نظامی این کشور، چنین فروپاشی را به هیچ وجه پیش بینی نمی‌کردند و دولت و ارتش آمریکا کاملا در وضعیت تحیر قرار گرفته اند. تعداد زیاد آمریکایی‌های جامانده، برگرداندن تعداد بسیار زیادی ازنظامیان به فرودگاه کابل و... همه نشان دهنده همین موضوع است.  در این میان  البته بعید  به نظر می رسد که  طالبان بخواهد با آمریکا وارد خصومت شود.طالبان که در دهه 70 شمسی متولد شده بود، پس از حدود یک دهه جنگ به قدرت اول افغانستان تبدیل شد اما قرارگرفتن در کنار بن لادن و القاعده در واقعه 11 سپتامبر بهانه آمریکا برای  حمله به افغانستان  را فراهم کرد که  این موضوع به معنای نابود شدن تلاش یک دهه‌ طالبان در مسیر قدرت بود. حالا و پس از 20 سال جنگ آن ها دوباره به قدرت نزدیک شده‌اند، بنابراین بعید است که این بار نیز در مسیر درگیری با همسایگان شان یا آمریکایی‌ها، این فرصت را از دست بدهند. می‌توان گفت که همکاری‌های محتمل آینده بین طالبان و آمریکا نه از سر سرسپردگی طالبان به آنان یا برنامه ریزی خارق العاده‌ آمریکایی‌ها بلکه برای حفظ قدرت توسط خود طالبان صورت خواهد گرفت. به طور کلی می‌توان گفت که وضعیت در افغانستان از دست آمریکا تاحدودی خارج شده و آنان سعی در کنترل شرایط دارند. در این میان دیگر قدرت‌های دخیل و همسایگان نیز هرکدام بازی خود را به کار بسته اند. آن چه در وضعیت کنونی مهم است، امتیازدهی طالبان به طرف‌های مختلف تا سوار شدن و تثبیت بر مسند  قدرت خواهد بود اما پس از قبضه قدرت مشخص نیست شعارهای به روز شده آنان به دهه 90 برخواهد گشت یا خیر.