روزنامه شرق
1400/05/31
افغانستان: روز بعد
ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم افغانستان: روز بعد با آثار و گفتاری از : پیرمحمد ملازهی ، دیاکو حسینی، احمد بخارایی، محمد شوری، فریدون مجلسی بیش از هرکسی، خواهران و برادران در افغانستان خوب فهم میکنند که سرنوشت آنان را آیه شریفه مذکور تبیین میکند. این تحولات بهروشنی نشان میدهد کسی جز مردم افغانستان نمیتواند سرنوشت این کشور را به سمت خیر و صلاح هدایت کند. بااینحال، مسائل افغانستان به حدی مهیج و در ضمن پیچیده و لایهلایه است که هرکس در هریک از رشتههای علوم انسانی میتواند به آن ورود کند. مثلا سؤال «چرا با این سرعت؟» خیلی قبل از سقوط کابل در بین نظریهپردازان جنگ مطرح بوده است. هم نظریههایی که به چرایی خاتمه جنگ میپردازد و هم نظریههایی که به چرایی وقوع جنگها میپردازند، به این سؤال توجه خواهند داشت. در کنار این دو، نظریههایی که به طولانیشدن جنگ توجه دارند نیز متوجه جنگ افغانستان خواهند شد. هماکنون در آمریکا به این سؤال فکر میکنند چه شد که طولانیترین جنگ این کشور به این شکل خاتمه پیدا کرد؟ در سطحی کلیتر، تحولات افغانستان یا سیکلی یا خطی تبیین میشود. آنهایی که اوضاع افغانستان را سیکلی میدانند، آینده را براساس قیاس با گذشته میبینند. طبق این رهیافت، آینده افغانستان تکرار گذشتهای است که وجه غالب در آن جنگ بوده است. از این حیث، نظریههایی که به چرایی بروز جنگ میپردازند، جلوه میکنند و نه نظریههایی که خاتمه جنگ را تبیین میکنند. خاستگاه نظری
اساسا آیا توصیفی نسبتا روشن برای وضع موجود در دست است که بخواهیم درباره آن اظهارنظر کنیم؟ آیا صرفا توصیف وضع موجود کافی است؟ آیا نباید نسبت به آینده پیشبینی داشته باشیم؟ نظر نسبتا اجماعی این است که اساسا کار علم پیشبینی است؛ چون علم مجموعهای از نظریههاست و کار نظریه پیشبینی است. اما لازم است به این نکته اساسی که کنت والتز مطرح میکند، توجه داشت. اساسا با پیشبینی تحولات نمیتوان به تجویز یا راهحل رسید؛ چون به گفته او، منجم بسیاری از مسائل را دقیقا پیشبینی میکند، ولی قادر نیست هیچ راهحلی ارائه دهد. علت آن است که منجم قادر نیست بگوید چرا تحولات سماوی اینچنین است. تئوری و علم هم باید بهجای پیشبینی بر تبیین، چرایی و چگونگی تحولات متمرکز شود تا زمینه برای تجویز و راهحل گشوده شود. ضمنا، پیشبینی تجویز نیست. در اوج بحثهای مربوط به رویارویی تمدنهای ساموئل هانتینگتون، در سمیناری در قبرس به او گفتم فکر نمیکنید شما منادی جنگ بین اسلام و غرب شدهاید؟ با تعجب گفت خدا نکند، کار من علوم اجتماعی و پیشبینی است. شما بیایید نگذارید پیشبینی من محقق شود. به هر حال، چه پیشبینی و چه تجویز، با کدام تئوری؟ درباره تحولات افغانستان، مشکل نبود تئوری نیست، بلکه مشکل این است که برای پاسخ به یک سؤال واحد، تئوریهای متعددی وجود دارد. بنابراین مشکل انتخاب تئوریای است که بتواند پاسخگوی سؤال ما باشد. یک راه برای گزینش تئوری، انتخاب سطح تحلیل صحیح است. آیا برای فهم تحولات افغانستان شناخت تعاملات در سطح نظام بینالملل یا سیاست بینالملل کمککننده است؟ آیا مبنا قراردادن معادله قدرت بین قدرتهای بزرگ کارگشا است؟ مبنا قراردادن منطقه و همسایگان افغانستان ممکن است بخشی از سؤال را پاسخ دهد یا اینکه میتوان سطح تحلیل را ملی قرار داد و در داخل افغانستان به ریشهیابی پرداخت. اگر سطح ملی افغانستان انتخاب شود، مقولههایی مثل ساختار اجتماعی- اقتصادی، ترکیب جمعیتی و قومیت، نخبگان، احزاب و دولت مبنای تحلیل قرار میگیرد. سطح تحلیل پایینتر نیز فرد را مبنا قرار میدهد. مثلا گفته میشود سه نفر اصلی که عامل وضع موجود هستند، عبارتاند از زلمی خلیلزاد، کرزای و اشرف غنی و این هر سه بورسیه بودهاند در دانشگاههای آمریکایی و این سه نفر در تحولات جاری نقش کلیدی داشتهاند؛ ازجمله اینکه فرماندهان در نیروهای نظامی را بهطور عمده از پشتونها انتخاب کردهاند و در نتیجه هیچ مقاومتی از سوی این نیروها در برابر طالبها صورت نگرفته است. باید توجه داشت که هم برای تبیین پایان جنگ و هم برای تبیین آغاز جنگ، علاوه بر علتها، دلایل نیز مطرح است. نظریههایی که علت را مبنا قرار میدهند، تحولات جوامع انسانی را بر مبنا و با قیاس متدلوژیهای علوم طبیعی تبیین میکنند. بنابراین از این حیث عوامل تبیین جنگ بیشتر مادی، مشاهدهپذیر و عینی است. این در حالی است که هم در جنگ و هم در صلح، دلایل نقش بیشتری دارند؛ چون باورها، اعتقادات، ایدئولوژی، خلقوخو و حتی خصوصیتهای روانی افراد نقش تعیینکنندهای دارند. از این حیث، در بحث جنگ نظریههای تفسیری و تصمیمگیری انسانها که غایتمند هستند، مطرح میشود. این مطلب، بهخصوص در افغانستان که ایدئولوژی و باورهای دینی و قومی مهم است، دیده میشود. به همین دلیل، این روزها در تمام دنیا سؤال کلیدی، غالب و درست این است که آیا طالبها همان طالبهای 20 سال قبل هستند؟ نکته مهم این است که بسیار مسلم است که برای توضیح یک تحول مهم نمیتوان صرفا روی یک عامل تمرکز کرد. اما این نکته نیز وجود دارد که به گفته «کنت والتز»، اگر نتوانیم عامل تعیینبخش را از عوامل اثرگذار تشخیص داد عملا کار چندانی نکردهایم، چون منابع برای برخورد به همه عوامل وجود ندارد.
توصیف وضع موجود
حتی در خود آمریکا، شرایط موجود بهعنوان خیانت آمریکا به مردم افغانستان شناخته میشود. برخی هم خیانت مشترک آمریکا و پاکستان را مطرح میکنند. توضیح این گروه آن است که آمریکا بهدلیل ترس از فروپاشی پاکستان و احتمال اینکه بمب هستهای در اختیار تروریستها قرار گیرد، چشم خود را بر اقدامات اسلامآباد میبندد. بههرحال، در برآورد وضعیت، هزینههای این جنگ مطرح میشود. هزینه بیش از دو تریلیون دلار برای آمریکا و تضعیف موضع آن در برابر رقبای استراتژیکی مثل چین و روسیه مطرح است. شورای روابط خارجی آمریکا، حاصل این جنگ را کشتهشدن هزارو صد نیروی ناتو، 47 هزار نفر از مردم افغانستان، 73 هزار سرباز و پلیس افغانستان، شش هزار سرباز آمریکایی و دهها هزار طالب ارزیابی میکند.
یک راه برای ارزیابی موقعیت طالبان، مقایسه اوضاع فعلی با شرایط سال 1996 است که طالبان کابل را تسخیر کرد. شاید بتوان گفت که در شیوههای جنگی طالبان در این مرحله و سال 1996 شباهتهای زیادی وجود دارد، اما بهلحاظ سیاسی و روانی تفاوتهای زیادی دیده میشود. در سال 1996 روشهای ضدانسانی در برخوردهای طالبان غالب بود. این چیزی است که در این مرحله بسیار کمتر دیده شده است. تا این نقطه، برخوردهای طالبان با فرماندهان افغانستان مثل دوستم و اسماعیل خان و دیگران در دو مرحله قابل مقایسه نیست. آن زمان، بعد از پیروزی، طالبان ضدانسانیترین و خشنترین برخورد را در همه سطوح به کار میبرد. نکته مهمتر این است که در سال 1996 رهبرانی مثل ربانی به پنجشیر رفتند و بههمراه احمد شاه مسعود برای مقابله طولانیمدت با طالبان برنامهریزی کردند؛ اما اینبار همه وزرا و رئیسجمهور غنی متواری شدند. تنها فردی که باقی ماند و به پنجشیر رفت تا با فرزند احمد شاه مسعود علیه طالبان مبارزه را آغاز کند، امرالله صالح است.
در موضوع شناسایی، در سال 1996 تنها سه کشور عربستان سعودی، امارات و پاکستان طالبان را به رسمیت شناختند؛ اما اینبار روسیه، چین، ترکیه و پاکستان تمایل خود را برای بهرسمیتشناختن طالبان در زمان مقتضی اعلام داشتند. همه این کشورها به جز پاکستان در سال 1996 با طالبان روابطی خصمانه داشتند. درباره روابط آمریکا با طالبان هم این نکته مطرح است که وقتی آمریکا به مدت چند سال با گروهی وارد مذاکره میشود و قرارداد صلح با آن امضا میکند، به معنای آن است که این گروه را به رسمیت شناخته است. بااینهمه در آمریکا جریاناتی مثل ترامپ و پمپئو بعد از سپریشدن دورهشان شدیدا با طالبان مخالفت میکنند؛ اما نانسی پلوسی، رئیس مجلس نمایندگان، بهرسمیت شناختهشدن این گروه را منوط به رفتار آنها در زمینههایی مثل زنان کرده است. اروپا نیز به رسمیت شناختهشدن طالبان را مشروط میپذیرد. اما بیش از همه، هند بلاتکلیف است. این کشور در سه زمینه خاص نگران است: خطر تروریسم (بهطور خاص از جناح حقانی)، نفوذ اطلاعاتی فزاینده پاکستان و بالاخره بیثباتی رو به رشد در کابل. هند از سرریزشدن آثار این تحولات بر روی کشمیر نگرانی بیشتری دارد.
چرایی
1- نگارنده در سال 1996 که طالبان بر کابل حاکم شد، همین سؤال را در قالب یک طرح تحقیقاتی برای آن زمان بررسی کرد. شباهت و تفاوتهای زیادی بین آن زمان و اکنون وجود دارد. مهمترین عامل که آن زمان بسیار کمتر بود، فساد است. آن زمان هنوز مجاهدین زمان شوروی بودند و به زندگی مادی اینچنین آغشته نشده بودند؛ ضمن آنکه مورد وثوق و اعتماد مردم هم بودند. نیروهای خارجی در افغانستان حضور نداشتند و 300 هزار سرباز و پلیس توسط ناتو و آمریکا آموزش ندیده بودند و اینهمه تجهیزات نبود. آنچه بود، این بود که دولت ربانی مقاومت میکرد حتی بعد از سقوط. روحیه جنگی بسیار متفاوتی وجود داشت. بااینهمه در نقاطی بود که کسی در برابر طالبان مقاومت نکرد. در مطالعات میدانی که آن زمان در حج انجام شد و در گفتوگو با طالبها، فردی معرفی شد که فرماندهی آزادسازی شهر بامیان را داشت. او در توضیح چگونگی آزادسازی این شهر بهسادگی رمز سقوط را نبود هیچگونه مقاومت میدانست.
2- بههرحال، اولین عامل در تغییرات اخیر، دولت اشرف غنی است. نکته مهمتر خود اشرف غنی است. اولا، بعد از سقوط طالبان در سال 2001، کاندیدای اصلی آمریکا برای ریاستجمهوری، عبدالحق بود که قبل از رسیدن به کابل کشته شد و مسیر تغییر کرد و بهصورت سریع کرزای انتخاب شد. بعد از او نیز اشرف غنی دو بار با تقلب به قدرت رسید. در مرحله اخیر در یک روز دو تحلیف در کابل برگزار شد؛ یکی اشرف غنی و دیگری عبدالله. در همین ارتباط نیز جمهوری اسلامی ایران در تحلیف غنی شرکت کرد. این امر بهخوبی جایگاه متزلزل اشرف غنی و مشروعیت بسیار پایین آن را نشان میدهد. همچنین، مشخص میکند که دغدغه اصلی اشرف غنی بیش از آنکه خطر طالبان باشد، اطراف خود بوده است. ضمن آنکه حکومت اشرف غنی بینهایت تمرکزگرا بود. برعکس جامعه کاملا متکثر و قدرت در آن پخش بود؛ بنابراین دولت تمرکزگرای غنی عملا ارتباط چندانی با جامعه مدنی نداشت. تأثیر این امر بر روی مراکز امنیتی در ولایات کاملا مشهود بود؛ بهطوریکه از حدود 400 شهرستان تعداد خیلی کمی به حساب میآمدند. نهتنها امکانات لازم در اختیار این پایگاهها قرار نمیگرفت، حتی حقوق ماهانه افراد نیز در مواردی پرداخت نمیشد. فرماندهانی ازجمله دوستم و اسماعیل خان نیز کاملا منزوی بودند و هیچ مسئولیتی به آنها داده نشده بود. در یک مرحله در سالهای 2016 و 2017 آمریکا و ناتو به اشرف غنی پیشنهاد کردند که خود رأسا تعداد صد پایگاه شهرستانهای دورافتاده را تخلیه کند تا بتواند از 300 پایگاه دیگر شهرستانهایی که مهمترند، به نحو بهتری حفاظت کند؛ اما اشرف غنی شدیدا با این ایده مخالفت کرد و گفت ذرهای از خاک افغانستان را رها نخواهیم کرد. او زمانی به این واقعیت رسید که دیگر دیر بود.
3-در کنار دولت غنی، نقش نیروهای آمریکایی مطرح است. این روزها در آمریکا این بحث مطرح است که چه شده است که تنها ابرقدرت روز، 20 سال قبل با هزینه بسیار زیاد طالبان را از قدرت کنار زد و بعد از 20 سال هزینه، مجددا همان طالب را سر کار آورد؟ یک فرضیه تاریخدانان آن است که اساسا افغانستان گورستان امپراتوریها است. بایدن رئیسجمهور آمریکا و رهبران افغان را عامل این تحولات میداند. نکته کلیدی و مورد تأکید او این است که هنگامی که خود افغانها نخواهند در برابر طالبان مقاومت کنند، چرا آمریکا باید هزینه این جنگ را بدهد و در برابر طالبان بجنگد. یک واقعیت آن است که بسیاری از مجاهدین زمان شوروی اکنون رو به اشرافیت آوردهاند. این امر باعث میشود تا مردم هم به آنها برای جنگیدن اعتمادی نداشته باشند.
5- سؤال مهمی که اساسا باید پاسخ داده شود، این است که چرا آمریکا افغانستان را اشغال کرد و با چه هدفی؟ آیا اکنون که خارج میشود، به این اهداف دست یافته است؟ پاسخ به این سؤال در گرو تغییر سیاست در آمریکا بعد از حمله یازدهم سپتامبر 2001 است. بهطور خلاصه، اگر آن زمان دموکراتها سر کار میبودند، افغانستان و عراق اشغال نمیشد. در کمیسیون معروف یازدهم سپتامبر در کنگره آمریکا دو تیم دولت کلینتون و دولت جورج دبیلیو بوش به سؤالات کنگره پاسخ دادند. دموکراتها بر این نکته پافشاری داشتند که باید خود تروریستها مورد هدف قرار میگرفتند نه اینکه افغانستان اشغال شود. اما جمهوریخواهان مدعی بودند که تروریستها در یک ظرف شکل میگیرند و رشد میکنند و تکثیر میشوند. بنابراین باید این ظرف از بین برود. افغانستان و طالبان جایی است که در آن تروریستهای القاعده به آمریکا حمله کردند. پس، مسئله اصلی آمریکا تروریسم است. توضیحی که لازم است داده شود این است که تا قبل از یازدهم سپتامبر 2001 پارادایم غالب در سیاست خاورمیانهای آمریکا اساسا حفظ وضع موجود بود و بر این موضع بودند که دولتها و مرزها باید دستنخورده باقی بماند. اما به بهانه یازدهم سپتامبر، جمهوریخواهان این پارادایم را برهم زند. تز جدیدی که افرادی مثل خانم رایس و رامزفلد داشتند، عنوانش «تخریب سازنده» بود؛ یعنی نیروهای آمریکا وضع موجود را برهم میزنند اما مسئولیتی برای سازندگی ندارند. به عبارتی جنگطلبان در دولت بوش طرفداران نظامیگری از نوع جکسون بودند و نه سازندگانی از مکتب ویلسون. بنابراین، چیزی به نام ملتسازی در استراتژی آنها نبود اما بعدها گرفتار آن شدند. ازاینرو، ملتسازی در افغانستان از همان ابتدا یک هدف ثانویه بود برای آمریکاییها. به همین دلیل اکنون هم که خارج میشوند، ظاهرا در توافقی که کردهاند، این حق را برای خود قائل شدهاند که هر زمان لازم باشد و افغانستان مأمن تروریستهای ضدآمریکایی شود، نیروهای آن کشور در افغانستان مداخله خواهند کرد؛ بنابراین در این سطح آمریکا به هدف خود رسیده است که خارج میشود.
علاوه بر بحث بالا، در منطق نظامی و براساس نظریه شکست و پیروزی، در آمریکا اصل پیروزی است و نه شکست. اما در مورد افغانستان، در ابتدای کار دولت اوباما مطرح شد که آمریکا برنده این جنگ نخواهد بود و از همان زمان منتظر این بودند که طالبان آمادگی مصالحه پیدا کند. با اینهمه، تعداد نیروهای خود را از صدهزار نفر به چیزی بین پنج تا 12هزار نفر تقلیل دادند. این تقلیل نیرو تا به این حد نشان از آن بود که برخلاف ادعاها، آمریکا اراده جنگ با طالبان را ندارد. آنچه بود حملات هوایی علیه این گروه بود که خود به لحاظ روانی عامل خیلی مهمی بود. نکته مهم این بود که جو بایدن اواسط ماه آوریل تصمیم خود را گرفت. این در حالی بود که بر اساس توافق با طالبان نیروهای آمریکای باید 31 ماه آگوست خارج میشدند. این فاصله برای آمادهسازی نیروهای افغانی بسیار کم بود. اعلان موضع بایدن در حالی بود که هیچ فکری برای بعد از خروج نشده بود. مشخص نبود که بعد از 31 آگوست آمریکاییها از نیروهای افغانی حمایت هوایی خواهند کرد یا نه. در زمینه لجستیک و دیگر موارد نیز همینطور. اینهمه باعث یأس و ناامیدی در داخل افغانستان و نیروهای دولتی شد. ناگفته نماند که حتی با وجود نیروهای غربی در داخل افغانستان، طالبان در سالهای 2015، 2016 و 2018 توانست سه مرکز امنیتی در دو ولایت را به اشغال خود درآورد. این امر نشان میدهد که حضور نیروهای آمریکایی را نباید تعیینکننده به حساب آورد. بااینحال، در سطح ملتسازی در افغانستان، برای آمریکاییها مسئله فساد خیلی مهم است. هفت سال قبل، یکی از آمریکاییهایی که عمیقا در افغانستان ورود داشت، به نگارنده توضیح داد که آمریکا به این جمعبندی رسیده است که فساد عامل تعیینکننده در افغانستان است؛ بهطوریکه هر پیشرفتی را سد میکند. بههرحال، اگر این سخن صحت داشته باشد، سؤال اصلی نباید این باشد که چرا آمریکاییها از افغانستان خارج شدند، بلکه سؤال دقیقتر این است که چرا آنها این همه دیر دست به چنین اقدامی زدند. دراینباره گفته میشود: شاید درسی که آمریکا از افغانستان گرفته، این باشد که با زور سلاح نمیتوان جوامع را اصلاح کرد یا به گفته چرچیل «میتوان مطمئن بود که آمریکاییها درست عمل میکنند اما وقتی راههای دیگر را رفته باشند».
بهجز آنچه گفته شد، بستر تحولات نیز مطرح است. نکته دیگر فساد در سیستمی که در آمریکا در ارتباط با موضوع افغانستان بوده است و اسنادی که در سال 2014 افشا شد، مشخص شد میلیونها دلار از بودجه آمریکا اختلاس شده یا صرف اموری میشود که هیچ پیشرفتی در هدف آمریکا در افغانستان ندارد و همینها لابی ادامه فعالیت در افغانستان بودند.
یکی از مقولهها جهانیشدن و فراجهانیشدن است. رویکارآمدن طالبان در مرحله اول در اوج جهانیشدن صورت گرفت. همینطور حمله یازدهم سپتامبر به آمریکا در همان زمان بود. اصولا، جریان القاعده و پس از آن داعش هم محصول و نتیجه جهانیشدن بود و هم علیه جهانیشدن و آنتیتز آن. موتور جهانیشدن که مورد حمله قرار گرفته بود نیز ایالات متحده آمریکا بود. آمریکا برای حفظ هژمونی خود ناگزیر به دفاع بود. براساس این به افغانستان حمله و طالبان را ساقط کرد و تبعات بعدی آن. بههرروی حادثه یازدهم سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان و عراق از تحولات مربوط به فراجهانیشدن است. توضیح آنکه جهانیشدن نوعی مقابله با حاکمیت دولت بود. اما بعد از یازدهم سپتامبر جورج دبیلیو بوش اعلام کرد آمریکا ازاینپس بر حاکمیت ملی خود پافشاری خواهد داشت. اخیرا نیز دونالد ترامپ مبنای کار خود را مقابله با جهانیشدن و تلاش برای توقف جهانیشدن قرار داد. اکنون هم که بایدن نیروهای آمریکایی را از افغانستان خارج میکند، همچنان تأکید بر حاکمیت ملی آمریکاست و نه اشاعه دموکراسی و ملتسازی و دولتسازی که از مؤلفههای جهانیشدن به حساب میآمد. خروج آمریکا از افغانستان درواقع تداوم خروج این کشور است از کل خاورمیانه.
4- عامل سوم در صحنه نبرد نقش خود طالبان است. طالبان بیشتر بر استراتژی «فروپاشی اول و بعد فتح» تأکید داشتهاند. واقعیت آن است که جنگ در افغانستان بیش از آنکه نظامی باشد روانی بوده است. همین امر باعث شد تا اعلان خروج نیروهای آمریکایی روحیه طالبها را دوچندان کند و در طرف مقابل روحیه نیروهای دولتی چندین برابر پایین بیاید. این امر باعث شد در فاصله سهماههای که بایدن اعلام کرد خارج میشود تا زمان خروج، طالبها بتوانند 200 شهرستان از کل 400 شهرستان را از دست دولت خارج کنند، اما اکثر این کار بهصورت روانی بود و نه نظامی؛ مثلا 10 طالب حملهور میشدند و اعلام میکردند که دو هزار طالب دیگر پشتسر ما میرسند و شما خود پایگاه را رها کنید. آنها هم رها میکردند و به خانههای خود میرفتند. در نتیجه، طالبها خود بر این پایگاهها حاکم نمیشدند، بلکه این دولت بود که کنترل خود بر آنها را از دست میداد. از این حیث، طالبان از تجربیات دهه 1990 خود بهرهگیری کردند. با این همه در این ماههای اخیر طالبها این جمعبندی را مبنای کار خود قرار دادند که یک توافق همگانی است که مقاومتی در برابر آنها صورت نگیرد. آنها بر نقاطی فشار میآوردند که سرخوردگی از دولت وجود داشت و با دولت فاصله داشتند و دچار انشقاق و یأس بودند. دینامیسم سیاسی بهگونهای متشتت بود که مرز بین طالب و دولت نامشخص بود. آنچه در سرعت عمل تعیینکننده بود این بود که نیروهای آمریکایی بهمحض توافق، پیشاپیش حملات هوایی خود علیه طالبها را متوقف کردند. در همین فاصله، هنگامی که طالبان در داخل خاک افغانستان به مرزها رسیدند، عملا بهجز تأثیر داخلی، حوادث شکل ژئوپلیتیک هم پیدا کرد، زیرا همسایگان افغانستان باید تصمیم میگرفتند که با طالبان باشند یا با دولت اشرف غنی. از اینجا به بعد دیپلماسی طالبان با ایران، روسیه و چین فعالتر از قبل شد.
آینده
اجماع نظر این است که وضعیت افغانستان بسیار سیال است. با این همه انتظار این است که چنانچه رفتار فعلی دو طرف درگیر، مانند روزهای اخیر باشد، نوعی میانهروی ادامه خواهد یافت؛ بهویژه اگر یکی از دو نفری که برای رهبری مطرح هستند انتخاب شوند مثل ملابرادر، البته، بخشی از طالبها تحت کنترل رهبری نیست؛ بنابراین اقدامات خود را هر زمان میتوانند انجام دهند. با این همه، طالبان نمیخواهد مثل قبل منزوی شود، چون ثبات بدون کمک خارجی نمیشود. بههمیندلیل از دولت ائتلافی سخن میگوید.
سؤال کلیدی این است که آیا طالبان تحول ایدئولوژیک پیدا کرده است. یک نظر این است که شواهد چندانی دیده نمیشود که نشاندهنده تحول در این قسمت باشد؛ اما اگر قرآن مبنا باشد، علامه طباطبایی، در تفسیر عبارت کل یعمل علی شاکلته توضیح میدهد که رفتار و منش افراد تابع دو شاکله است: شاکله درونی و شاکله بیرونی. شاید فشار عوامل بیرونی به حدی شدید باشد که منجر شود باورداشتها تغییر کند. بهخصوص که شرایط امروز بهگونهای است که دانش و اطلاعات جایگزین قدرت و ثروت (دو مؤلفه اصلی سیاست و اقتصاد) میشود؛ بنابراین در چنین شرایطی شاید 20 سال کافی باشد که افراد تغییر کنند؟ ضمنا، کدام ایدئولوژی در دنیا ثابت مانده است که ایدئولوژی طالب ثابت بماند. افراد بر حسب خلقوخوی خود به یک ایدئولوژی خاص روی میآورند؛ یکی لیبرال و دیگری محافظهکار. درمورد طالبان، فراتر از ایدئولوژی دین است. متکلمین غربی بر آن هستند که دین از یکسو واقعیت در خارج را در ذهن فرد میسازد؛ اما از طرف دیگر واقعیت در خارج، باورهای دینی فرد را متحول میکند. مجددا در همین ارتباط، علامه طباطبایی در ذیل ان الدین عندالله الاسلام، توضیح میدهد که اگر قرار است اسلام در تمام قرون و برای همه بشریت پاسخگو بماند، لاجرم باید تحولات و تغییرات را نیز در نظر داشته باشد و بر مبنای آن، دستورالعملهای نوین صادر کند؛ بنابراین دین هم امور ثابت دارد و هم امور متغیر. طالبها مانند هر جریان دیگری یکدست نیست و در داخل جناحبندیهای خود را دارد. بر حسب اینکه کدام جناح دست بالا را پیدا کند، همان تفکر نیز غلبه پیدا میکند. صرفنظر از ایدئولوژی، «عملگرایی» اهمیت دارد. هر گروهی وقتی به قدرت میرسد، باید بتواند پاسخگوی تقاضاهای داخلی و خارجی باشد. این امر ایجاب میکند نوعی عملگرایی مبنای تصمیمگیریها شود.
با این همه، افرادی مثل ولی نصر معتقدند طالبها بهدنبال تغییر انقلابی هستند. لازمه این کار آن است که هر آنچه را آمریکا در افغانستان انجام داده تغییر دهند؛ اما آنها تنها حدود 75 هزار نیرو دارند؛ ازاینرو ناگزیر خواهند بود اول با نیروهای داخلی ائتلاف کنند. برعکس، تیم کلپر رئیس اطلاعات ملی آمریکا در سالهای 2010 تا 2017 بر آن است که طالبها آمادگی اداره کشور را ندارند. در داخل خودشان درگیری خواهد بود. بخشی خواستار پیادهسازی شریعت بهصورت سخت هستند. افرادی مثل بری پاول، مدیر ارشد شورای امنیت ملی آمریکا، در سالها 2008 تا 2010 بر این نظر هستند که در آینده القاعده از نوع پیچیدهتر در افغانستان ظهور خواهد کرد. میلر، نماینده آمریکا در امور افغانستان در سالهای 2013 تا ،2017 معتقد است که در کوتاهمدت همهچیز در ابهام است. اصولا طالبان هیچ برنامه مدونی ارائه نمیدهند؛ بنابراین هیچ چیزی مشخص نیست. در آمریکا مطرح است که جنگهای خاورمیانه جنگ آمریکا نیست و دلیلی ندارد که آمریکا در آن دخیل باشد.
در این بین به نظر میرسد نظریهای که بیش از همه غلبه دارد این است که این درگیریها را مقایسه میکند با جنگهای 30 ساله در اروپا. یک تفاوت این است که نتیجه جنگهای 30 ساله اروپا شکلگیری دولت مدرن بود؛ اما درباره منطقه ما این نظر هست که نتیجه این جنگها میتواند اضمحلال دولت بهطورکلی باشد. این چیزی است که همه طرفها باید تلاش کنند که شکل نگیرد. بااینحال، مسائل افغانستان را نمیتوان از کلیت تحولات خاورمیانه جدا تحلیل کرد و همگان باید تلاش کنند تا نگذارند چنین پیشبینیای محقق شود.
آنچه بیش از همه باید در نظر گرفته شود، مفهوم قدرت است. بسیاری از نظریهها مبنای خود را از قدرت سخت قرار میدهند و موازنه قدرت و جنگ را نیز بر همین اساس مبنا قرار میدهند. واقعیت آن است که در بحث افغانستان، قدرت سخت، نرم و حتی آمیزهای از این دو نمیتواند قدرت تبیین بدهد. لازم است قدرت هوشمند مبنای تحلیل باشد. در بحث قدرت هوشمند آنچه اساسی است، قواعد بازی است. بر همین اساس میتوان به چند قاعده اشاره کرد.
1- آیا تحولات افغانستان را باید سیکلی دید یا خطی. در نگاه اول، سرمایهگذاری 20 سال گذشته از جمله در زمینههای تعلیم و تربیت، دانشگاه، رسانه، وب و روزنامه و دیگر امور ارتباطی میبایستی غیرقابلبرگشت میشد. اما اکنون که طالبان حاکم شدهاند، ممکن است اینطور گفته شود که اوضاع در افغانستان سیکلی است و نه خطی. چرایی این سیکلیبودن خود مقوله دیگری است. آمریکاییها از حدود هفت سال قبل تأکید داشتند که وجه غالب در افغانستان فساد است بهطوریکه جلوی هر حرکتی به جلو گرفته میشود و از این نظر کاملا مأیوس بودند. اگر این درست باشد، سؤال نباید این باشد که چرا آمریکا از افغانستان خارج شد. بلکه سؤال باید این باشد که چرا اینقدر با تأخیر؟ نکته دیگر این است که اگر فساد اینچنین فراگیر است، چرا مردم افغانستان نسبتبه نیروی طالب که خود را ضد فساد معرفی میکند خوشامد نگویند؟ این در حالی است که فساد ناامنی میآورد. در این مورد نیز طالبها بر امنیت تأکید میکنند که مطلوب همگان است. 2- مردم افغانستان حضور بیگانه در سرزمین خویش را برنمیتابند صرفنظر از اینکه انگیزه حضور چه باشد. 3- خلأ قدرت امر بسیار مهمی است. مرتبه اول آنها غالب شدند چون خلأ قدرت بود و هرجومرج. تنها قدرتی میتوانست اوضاع را تغییر دهد که بهطور اساسی برهمزننده بازی باشد.
4- قطبیبودن جامعه افغانستان هم مطرح است. همچنین، در گذشته نیز کشورهای همسایه افغانستان بر مبنای همین قطبیبودن خود را قطببندی میکردند. 5-طالبان با جمهوری اسلامی ایران وارد جنگ نمیشوند چون اساسا بازی حاصل جمع صفر بین دو کشور شکل نمیگیرد؛ زیرا اختلافات عمیق مرزی و ارضی نداریم. در این زمینه اختلاف اصلی بین افغانستان و پاکستان است که در مورد خط مرزی دیوراند اختلاف ریشهای دارند.
با این همه، در سال 2001 طالبها در اثر جنگ بهطور کامل فروپاشید که پاکستان مجددا آن را سامان بخشید. خروج آمریکا از افغانستان به معنای کنارگذاردن استراتژی جنگ علیه ترور نیست. ظاهرا در توافقنامه نیز این حق را برای خود حفظ کرده است که در صورت لزوم ورود کند. همچنین، در موارد لازم از کمک کشورهای همسایه افغانستان مثل پاکستان، ترکیه و ایران کمک خواهد گرفت. احتمالا، طالبان از پاکستان خواهد خواست تا در ازای تعطیلکردن پایگاههای خود در خاک آن کشور، پاکستان اجازه ندهد آمریکا در خاکش پایگاه داشته باشد.
چند پیشنهاد
1- همسایگی با ملت مؤمن، سختکوش، قانع، مظلوم و فرهیختهپرور افغانستان یک موهبت عظمای الهی است. ازاینرو هیچ حکومتی در ایران نمیتواند نسبت به مسئولیتی که متوجه آن است شانه خالی کند، ضمن آنکه موضوع امنیت ملی ما هم هست. اینکه این کشور گورستان امپراتوریهاست، ارزشی است غیر قابل وصف که باید حفظ شود. البته، مردم و حکومت در ایران پیش از این بهخصوص در زمان اشغال توسط شوروی یکیبودن خود با مردم افغانستان را صادقانه نشان دادهاند. اکثر موشکها، هواپیماهای جنگی و تانکهایی که شبانهروز مردم ایران را میکوبید از شوروی بود. به این جرم که مردم ایران حامی افغانستان هستند. 2- با اینهمه، لازم است بین مداخله، حضور و نفوذ تفاوت قائل شویم. آنچه پذیرفتنی است، نفوذ معنوی است. از این حیث زبان فارسی سنگبنای تمام سیاستگذاریها است. با وجود زبان فارسی، این کار بهسادگی صورت میگیرد. مبادلات علمی و دانشگاهی و جبران کمبودها در زمینه تعلیم و تربیت همچنان اولویت است. لازم است هر آنچه طی دو دهه گذشته در این زمینه شکل گرفته تقویت شود. آنها که بهدنبال کمرنگکردن نقش زبان فارسی در افغانستان هستند، نه دوستدار افغانستاناند و نه دوستدار ایران. علیرغم مشکلات عدیده، در جامعه افغانستان کم نیستند فرهیختگان در رشتههای گوناگون فرهنگی و هنری. جمهوری اسلامی ایران باید از هر نظر آماده کمک به این سرمایههای بشریت باشد. 3- بسیاری به دنبال آن هستند تا افغانستان را به عقب بازگشت دهند. لذا در مرحله اول، لازم است هر تلاشی صورت گیرد تا از شکلگیری جنگ داخلی جلوگیری شود. لازمه کار این است تا هر تلاشی انجام شود تا از عدم قطعیت و غیر قابل پیشبینی بودن تحولات جلوگیری شود تا راه برای برنامهریزی هموار شود. 4- تجربه در افغانستان به دنیا نشان داد که ملتسازی با زور سرنیزه از خارج نشدنی است. عامل اصلی برای این کار نیز مردم نجیب افغانستان هستند. همسایگان افغانستان فقط میتوانند براساس خواست این مردم حرکت کنند. هیچیک از همسایگان افغانستان نباید اجازه قطبیشدن جامعه افغانستان را بدهند یا خود در این راستا حرکت کنند. 5- طالبان جزء جامعه افغانستان است. با این حال، افغانستان جامعهای است متکثر و نیازمند حکومت فراگیر. 6- آمریکا زمینه حمله نظامی مجدد به افغانستان را در قالب استراتژی جنگ علیه ترور برای خود محفوظ گذاشته است. لذا تلاش همگان باید این باشد که چنین زمینهای شکل نگیرد.
سایر اخبار این روزنامه
مجلس همراه یا مقابل دولت؟
افغانستان: روز بعد
سعی کردیم شایستگان را معرفی کنیم
پیام تسلیت در پی درگذشت حجتالاسلام فقیهایمانی
چرا مصدق حمایت حزب توده را نپذیرفت؟
اینجا از در و دیوار مرگ میبارد
و دوباره تلویزیون!
بیانیه حزب مجمع ایثارگران درباره دولت پیشنهادی رئیسی
بسته وزیر
مرثیهای برای «فرشته»
«چوب حکومت» بر تن طالبان سیاست «تعامل انتقادی-اعتراضی»
دموکراسی در سرزمین همه و هیچکس
اهل سنت و یک انتصاب
کردوانی، چشمهساری در کویر
آیا طالبان متحول شدهاند؟
کسانی که مانع خرید واکسن کرونا شدند، چه جوابی دارند