مرثیه‌ای برای «فرشته»

مرثیه‌ای برای «فرشته» افشین علا  

به طبل عزاداری بكوب و بزن شیپور
كه خفته مهی در خاك غنوده زنی در گور
زنی كه هنرمندان ز بینش او مبهوت


زنی كه سخندانان ز دانش او مسحور
زنی جگرآور بود ادیب و سخنور بود
همیشه سراپا شوق هماره سراپا شور
بزرگ ولی ساده دلیر ولی مظلوم
نژاده ولی خاكی فتاده ولی مغرور
اگرچه جوان اما به دیده من، مادر
نماد پرستاری ولی به هنر مشهور
سپیدی گیسویش نه از سر پیری بود
هنر به سرش تاجی گذاشته بود از نور
درست ندیدیمش كه بود به ما نزدیك
چو قله ولی پیداست كنون كه شد از ما دور
به اهل خرد گویید ز خانه دانایی
جواهری از كف رفت شد آینه‌ای مستور
خوشا به سرانجامش كه در شب عاشورا
به اهل حرم پیوست «فرشته طائرپور»