روزنامه آفتاب یزد
1400/06/01
وعدههایی که عملیاتی نشد!
آفتاب یزد - رضا بردستانی: آمریکاییها معتقدند دوران «جرج بوش پسر»، ایالات متحده به کشوری منفور و رو به افول تبدیل شد در کنار این موضوع؛ برخی از منتقدان سرسخت «هیلاری کلینتون»، دوران وزارت وی در امور خارجهی آمریکا را نسخهی تکاملیِ ناکامیهای واشنگتن در دوران بوش پسر میدانند این در حالی است که «هیلاری کلینتون» خود را از برجستهترین سیاستمداران آمریکا میداند و بر آن سخت تاکید دارد.سال ۱۳۹۳ کتابی با محتوای بخشی از خاطرات هیلاری کلینتون منتشر شد با عنوان «گزینههای دشوار» که بخشی از آن به رخدادهای افغانستان دارد، رخدادهایی که میتواند با بازخوانی به فهم بهتر حوادث این روزهای افغانستان کمک کند.
> افغانستان: پایان دادن به جنگ
هیلاری کلینتون در فصل هشتم از کتاب «گزینههای دشوار / Hard Choices» به افغانستان میپردازد با این عنوان: «افغانستان: پایان دادن به جنگ». او این عنوان را از کتابی نوشتهی «ریچارد هولبروک» به امانت گرفته/ «پایان دادن به یک جنگ
/To End a War»
> «یا سازش کن و یا در انتظار پیامدهای کار خود باش!»
کلینتون فصل مورد نظر را با توصیفی از «ریچارد هولبروک» آغاز میکند، هولبروک، همان دیپلمات ارشد آمریکایی و از بانیان موافقت نامه «دیتون» که منجر به توافق صربها کرواتها و بوسنیاییها شد، است. او تا هنگام مرگش در ۱۳ دسامبر ۲۰۱۰ میلادی، نماینده ویژه باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا در امور پاکستان و افغانستان بود.
او مینویسد: «ریچارد هولبروک ذاتاً یک مذاکرهکننده بود. همان طور که خودش در کتاب جذابش با نام «پایان دادن به یک جنگ» ذکر کرده است در دهه ۱۹۹۰ با اسلوبودان میلوشویچ داستانها داشت. گاه با او سرشاخ میشد، زمانی او را تهدید میکرد، بعضی اوقات با سخنان شیرین او را ترغیب میکرد و در لحظاتی هم با او نوشابه مینوشید. تلاش او این بود که از هر وسیله ممکن برای کوچکتر کردن تدریجی دیکتاتور استفاده کند تا این که سرانجام او را وادار به تسلیم شدن نماید. در یک روز سخت در جریان مذاکرات صلح که از سوی آمریکا در شهر دیتون واقع در ایالت اوهایو ترتیب داده شده بود بر سر موضوعی میلوشویچ حاضر به ذرهای عقب نشینی نبود. ریچارد میلوشویچ را ظاهراً برای قدم زدن به پارکینگ نیروی هوایی رایت پترسون میبرد، جایی که انبوهی از هواپیماهای نظامی پارک شده بودند. با این کار قدرت نظامی امریکا را به میلوشویچ یادآور میشود. مفهومی که از این رفتار ریچارد با میلوشویچ استنتاج میشد این بود که به او پیغام میداد که «یا سازش کن و یا در انتظار پیامدهای کار خود باش.» تمام تلاشهای ریچارد پر از مهارتهای دیپلماتیک بود. با همین مهارت ها، جنگی که در کمال ناامیدی و یاس، سخت و غیرقابل حل به نظر میرسید پایان یافت. ریچارد در نظر داشت آن چه در بالکان انجام داده در افغانستان هم انجام دهد. طرفین مناقشه را به سازش بکشاند و مذاکراتی برای پایان دادن به این مناقشه صورت دهد. میدانست که این کار چقدر سخت است. به دوستانش گفته بود که ماموریت او در افغانستان در بین «ماموریتهای غیر ممکن» دیگری که بر عهده گرفته سختترین ماموریتی است که تا به حال انجام داده است. او از ابتدا به خود من گفته بود که به نظر او ارزش دارد تلاشی برای ایجاد زمینهای به منظور بروز فرآیند صلح صورت گیرد. اگر میشد طالبان ترغیب شود یا تحت فشار قرار گیرد تا ارتباطات خود را با القاعده قطع کند و با دولت کابل کنار بیاید امکان حصول صلح وجود داشت و نیروهای امریکایی میتوانستند به سلامت به کشورشان بازگردند. این جنگ با وجود همه اعمال نفوذها و دخالتهای پاکستان، ایالات متحده و دیگران، دیگر جنگی بین ملتها نبود. این، جنگی بین افغانها برای تعیین آینده افغانستان بود. ریچارد یک بار چنین گفت: و در هر جنگی مانند جنگ افغانستان همیشه دریچهای به روی مردمی باز است که میخواهند صلح کنند. »
> فهم کلینتون از طالبان
هیلاری کلینتون، طالبان را در دو بخش و گروه دستهبندی میکند و برای هر گروه راه حلی در نظر میگیرد، راه حلهایی که بعدها مشخص شد کارساز نیست!
در بخشی از این تحلیل میخوانیم: «من در اولین گفتگوهای خود با ریچارد هولبروک در مورد امکان حل و فصل سیاسی مناقشه، دو راه را برای روبرو شدن با مسئله به بحث گذاشتیم: راه از بالا به پایین یا راه از پایین به بالا. راه از پایین به بالا مستقیمتر بود. دلایلی در دست بود که نشان میداد بسیاری از جنگاوران دونپایه طالبان الزاماً از موضع عقیدتی در این مجموعه قرار ندارند. آنها کشاورزان و روستاییانی بودند که به دلیل درآمد ثابتی که طالبان به آنها میپرداخت و احترامی که به آنها میگذاشت، آن هم در کشوری که با تمام وجود در فقر و فساد غوطهور بود، به شورش پیوسته بودند. اگر به آنها عفو و بخشودگی و انواع انگیزههای دیگر داده میشد عدهای از همین جنگاوران حاضر بودند با اراده خود صحنههای نبرد را ترک گویند و به زندگی غیر نظامی خود بازگردند. اگر عده زیادی از نیروهای طالبان به ترک شورش ترغیب میشدند عرصه، محدود به نیروهای افراطیتری میشد که مایل بودند در شورش باقی بمانند. آن وقت دولت کابل بهتر میتوانست وضعیت را مدیریت کند. اما رهیافت از بالا به پایین اگر چالشبرانگیزتر بود اما بالقوه موثرتر هم بود. رهبران طالبان مذهبیونی عقب گرا بودند که تقریباً همه عمر خود را در جنگ گذرانده بودند. پیوندهای نزدیکی با القاعده، مناسباتی با افسران اطلاعاتی ارتش پاکستان و دشمنی ریشه داری با دولت کابل داشتند. این احتمال وجود نداشت که آنها دست از جنگ بر دارند، اما اگر با اعمال فشار کافی میفهمیدند که مخالفت مسلحانه بینتیجه است، آن گاه در مییافتند که تنها راه بازگشت برای ایفای نقش در زندگی عمومی افعانستان همانا مذاکره است. به نظر ریچارد هولبروک با همه سختی کار، باید هر دو رهیافت را هم زمان به موقع اجرا میگذاشتیم. من هم با او موافقت کرده بودم.»
> آمریکاییها از ۲۰۰۹ میدانستند طالبان آشتی ناپذیرند!
هیلاری کلینتون بر اساس استراتژی تجدید نظر شدهی رایدل مینویسد: «رهبران طالبان آشتی ناپذیرند و نمیتوان معاملهای صورت داد که آنها نیز بخشی از آن معامله باشند.»
وی در ادامه موضوع را موشکافانهتر طرح میکند: «این استراتژی اصول مهمی را تعریف کرده که برای اتخاذ روش طبق هر یک از این رهیافتها اهمیت دارند. شورشیان برای سازش و آشتی:
- باید سلاح خود را کنار بگذارند،
- القاعده را نفی کنند،
- قانون اساسی افغانستان را بپذیرند.
> یک اشتباه محاسباتی محض!
هیلاری کلینتون از یک مصاحبه میگوید، مصاحبهای که در آن و در پاسخ به یک پرسش، دچار اشتباهی محاسباتی میشود. هیلاری کلینتون مینویسد:
« در مصاحبهای که در لندن انجام دادند از من پرسیدند: «آیا برای آمریکاییان شگفتآور و حتی نگرانکننده است که رئیس جمهور امریکا با اعزام نیروهای نظامی بیشتر قصد جنگ با طالبان را دارد؟» من در پاسخ گفتم: نمیتوان یکی را خواست و دیگری را نخواست. اعزام نیروی نظامی بیشتر بدون اقدامات و تلاشهای بیشتر سیاسی منجر به پیروزی نمیشود... تلاش برای عقد صلح با دشمن، بدون قدرت نظامی برای پشتیبانی از آن، راه به پیروزی ندارد. لذا در حقیقت این یک استراتژی توام و دوگانه است که خیلی معنا دارد. »
> پاکستان یک پای ماجرای طالبان و افغانستان!
در بسیاری تحلیل ها، سرویس اطلاعاتی پاکستان همواره یک پای ماجراهای افغانستان به شمار میرود، هیلاری کلینتون در کتاب خود این ساختار را این گونه شرح میدهد:
یکی از موانعی که بر سر راه تلاشهای اولیه افغانها وجود داشت مخالفت برخی عوامل در سرویس اطلاعاتی پاکستان - آی. اس. ای. - بود. عوامل درون سرویس اطلاعاتی پاکستان مناسبات دیرینهای با طالبان داشتند که به دهه ۱۹۸۰ و زمان مبارزه با شوروی در افغانستان میرسید. سرویس اطلاعاتی پاکستان هم چنان با تامین امنیت طالبان در داخل مرزهای پاکستان ادامه میدادند. حمایت آنها از شورش داخل افغانستان حفظ موازنه قدرت در کابل و جلوگیری از افزایش نفوذ هند در افغانستان بود. پاکستانیها علاقهمند نبودند که کرزای بتواند با طالبان به توافق جداگانهای برسد که منافع پاکستان را در بر نداشته باشد. این، یکی از پیچیدگیهایی بود که کرزای با آن روبرو بود. وی هم چنین نگران مخالفتهایی از سوی متحدان اتحاد شمال بود. اعضای اتحاد قدیمی شمال عمدتاً از اقلیتهای قومی مانند تاجیک و ازبک و نسبت به کرزای بدبین بودند که مبادا آنها را به پشتونهای حاضر در جمع طالبان بفروشد. رفته رفته مشخص میشد که کنار هم قرار دادن همه بازیگران صحنه افغانستان برای دستیابی به یک صلح پایدار مانند حل کردن معمای «مکعب روبیک» بود.
> یک اشتباه محاسباتی دیگر؛ مذاکرهی مستقیم!
هیلاری کلینتون میگوید: «من و ریچارد هنوز امیدوار بودیم که رهبران طالبان روزی به مذاکره علاقهمند شوند. تحولات هیجانانگیزی در جریان بود. در پاییز ۲۰۰۹ ریچارد به قاهره سفر کرد و مقامات مصری به او گفتند که عدهای از نمایندگان طالبان از جمله مشاور رهبر عالی طالبان، ملاعمر، اخیراً از مصر دیدن کردهاند. در اوایل ۲۰۱۰ یک دیپلمات آلمانی گزارش داد که با همین مشاور دیدار داشته است. این بار این دیدار در یکی از کشورهای
حوزه خلیج فارس صورت گرفته بود و به نظر میرسیده که وی با رهبر نامریی طالبان ارتباط مستقیم داشته است. از همه جذابتر این که وی در این دیدارها درخواست داشته تا راهی برای مذاکره مستقیم با آمریکا پیدا کند. به نظر ریچارد این، آغازی بود که باید محک زده میشد. اما بعضی از همکاران ما در پنتاگون، سازمان سیا و کاخ سفید اکراه داشتند. عدهای با این تحلیل در طرح تجدید نظر شده رایدل موافق بودند که رهبران رده بالای طالبان افراطیونی هستند که هرگز با دولت کابل آشتی نخواهند کرد. عده دیگری معتقد بودند که هنوز زمان مناسب برای مذاکره فرا نرسیده است. به نظر آنها اعزام نیروهای نظامی بیشتر، تازه آغاز شده بود و باید مدتی برای رسیدن زمان مناسب منتظر میماندیم. برخی هم اصولاً حاضر نبودند ریسک سیاسی مذاکره مستقیم با دشمنی را که دستش به خون سربازان آمریکایی آلوده بود بپذیرند. من همه این بدبینیها را میفهمیدم. اما به ریچارد گفتم که بیسر و صدا کاری را که ممکن بود مورد بررسی قرار دهد.»
> مرگ ریچارد هولبروک و باقی ماجرای افغانستان
نمیتوانستم اجازه دهم مرگ ریچارد مسیر کارهایی را که او با تعهد خود انجام میداد تغییر دهد. در زمان حیات ریچارد مشغول صحبت در مورد تهیه نطق مهمی در مورد دورنمای صلح و آشتی در افغانستان بودیم. مطمئن بودم که ریچارد مایل است ما این طرح را به پیش ببریم. لذا غصه و اندوه را کنار گذاشتیم و کار را از سر گرفتیم. از فرانک روگیرو خواستم کفالت نمایندگی ویژه در امور افغانستان و پاکستان را بر عهده گیرد. در هفته اول ژانویه ۲۰۱۱ او را به کابل و اسلام آباد فرستادم تا کرزای و زرداری را در جریان آن چه قرار بود در سخنرانیام بگویم، بگذارم. قرار بود وزن زیادی را به موضوع آشتی با طالبان بدهم. میخواستیم آنها هم آماده شنیدن این سخنان باشند. کرازی هم با شوق اما بدبینی سرگرم اقدامی از همین دست بود. پرسیده بود: با طالبان واقعاً در مورد چه صحبت میکنید؟ او هم مثل پاکستانیها نگران بود مبادا بدون او با طالبان معامله کنیم و او را احتمالاً در مخاطره قرار دهیم.
در واشینگتن، همان طور که من مشغول تهیه متن سخنرانی خود بودم روگیرو راهی قطر شد تا دومین ملاقات خود را با رابطمان با رهبری طالبان یعنی «رابط - الف» انجام دهد. ما هنوز نگران بودیم که آیا او مشروعیت نمایندگی طالبان را دارد و ملاقات با او میتواند نتیجهای در بر داشته باشد یا نه. روگیرو دست به آزمایش «رابط - الف» زد. از او خواست طالبان در تبلیغات خود بیانیهای منتشر کند و جملهای خاص را در آن بیانیه قرار دهد. اگر چنین شد معلوم میشود که «رابط - الف» واقعاً به رهبری طالبان دسترسی دارد. روگیرو گفت در ازای این اقدام او، وزیر امور خارجه آمریکا هم در سخنرانی که در پیش دارد در را به روی آشتی باز خواهد کرد و از زبانی استفاده خواهد کرد که تا به حال هیچ مقام رسمی امریکایی استفاده نکرده است. «رابط - الف» با این پیشنهاد موافقت کرد و قول داد که این پیغام را به روسای خود برساند. کمی بعد، آن بیانیه از سوی رهبران طالبان صادر شد و همان جملاتی که صحبت شده بود در آن بیانیه دیده میشد.
من قبل از آن که سخنرانیام را نهایی کنم، تصمیم گرفتم جانشین ریچارد هولبروک را انتخاب کنم. پر کردن جای خالی او امکانپذیر نبود. اما یک دیپلمات برجسته دیگر باید جای او را میگرفت و کارها را پیش میبرد. به فکر «مارک کراسمن» یکی از سفیران بازنشسته امریکا که از زمان خدمت در ترکیه میشناختم، افتادم. مارک آدم آرام و گوشهگیری بود. با ریچارد خیلی تفاوت داشت. اما توانست مهارتهای غیر عادی و خاموشی را وارد کار کند. در اواسط فوریه به نیویورک رفتم. در انجمن آسیا حضور یافتم همان جا که ریچارد هولبروک زمانی ریاست هیئت مدیره آن را بر عهده داشت. قرار بود به یاد او در آن انجمن سخنرانی کنم. این مراسم از آن سال به بعد تبدیل به یک رسم در این انجمن شد. ابتدا در مورد طرح اعزام نیروهای نظامی و غیرنظامی بیشتر به افغانستان که رئیس جمهور اوباما در وست پوینت اعلام کرده بود اطلاعات جدیدی به حاضران ارائه دادم. بعد توضیح دادم که حالا مرحله سوم این برنامه در حال انجام است و آن، مرحله تهاجم دیپلماتیک است که: و مناقشه را از یک مناقشه نظامی تبدیل به یک مناقشه سیاسی میکند، اتحاد بین طالبان و القاعده را متلاشی میکند، و به شورش خاتمه میداد، و به ثبات بیشتر در افغانستان کمک میکند، و ثبات بیشتری را در منطقه برقرار مینماید. این، همان منظوری بود که ما از ابتدا داشتیم و در فرآیند تجدیدنظر استراتژیک رئیس جمهور اوباما سال ۲۰۰۹ هم مورد بحث قرار داده بودم. حالا در حال پیش رفتن به سوی این هدف بودیم.
> طالبان با القاعده چه تفاوتی دارد
برای درک استراتژی ما لازم بود فرق بین طالبان و القاعده مشخص گردد. امریکاییان باید به روشنی مشخص میکردند که القاعده یک گروه تروریستی است که در روز یازده سپتامبر به آمریکا حمله کرده است. در حالی که طالبان یک گروه مرکب از عواملی افراطی است که علیه دولت کابل دست به شورش زده بودند. طالبان به خاطر تصمیمی که در سال ۲۰۰۱ گرفت و حاضر نشد تن به خواست جامعه بینالمللی دهد و بر عکس از القاعده حمایت کرد بهای سنگینی پرداخت نمود. حالا هم فشار فزاینده نظامی ما بر آنها باعث شده بود که در برابر گزینه دیگری قرار گیرند. حال اگر طالبان حاضر میشدند سه شرط ما را بپذیرند میتوانستند به جامعه افغان بازگردند. من در سخنرانی خود، ضمن تغییر لحن مهمی که در آن مشهود بود این سه شرط را «پیامدهای ضروری» هرگونه مذاکرهای اعلام کردم و افزودم اینها پیش شرط نیست بلکه «نتیجه ضروری» هر مذاکرهای است که انجام گیرد. یعنی هر مذاکره¬ای باید به این نتایج دست یابد. بعد هم افزودم: «این بهایی است که باید بابت یک حل و فصل سیاسی و پایان دادن به اقدام نظامی که رهبری آنها را هدف قرار داده و نیروهای آنها را نابود میکند پرداخت کرد.» این یک تغییر لحن بود اما میتوانست راه را برای مذاکره هموار کند.
مثل همیشه تاکید کردم که پس از این همه سال جنگ، پذیرفتن باز بودن در مذاکره با طالبان برای بسیاری از آمریکاییان دشوار است. پذیرفتن بازگشت نیروهای سطح پایین طالبان به جامعه افغان یک مسئله بود و مذاکره مستقیم با فرماندهان عالی طالبان چیز کاملاً متفاوت دیگری بود. اگر قرار باشد فقط با دوستان خود گفتگو کنیم دیپلماسی کار سادهای است. صلح را این گونه نمیسازند. روسای جمهور آمریکا در طول دوران جنگ سرد وقتی با (اتحاد شوروی) در مورد موافقت نامههای کنترل تسلیحاتی صحبت میکردند. این نکته را دریافته بودند. رئیس جمهور کندی یک بار گفته بود: «بیابید هرگز از موضع ترس مذاکره نکنیم. اما برعکس هرگز از مذاکره کردن نترسیم.»
ریچارد هولبروک هم در تمام دوران زندگیاش همین کار را کرده بود. او با ظالم زشتی مثل میلوشویچ مذاکره کرده بود زیرا میخواست بهترین راه را برای پایان جنگ پیدا کند.
در پایان سخنرانیام از پاکستان و هند و دیگر کشورهای منطقه خواستم از فرایند صلح و آشتی حمایت کنند تا القاعده را منزوی کنیم و به همه احساس تازهای از امنیت ببخشیم. اگر همسایگان افغانستان، این کشور را هم چنان سرزمینی برای اجرای مقاصا رقیبانه خود میدیدند صلح هرگز شاهد موفقیت را در آغوش نمیکشید. این کار تلاشهای دیپلماتیک سختی را میطلبید اما باید با افغانها یک بازی خودمانی و درونی انجام میدادیم و با دیگران یک بازی منطقهای و بیرونی.
این سخنرانی، در داخل آمریکا در صدر خبرها قرار گرفت. اما تاثیر واقعی آن در خارج از آمریکا به خصوص در کابل و اسلامآباد گذاشته شد. حالا همه طرفها میدانستند که ما در تعقیب فرآیند صلح با طالبان جدی هستیم. یک دیپلمات مقیم کابل تاثیر این سخنرانی را یک زلزله توصیف کرد، زلزلهای که همه طرفها را به تعقیب فعالانه صلح تشویق خواهد کرد.
> دفاع از کشتن اسامه بن لادن
اخیرا پسر اسامه بن لادن خطاب به طالبان گفته؛ به دنبال انتقام گرفتن نباشند و این یعنی بخشی از داستان مرگ پدرش را از زاویهی درافتادن به ورطهی انتقام جویی دنبال میکند. هیلاری کلینتون ضمن دفاع از کشتن اسامه بن لادن، به موضوعات مهم دیگری نیز اشاره دارد:
عملیات موفقیتآمیز مه ۲۰۱۱ نیروی دریایی آمریکا برای کشتن اسامه بن لادن در خانهاش در ابوت آباد پاکستان پیروزی بزرگی در نبرد با القاعده بود. این عملیات نقطه ضعیف دیگری در مناسبات ما با پاکستان که تا آن روز هم چندان خوب و آرام نبود محسوب میشد. به نظر من این عملیات ابزار جدیدی هم در اختیار ما میگذاشت. پنج روز بعد از این عملیات روگیرو برای سومین بار با «رابط - الف» دیدار کرد. این بار ملاقات باز هم در مونیخ صورت گرفت. به روگیرو گفتم پیام مستقیمی از طرف من به آنها بدهد و بگوید بن لادن مرده است. حالا وقت آن رسیده است که طالبان یک بار برای همیشه رابطه خود را با القاعده قطع کند، خود را نجات دهد و صلح را بنا نهد. به نظر میرسید «رابط - الف» از کشته شدن بن لادن چندان هم ناراحت نیست. او هم چنان به ادامه مذاکره با ما علاقه نشان داده بود.
مشغول گفتگو در مورد اقدامات اعتمادسازی شدیم که هر کدام از طرفین میتوانستند اجرا کنند. میخواستیم طالبان بیانیهای علنی انتشار دهد و خود را از القاعده و تروریسم بینالمللی جدا سازد و متعهد شود که در فرآیند صلح با کرزای و دولت او شرکت خواهد کرد. طالبان میخواست اجازه پیدا کند دفتری در قطر افتتاح کند که محل امنی برای مذاکرات آتی باشد. ما با این پیشنهاد موافق بودیم اما چالشهای فراوانی در پیش بود. جامعه بینالملل بسیاری از رهبران طالبان را تروریست میدانست و رهبران طالبان بدون آن که مشکلات حقوقی را از سر بگذرانند نمیتوانستند در ملا عام ظاهر گردند. از طرف دیگر پاکستان هم باید با این پیشنهاد موافقت میکرد تا اجازه رفت و آمد آزاد و علنی را به آنها بدهد. از طرف دیگر کرزای وجود دفتر طالبان در قطر را تهدیدی برای مشروعیت و اقتدار خود میپنداشت. اگر چه همه این نگرانیها قابل مدیریت به نظر میرسیدند اما به دیپلماسی دقیقی نیاز داشتند.
به عنوان اولین قدم موافقت کردیم با سازمان ملل متحد کار کنیم که نام برخی اعضای اصلی طالبان را از فهرست تروریستهای خود خارج کند. براساس این لیست عبور و مرور این افراد ممنوع بود. خیلی زود شورای امنیت سازمان ملل متحد موافقت کرد که حساب طالبان را از حساب القاعده جدا کند و با طالبان به گونهای متفاوت رفتار کند. این دقیقاً تظاهر مستقیم و عینی همان چیزی بود که در سخنرانی من ذکر شده بود. این اقدام، انعطاف قابل ملاحظهای به ما داد. طالبان هنوز خواستار آزادی جنگاورانشان از زندان گوانتانامو بود. اما این اقدامی نبود که ما در آن زمان علاقهای به انجام آن داشته باشیم.
در اواسط ماه مه مقامات افغان در کابل خبری در مورد مذاکرات محرمانه ما با طالبان به رسانهها دادند. «آقا» را به عنوان رابطه ما با طالبان افشا کردند. این خبر در روزنامه واشینگتن پست و مجله هفتگی آلمانی اشپیگل انتشار یافت. طالبان به طور خصوصی اعلام کرد که فهمیده است انتشار این خبر از سوی ما نبوده است. اما به طور علنی خشم خود را ابراز و مذاکرات بعدی را به حال تعلیق درآورد. مقامات پاکستانی که قبل از این از اقدام ما برای کشتن بن لادن به خشم آمده بودند از این که در مذاکرات با طالبان دخالت داده نشدهاند عصبانیتر شدند. ما حالا باید این وضعیت آشفته را سر و سامان میدادیم. اول به اسلام آباد رفتم، با مقامات پاکستانی به گفتگو نشستم و برای اولین بار جزئیات گفتگوهای خود را با طالبان برای آنها شرح دادم. از آنها خواستم نسبت به «رابط - الف» هیچ اقدام انتقام جویانهای صورت ندهند. همچنین از روگیرو خواستم به دوحه برود و از طریق قطریها پیامی تسلیم طالبان کند و از آنها بخواهد به مذاکره برگردند. اوایل ماه ژوئیه بود که قطریها خبر دادند «آقا» آماده بازگشت به مذاکره است.
در ماه اوت مذاکرات در دوحه از سر گرفته شد. «رابط - الف» نامهای خطاب به رئیس جمهور اوباما را تسلیم روگیرو کرد. به ادعای او این نامه از سوی شخص ملاعمر برای اوباما نوشته شده بود. در داخل دولت امریکا هنوز بحثها و تردیدهایی در مورد زنده بودن ملاعمر وجود داشت تا چه رسد به این که هنوز رهبری طالبان را در دست داشته باشد و شورشها را رهبری کند. چه این پیام را ملاعمر فرستاده بود و چه دیگر رهبران طالبان، لحن و متن نامه شوقانگیز بود. در نامه نوشته شده بود که حالا وقت آن رسیده است هر دو طرف گزینههای سختی را انتخاب کنند و به جنگ پایان دهند. در مورد دفتر قطر و احتمال مبادله اسرا مذاکرات سازندهای انجام گرفت. مارک کراسمن برای اولین بار به مذاکرات پیوست و دخالت مستقیم او باعث پیشرفت بیشتر مذاکرات شد. در ماه اکتبر هنگام سفری به کابل، کرزای به من و به سفیر بسیار محترم و با تجربه ما رایان کروکر، که با کرزای روابط خوبی داشت، اطلاع داد که نسبت به آن چه ما انجام میدهیم علاقهمند است.
> مناقشهای به نام آزادی زندانیان طالبان از گوانتانامو
در واشینگتن گفتگوهای جدی در مورد مفید بودن آزادی محدود زندانیان آغاز شد. پنتاگون طرفدار آزادی زندانیان نبود. من هم مطمئن نبودم بتوانیم شرایط لازم برای موافقت با افتتاح دفتر طالبان در قطر فراهم کنیم. اواخر پاییز بود که دوباره به نظر میرسید قطعات پازل در کنار هم جور شده اند. یک کنفرانس بینالمللی در مورد افغانستان در بن، آلمان، طراحی شده بود که در هفته اول دسامبر برگزار شد. هدف ما این بود که بعد از برپایی کنفرانس خبر مربوط به باز شدن دفتر طالبان را در قطر اعلام کنیم. این ملموسترین نشانهای بود که گواهی میداد فرایند صلح واقعی در جریان است.
کنفرانس بن هم بخشی از همان تهاجم دیپلماتیکی بود که من در سخنرانیام در انجمن آسیا اعلام کرده بودم. هدف، بسیج بیشتر جامعه بینالمللی برای کمک به افغانستان به منظور بر عهده گرفتن مسئولیت حل و فصل چالشهای پیش روی خودش بود. کراسمن و تیمش چندین ملاقات در سطح سران و کنفرانسهایی در استامبول، بن، کابل، شیکاگو و توکیو ترتیب دادند. در سال ۲۰۱۲ در توکیو جامعه بینالمللی خود را به پرداخت شانزده میلیارد دلار کمکهای اقتصادی به افغانستان تا سال ۲۰۱۵ متعهد کرد. هدف از این کمکها آماده کردن افغانستان برای «یک دهه کشتار» بود. این کمکها قبل از آن که کمک باشد بیشتر در حوزه تجارت تعریف شد. پیشبینی شد که نیروی امنیتی ملی افغان از سال ۲۰۱۵ سالانه بیشتر از چهار میلیارد دلار بودجه دریافت کند. توانایی افغانها برای بر عهده گرفتن مسئولیت امنیتی خود پیششرطی برای هر چیز دیگری که آنها امید تحصیل آن را برای آینده دارند بوده و هست.
> تاسیس دفتر قطر
کنفرانس بن در دسامبر ۲۰۱۱ به خاطر تلاشهای ما در مسیر صلح با طالبان به آشفتگی فاجعه باری کشیده شد. کرزای که همیشه غیر قابل پیشبینی است با تاسیس دفتر طالبان در قطر مخالفت کرد و در این زمینه به کراسمن و کروکر پر خاش کرد: «چرا مرا از این مذاکرات مطلع نکردید؟» حالا ما که به یاد داشتیم کرزای همین چند ماه پیش از ما میخواست به روند مذاکرات صلح با طالبان سرعت هم ببخشیم. کرزای یک بار دیگر دچار این ترس شده بود که مبادا او را دور زده باشیم. برنامه ما همیشه این بود که مذاکرات آمریکا و طالبان منجر به مذاکراتی موازی بین دولت افغانستان و شورشیان بشود.
ما در مذاکرات خود با «رابط - الف» این موضوع را مورد توافق قرار داده بودیم و با کرزای هم در میان گذاشته بودیم. اما حالا کرزای اصرار میورزید که میخواهد آدمهای خودش در دور آینده مذاکرات در اتاق مذاکره حضور داشته باشند. «رابط - الف» وقتی این پیشنهاد را از زبان کراسمن و روگیرو شنید متحیر ماند. از نظر او ما در حال تغییر قواعد بازی بودیم. در ژانویه ۲۰۱۲ یک بار دیگر طالبان از صحنه مذاکره خارج شد. این بار دیگر باز گرداندن آنها به میز مذاکره کار سادهای نبود. فرآیند صلح وارد دوران یخ زدگی عمیقی شد. با این وجود، براساس بسیاری از بیانیههای علنی که در طول سال ۲۰۱۲ منتشر شد رهبران طالبان هم چنان گرفتار بحث در مورد مزایای گفتگو و مضار جنگ بودند. بعضی از شخصیتهای اصلی طالبان به طور علنی اعتراف میکردند که راه حلی که از طریق مذاکره حاصل شود اجتناب ناپذیر است. این سخنان گویای این بود که موضع ده هاساله این دست از رهبران طالبان در حال تغییر است. اما دیگرانی هم پیدا میشدند که هم چنان طرفدار خشونت بودند. در پایان سال ۲۰۱۲ درهای مصالحه هم چنان باز ماند، اما نیمه باز بود.
در ژانویه ۲۰۱۳ درست قبل از آن که من وزارت امور خارجه را ترک کنم از رئیس جمهور کرزای دعوت کردم که شام را با من بخورد. «لئون پانتا» وزیر دفاع و معدودی از مقامات ارشد وزارت امور خارجه هم حضور داشتند. کرزای هم رئیس شورای عالی صلح افغانستان و تنی از مشاوران دیگر را با خود آورد. در تالار «جیمز مونرو» که در طبقه هشتم ساختمان وزارت امور خارجه قرار داشت جمع شدیم. این اتاق پر بود از اجناس عتیقه و آنتیک متعلق به دوران آغازین جمهوری در امریکا. ما در این اتاق در مورد آینده دموکراسی در افغانستان صحبت کردیم. بیشتر از سه سال از آخرین شامی که با هم در مراسم آغاز به کار دومین دوره ریاست جمهوریاش خورده بودیم میگذشت. حالا من عنان وزارت امور خارجه امریکا را به دست سناتور جان کری میدادم. از طرفی قرار بود در انتخاباتی قریب الوقوع جانشین کرزای هم انتخاب شود. در مورد انتخابات افغانستان برنامه این بود که کرزای قول داده بود که به قانون اساسی افغانستان وفادار بماند و در سال ۲۰۱۴ پست ریاست جمهوری را ترک کند و به جانشین انتخابیاش تحویل دهد. اما بسیاری از افغانها تردید داشتند که کرزای واقعاً به آن قول وفادار بماند. انتقال صلحآمیز قدرت از یک حاکم به حاکم دیگر در کشورهای مختلف یکی از محکهای مهم برای ارزشیابی دموکراسی است. در آن منطقه از جهان و مناطق بسیار دیگری غیر عادی به نظر نمیرسد که رهبران، راهی برای ادامه حضور خود در قدرت پیدا کنند.
قبل از شام، دیداری تنها و رو در رو با کرزای داشتم، فقط ما دو نفر از کرزای خواستم به عهد خود وفا کند. اگر دولت کابل بتواند در نظر شهروندانش اعتباری برای خود کسب کند، خدمات ارائه دهد، عدالت را به طور موثر برقرار کند باعث تضعیف شورش در افغانستان و بهبود دورنمای آشتی ملی خواهد شد. همه اینها بستگی به عمل کرد مقامات دولتی به خصوص کرزای داشت که قانون اساسی را محترم بدارد و حاکمیت قانون را تسری دهد. نظارت بر انتقال قدرت در چارچوب قانون اساسی برای کرزای فرصتی بود که میراث خود را به عنوان پدر افغانستانی صلح آمیز، امن و دموکراتیکتر تحکیم بخشد. میدانستم که این موضوع چقدر برای او سخت است. تالارهای ساختمان کنگره امریکا پر است از نقاشیهای میهنی که لحظههای غرورآمیزی از اولین روزهای پا گرفتن دموکراسی در امریکا را نشان میدهد. کرزای اگر میخواست در یادها بماند باید به عنوان جرج واشینگتن افغانستان ظاهر شود. او باید از این الگو پیروی و داوطلبانه قدرت را واگذار میکرد. موضوع دیگری که با کرزای در میان گذاشتم فرآیند متوقف شده صلح با طالبان بود. کرزای در اواخر سال ۲۰۱۱ همه ارتباطات را با طالبان قطع کرده بود. اما من از او خواستم که در این تصمیم بازنگری کند. اگر صبر میکردیم تا نیروهای امریکایی بازگشت به کشورشان را آغاز کنند دیگر اهرم چندانی در دست او باقی نمیماند که در برابر طالبان رو کند. پس بهتر این بود که حالا و از موضع قدرت مذاکره کند.
سر میز شام، کرزای بحث را به نگرانیهای آشنایی کشاند و... از کجا باید بدانیم کسی که از طرف طالبان مذاکره میکند. واقعاً نماینده رهبران طالبان است؟ آیا پاکستان سر نخها را در اسلام آباد در دست ندارد؟ آیا امریکاییان مذاکرات را رهبری خواهند کرد یا افغان ها؟
من به سوالات او یکی یکی جواب دادم. سعی کردم حس عجله و فوریتی که در از سرگیری فرآیند صلح احساس میکردم از خود دور کنم. طرحی پیشنهاد کردم که میتوانست بدون نیاز به او مستقیماً به توافقی با طالبان بر سر باز کردن دفتر خود در قطر بینجامد. به او گفتم تنها کاری که باید بکند این است که از امیر قطر بخواهد از طالبان دعوت کند کار را به پیش ببرند. هدف، باز کردن دفتر طالبان در قطر و ترتیب دادن ملاقاتی بین شورای عالی صلح افغانستان و نماینده طالبان ظرف سی روز بود. اگر این ملاقات صورت نمیگرفت آن دفتر هم تعطیل میشد. بعد از گفتگوهای زیاد بالاخره کرزای با این پیشنهاد موافقت کرد.
در ژوئن ۲۰۱۳ چند ماه بعد از آنکه من وزارت امور خارجه را ترک کرده بودم دفتر مذاکرهکننده طالبان بالاخره [در قطر] افتتاح شد. اما این تفاهم که برای رسیدن به آن، سالها وقت صرف شده بود در زمانی بیشتر از یک ماه بر باد رفت و فنا شد. طالبان مراسمی برای برافراشتن پرچم خود در دفتر نمایندگیاش در قطر ترتیب داد. بعد هم اعلام کرد که این دفتر، دفتر نمایندگی «امارات اسلامی افغانستان» است. این همان نام رسمی افغانستان در دهه ۱۹۹۰ و زمان استیلای طالبان بر افغانستان بود. ما از ابتدا کاملاً شفاف گفته بودیم که استفاده از این دفتر زیر چنین نامها و پوششهایی غیر قابل قبول است. هدف ما همیشه این بود که نظام مبتنی بر قانون اساسی افغانستان را تحکیم بخشیم. من به کرزای هم اطمینان داده بودم که هدف ما حمایت از حاکمیت و وحدت افغانستان است. بدیهی بود که کرزای از این واقعه خشمگین و آشفته شود. در نظر او چنین دفتری میتوانست دفتر یک دولت در تبعید باشد تا یک دفتر رابط برای انجام مذاکره. این درست همان چیزی بود که او همیشه از آن میترسید. طالبان، حاضر به عقبنشینی نبود. روابط به هم خورد و دفتر طالبان به زور تعطیل شد.
سایر اخبار این روزنامه
چه آیندهای در انتظار فضای مجازی است؟
وعدههایی که عملیاتی نشد!
در انتظار مرگ نشستیم
هشدار میدهیم تا این بار غافلگیر نشوید؛ویروس لامبدا درکمین است
وزیر ژاپنی فرستاده آمریکا است؟
زیاد به حنجره تان فشار نیاورید
صدای شلیک؛ از مزار شریف تا قندوز!
بحران افغانستان نمادی از سیاست پارادوکسیکال آمریکا
بشریت خسته
نه به پذیرش بدون اندیشه محتوای رسانهها