روزنامه جوان
1400/06/06
شهادت ضرغام آبی بر آتش فتنهگران بود
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: چند روز بعد از شهادت شهید مدافع امنیت «ضرغام پرست» در اغتشاشات خوزستان با همسرش تماس گرفتیم تا مصاحبهای داشته باشیم. دیدن تصاویر شهید در رسانهها و فضای مجازی جالب توجه بود. شهید ضرغام پرست از نیروهای امنیت یگان امداد ماهشهر در حالی که سعی در رساندن آب به مردم خوزستان داشت، مورد حمله عدهای از عناصر فرصتطلب و آشوبگر قرار گرفت و به شهادت رسید. نتیجه گفتوگویمان با مهسا احمدی همسر شهید، متنی است که امروز و در چهلمین روز شهادت شهید ضرغام پرست پیش رو دارید. اولین تصویری که بعد از شهادت همسرتان در رسانهها منتشر شد تصویری بود که نشان میداد ایشان در لباس نیروی انتظامی به مردم و کودکان محلی آبرسانی میکند. ماجرای این تصاویر چیست؟در همان روزهای اغتشاشات همسرم میگفت این شلوغیها کار مردم نیست. مردم که نمیآیند به اموال خودشان خسارت وارد کنند. این اعتراضات و اغتشاشات کار عدهای است که از هر فرصتی برای منافع منافقانه خودشان و به نفع دشمنان کشور استفاده میکنند. اینها کار گروهک الاحوازیه است نه عربهای دلسوز خوزستان. ضرغام از مردم بود و برای مردم کار میکرد. آن تصاویری هم که صحبتش را کردید، سندی عینی از خدمت ضرغام به مردم بود. برای همین خیلی از اهالی دوستش داشتند. شب شهادتش همکارش تعریف میکرد که به ضرغام گفتم بیا پشت پایههای برق سنگر بگیر تا اتفاقی برایت نیفتد، اما ضرغام به برادرش که ایشان هم در آن حادثه مجروح شد گفته بود مردم اینجا من را میشناسند، با ما کاری ندارند. خیلی به مردم اعتماد داشت. میدانست از سمت مردم معترض، کسانی که صرفاً قصد اعتراض دارند نه بلوا، برایش اتفاقی نخواهد افتاد. ما میدانیم که شهادت او و مجروحیت برادرش کار مردم ماهشهر نیست. کار افرادی است که از این اتفاقها سوءاستفاده کردند. ضرغام مشکل و درد مردم را مشکل خودش میدانست. با تانکرهای آبرسانی همراه میشد و به مردم آب میرساند. همسرم بسیار دلسوز بود. غریبه و آشنا هم برایش فرقی نمیکرد. به گفته همکارانش همان شبی که به شهادت رسید بستههای آب معدنی تهیه کرده و برای مردم برده بود. من برای از دست دادنش ناراحتم، اما به شهادتش افتخار میکنم و همین من را تسلی میدهد. همسرم با شهادتش آبی روی آتش آشوبی ریخت که دشمنان به آن دامن زده بودند.
چند سال در کنار هم زندگی کردید؟
سال اول راهنمایی بودم که از طریق یکی از فامیلها به شهید ضرغام معرفی شدم. ما اهل روستا بودیم و گهگاهی همدیگر را میدیدیم. دو ماه بعد از آشناییمان نامزد کردیم و دو سال بعد با توجه به شرایط سنی که داشتم با نامه دادگاه عقد دائم کردیم. در نهایت هم سال ۱۳۹۵ زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. ماحصل زندگی مشترک حدود چهار سالهام فرزند پسری به نام علی است که در حال حاضر دو سال دارد.
با شرایط زندگی یک فرد نظامی و سختیهایش آشنا بودید؟
ضرغام وقتی دیپلم گرفت یعنی در سن ۱۹ سالگی به نیروی انتظامی رفت. به خاطر خدمت صادقانه و خالصانهای که انجام داد بعد از چهار سال رسمی شد. از همان سال اول به یگان امداد بندر ماهشهر معرفی شد و از همان ابتدا تا زمان شهادتش در یگان امداد خدمت کرد. تفاوت سنیام با شهید و کم سن و سال بودنم هیچگاه مشکلی در زندگیام ایجاد نکرد. من عاشق ضرغام بودم و رفتار و منش او را دوست داشتم. حتی وقتی متوجه شدم در نیروی انتظامی مشغول خدمت است بیشتر عاشقش شدم. در طول زندگی مشترک با شرایط شغلیاش کنار آمدم. سختیهای کار، نبودنهایش، مأموریتهایی که برایش پیش میآمد را کامل درک میکردم و با توکل به خدا و صبوری با آنها کنار میآمدم. یگان امداد طوری بود که اکثر وقتش را در محل کار میگذراند. ضرغام میگفت من وقتی به خانه میآیم تمام نگرانی شغلی و مسائل کاریام را پشت در خانه میگذارم و اجازه نمیدهم آن مسائل باعث مشکل در خانوادهام شود. من هم رو به ضرغام کردم و گفتم من شریک زندگیات شدم که سختی و خوشیمان باهم باشد. ناراحتیهایت را با من تقسیم کن. اما او اجازه نمیداد هیچ مسئله کاری وارد زندگی شخصیاش شود. میگفت اگر روزی جنگ شود میروم تا سپر خانواده و ناموس کشورم شوم.
در این مدت صحبتی از شهادت نکرده بود؟ اینکه بخواهد با حرفهایش شما را برای چنین روزهایی آماده کند؟
برای اینکه من ناراحت یا دلتنگ نشوم از شهادت صحبتی نمیکرد، اما تنها حرفی که از شهادت میزد این بود که میگفت اگر یک روز شهید شدم و برای مصاحبه آمدند چه میخواهی از من بگویی؟ چطور میخواهی صحبت کنی؟ من خیلی کمرو هستم برای همین ضرغام میگفت رویت میشود با خبرنگاران صحبت کنی؟ الان که دارم با شما صحبت میکنم یاد همان حرفها و پیشبینیهایش میافتم. من هم به شوخی در جوابش میگفتم وقتی با من مصاحبه کردند میگویم همسرم همیشه سر کار بود! فقط همین را گفتم. ضرغام گفت به خدا من هم دوست دارم همیشه خانه باشم. دوست دارم کنار علی پسرم باشم. اما کار من همین است. در اختیار خودمان نیستیم. گفتم اشکال ندارد فقط مواظب خودت باش، شغل پرخطری داری. گفت من برای امنیت شما و امنیت علی و صدها علی دیگر تلاش میکنم.
از روحیه جهادی و منش و رفتار همسرتان روایتهای زیادی شنیده و خواندهایم. چه شاخصههای اخلاقی داشتند؟
همانطور که قبلاً گفتم ضرغام مردم را دوست داشت. مردم هم او را دوست داشتند. خدمات زیادی هم برای مناطق محروم و مردم نیازمند انجام داده بود که حالا ما بعد از شهادتش از زبانشان میشنویم. نمیدانم چه باید از ضرغام بگویم. آنقدر خوب بود که من برای گفتن از خوبیهای او زمان کم میآورم. نمیتوانم حقیقت مهربانیها و دلسوزیهایش را برایتان توصیف کنم. ما زندگی سادهای داشتیم. حدود چهار سال در کنار هم بودیم و داراییمان تنها یک موتور بود. اهمیت زیادی به رزق حلال میداد و نان پاک به سفره خانهمان میآورد. سالم زندگی کرد. در محل کار همینطور بود. خالصانه کار میکرد. در برخورد با مردم مهربان بود. دلش برای مردم و مشکلاتشان میسوخت. بارها و بارها برای رفع مشکلشان دست به کار میشد. چند پارکبان میشناخت و برای آنها غذا میبرد. یک بار خودم دیدم که بالشی را برای نگهبان پارک برد. وقتی علت را پرسیدم گفت لباسهایش را میگذاشت زیر سرش. من بالش بردم که راحت باشد. شاید یکی از دلایلی که باعث شد ضرغام به این عاقبت بهخیری و شهادت دست پیدا کند را باید در داشتن روحیه جهادی و خلوص نیت در سالهای خدمت به مردم خوزستان بدانیم. او خودش را وقف مردم کرده بود. حالا این مواردی که خدمتتان گفتم در مواجهه با مردم و در کسوت یک مأمور نیروی انتظامی بود. او در جمع خانواده پسری مهربان برای والدینش، برادری خوب برای اهل خانهشانو همسری دوستداشتنی برای من بود. علاقه زیادی به پدرش داشت. بسیار نسبت به ایشان دلسوز بود. زندگی من و ضرغام سراسر عشق بود و عاطفه. آنقدر خوب بود که این روزها که دیگر در کنارمان نیست، حسرت میخورم که چرا اینقدر زود خوشیهایم تمام شد. تنها یاد شهادت و راهی که در آن قدم گذاشت آرامم میکند. ضرغام برای مردمش و به خاطر آنها شهید شد. این همان خلوص نیت و نهایت ایثار او را نشان میدهد.
شهادت ایشان همانطور که به آن اشاره کردید مثل آبی بود بر آتش دشمنی معاندین، خبر شهادتش را چطور شنیدید؟
دو روز قبل از شهادت، همراه ضرغام به منزل پدرم رفته بودیم. به من گفت باید زود برگردم، چون آمادهباش هستیم. خواستم لباسها و وسایل علی را جمع کنم و همراهش برگردم که گفت شما پیش خانوادهات بمان. من دو روز دیگر برمیگردم. لحظه خداحافظی رو به من کرد و گفت خیلی حواست به علی باشد. گفتم تو نگران علی نباش تا من در کنارش هستم، دلواپس علی نشو. مثل جانم از علی مراقبت میکنم. اوضاع آن روزهای خوزستان خوب نبود. مردم گله داشتند و این گلهها، اعتراضهای زیادی را در پی داشت. اعتراضهایی که متأسفانه با سوءاستفادههای دشمنان تبدیل به اغتشاش شده بود. همه فکر ضرغام درگیر این مسئله بود. حرفی نمیزد، اما ناراحتیاش را میدیدم. کلاً کمحرف بود. خیلی از مسائل را در دلش میریخت و بروز نمیداد. دو روزی گذشت همان روز شهادت دلم آشوب بود. به مادرم گفتم نمیدانم چرا قلبم آرام نیست. دلشوره دارم. در همین حین خواهرم تماس گرفت و گفت صدقه کنار بگذارید خواب بدی دیدهام. ساعت ۸ شب، شهید به من پیام داد و گفت عکسی از علی برایم بفرست. من عکس علی را برایش فرستادم. نیمساعت بعد دوباره پیام داد و گفت یک عکس قشنگتر از علی بفرست! من عکس دوم را برایش فرستادم. خیلی نگاه کردم، اما اصلاً تیک بازدید نخورد. رفتم سراغ ظرفهای شام تا کمی حواسم را از دلشورههایی که از صبح به سراغم آمده بود پرت کنم. به یکباره متوجه سروصداهایی از حیاط خانه شدم. ابتدا فکر کردم اتفاقی برای همسایهمان که کرونا داشت افتاده! اما پسرعمویم را دیدم که به سرزنان وارد خانه شد. گفت ضرغام تیر خورده. گفتم کجاش؟ هنوز امید داشتم که فقط مجروح شده باشد. گفت نه کشتنش! همین یک کلمه را شنیدم و دیگر هیچ چیز یادم نمیآید. از حال رفتم. ضرغام یک ساعت بعد از ارسال عکس علی شهید شده بود. ۲۹ تیر ۱۴۰۰ را هیچگاه از یاد نخواهم برد. روزی که همسرم شهید شد.
گویا برادر ایشان هم در آن حادثه حضور داشته و مجروح شده است؟
برادر ضرغام هم در آن مأموریت حضور داشت. آنها با هم همکار بودند. ایشان بعد از اتمام دوره آموزشیاش در یگان امداد ماهشهر مشغول خدمت شد. ما روایت آن شب و شهادت ضرغام را از زبان برادرش شنیدیم. ایشان گفت: «شب حادثه هر دو مأمور و اعزام شدیم. ضرغام در کنار مردم اصلاً پناه هم نگرفت. گفت این مردم من را میشناسند، با من کاری ندارند. ناگهان تیراندازی شد و با چشمان خودم دیدم که برادرم روی زمین افتاد. به سمتش دویدم همین که خواستم بلندش کنم به پای من هم تیر اصابت کرد. ضرغام در آغوش من بود. میخندید و با من صحبت میکرد. بچهها آمدند و ما را بردند.» ایشان تا سه روز از شهادت برادرش بیاطلاع بود. بعد به ایشان خبر دادیم و حالش دگرگون شد و در شرایط بستری اصرار داشت سر مزار برادر شهیدش برود تا تسلی بگیرد. الحمدلله بعد از انجام چند عمل حال ایشان رو به بهبودی است.
تصاویر نشان میدهند که مراسم تشییع همسرتان با حضور گسترده مردم همراه بود.
بله، همه آنچه در مدت تشییع و تدفین همسر شهیدم دیدم شکوه بود و عظمت. در ماهشهر به قدری مردم حضور داشتند که حتی نتوانستیم همراه پیکر شهید حرکت کنیم. در رامهرمز صحنهای دیدم که دلم را آرام کرد. خانمی را دیدم که گلپرهایی را که روی تابوت شهید میریختند، ا برمیداشت و میبویید و میبوسید. مردم واقعاً حضور پرشوری داشتند. اصرار داشتند تا از پرچم کنار تابوت به آنها بدهیم. در فرمانداری وقتی تابوت شهید را باز کردند، پیشانیام را روی پیشانی شهید گذاشتم و گفتم من منتظرت بودم که از مأموریت برگردی! پس چرا اینطور همدیگر را ملاقات کردیم؟ برای بار دوم صدایش زدم ضرغام چرا تنهایم گذاشتی؟ به خدا قسم برای لحظاتی چشم راست شهید باز شد. همه آنهایی که آنجا بودند دیدند. چشمهایش را بوسیدم و دستم را گذاشتم روی چشمش. چشمهایش را باز کرد تا آخرین قولش را هم عملی کرده باشد. وقتی پیکرش را درون خاک گذاشتند به کنارش رفتم و گفتم اگر از من ناراحتی داری حلال کن. من هم حلالت میکنم. هرچند جز خوبی چیزی از تو ندیدم. شهدا زندهاند. گواه این ادعای من همان چشمهایی بود که باز شد تا آنها که باور ندارند هم به این قطعیت برسند که شهدا زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند. حالا من ماندم و شهیدی که میدانم در لحظه لحظه زندگی در کنار من و علی خواهد ماند.
چه برنامهای برای علی تنها یادگار شهید دارید؟
همسرم خیلی به علی وابسته بود. علی هم خیلی به پدرش علاقه داشت. شبها که علی بیخواب میشد همسرم او را روی پاهایش میگذاشت و برایش لالایی میخواند. عاشق علی بود. این روزها به علی خیلی محبت میشود، اما هیچکدام از آنها محبت پدرش نمیشود. علی ظاهراً شباهت زیادی به پدرش دارد. ضرغام میگفت دوست داشتم علی شبیه تو باشد، اما خدا را شکر که او شبیه پدرش است. وقتی میبینم خدا را شکر میکنم و میگویم تو که بزرگ شوی و قد بکشی دوباره پدرت را میبینم. من تمام تلاشم را میکنم که علی خوب تربیت شود و همان فرزندی شود که همسرم آرزو داشت. میخواهم کاری کنم که ادامهدهنده راه پدرش باشد چه در خدمت به مردم و چه در کمک به مردم. من در لحظات آخر به همسر قول دادهام که نگران علی نباش من کنارش هستم و خداوند هم ما را در این مسیر کمک خواهد کرد.