روزنامه شرق
1400/06/09
ایران، آمریکا و تعابیر انسانانگارانه از دولت
ایران، آمریکا و تعابیر انسانانگارانه از دولت غلامرضا حداد- عضو هیئتعلمی دانشگاه 1- «دولت» موجودیتی نهادی و از جنس واقعیتهای غیرمادی و اجتماعی است. واقعیتهای غیرمادی موجوداتی اعتباری هستند، آنها وجود دارند، چون جمعی از سوژههای انسانی در فضای بینالاذهانی خود تصویر و تصوری مشابه از وجود آنها برساختهاند و بهواسطه این اشتراک بینالاذهانی وجود آنها را در رفتارهایشان بازتولید میکنند. آنچه به «ما» هویت و معنا میبخشد تصویر و تصور مشترکی است که از خود در قالب یک «ملت» داریم، درحالیکه ملت موجودیتی انتزاعی، اعتباری و خیالی است و آنچه واقعیتی مادی است، فرد و افراد هستند. هویت، در فرایند برسازی خود همواره ناگزیر از تصویر و تصور «دیگری» است و خودِ جمعی ناگزیر از وجود دیگریِ جمعی. پس همانطورکه ما برای انسجامبخشی به هویت جمعی خود، ناگزیر از تصویرسازیِ مجموعهای از سوژههای با منظری مشابه با ما در درون یک کالبد هستیم، مجموعهای از سوژههای با منظرهایی نامشابه با ما را نیز در درون کالبدهایی بهعنوان دیگری برساخته و به آن هویت میبخشیم. ویژگیهای مشابهی که «من»ها را در کنار هم به «ما» تبدیل میکند میتواند همان ویژگیهایی تلقی شود که به کالبد یکپارچهای که «ما» روح آن است اطلاق شود. مطالعات فرهنگ سیاسیِ ملل عمدتا بر چنین مفروضی استوار است. مستشرقین در مواجهه مستقیم با جوامع شرق، ویژگیهایی فرهنگی در آنها را عمدتا بهعنوان رذائل برجستهسازی کردند تا بر محور تمایز با آن و تأکید بر فضائل خود، هویت «غرب» را برسازند. متقابلا انسان شرقی نیز یا از پنجرهای که انسان غربی در شناخت برایش گشوده است خود را در موضع تحقیر و دیگری را در موضع تحسین نگریسته یا در قالب فرایند شرقشناسی وارونه خود را محور فضائل هستی و غرب را سرچشمه رذائل بشری ترسیم کرده است؛ اما آنچه اغلب مغفول مانده این واقعیت است که شناخت انسان شرقی از غرب عمدتا شناختی غیرمستقیم بوده است. برخلاف نگاه مستشرقین که جوامع شرقی را از درون مشاهده کردهاند، اغلب انسان شرقی، جوامع غربی را نه براساس آنچه در واقع هستند، بلکه براساس تأثیری که بر زندگی و سرنوشت فردی و اجتماعی او داشتهاند شناخته است. این شیوه شناخت، اطلاق تعابیر انسانانگارانه به دولتهای دیگر را تشدید کرده است. برای مثال، اولین فردی که به بریتانیای کبیر لقب روباه پیر اطلاق کرد و در اشعارش همواره آن و القابی مانند زاغ شوم و افعی سمی را درباره انگلیس به کار برد، ادیب پیشاوری بود. او هیچگاه از ایران خارج نشده و تصویری واقعی از بریتانیا بهعنوان مهد انقلاب صنعتی و قدرت برتر جهان نداشت اما پدر و نزدیکانش را در جنگ بریتانیا و افغانستان از دست داده و جنبه استعماری بریتانیا را تجربه کرده بود.2- در نظریههای روابط بینالملل، تلقی یکپارچه از دولت بر مفروضاتی هستیشناختی استوار است و از این حیث رئالیسم و لیبرالیسم در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. در رئالیسم دولت، واحد تحلیل و موجودیتی یکپارچه است و ازآنجاکه توسط انسانها اداره میشود، ویژگیهای فرد انسانی را بازنمود میدهد. در این انسانانگاری هر آنچه ویژگی انسان است، ویژگی دولت نیز هست؛ اگر انسان موجودی ذاتا شرور، غیرقابلاعتماد و البته محاسبهگر است، دولت نیز چنین است؛ اما این طرز تلقی برخلاف ظاهرش سادهانگارانه نیست. از یک سو رئالیستها ترجیح میدهند که از تنوعات و تمایزات درون دولتها به نفع ویژگی جوهری همه دولتها یعنی اصل حاکمیت ملی که بنیاد روابط بینالملل بر آن استوار است، چشمپوشی کنند و از دیگر سو تمایزی هستیشناختی که میان داخل و خارج قائلاند، مانع از آن میشود که دولت را در عرصه بینالمللی به اجزای خود خرد و تجزیه کنند. رئالیستها داخل را بهواسطه وجود اقتدار مرکزی عرصه سلسلهمراتب حقوقی، برابری حقوقی شهروندان، آزادی و حقوق بشر میدانند اما خارج را بهدلیل نبود اقتدار مرکزی فضایی آنارشیک تصویر میکنند که کمابیش قانون زور بر آن حاکم است. تفاوت ماهوی در دو سطح داخل و خارج مانع از این میشود که بتوان سطوح تحلیل را میان آنها پیوند داد؛ بنابراین چارهای جز تلقی یکپارچه از دولت بهعنوان واحد تحلیل و بازیگر اصلی بینالمللی نیست. تأکید رئالیستها بر منابع باثبات دولتها یعنی عوامل مادی و معنائیِ ژئوپلیتیک شامل تاریخ، فرهنگ و جغرافیا، تصوری عینی و باثبات از مفهوم منافع ملی را ممکن میکند که دولتها ناگزیر از پیگیری آن هستند و ازاینرو میتوان هر دولتی را موجودیتی با ویژگیهای شخصیتی باثبات تصور کرد. در مقابل لیبرالها فرد انسانی را بهعنوان اساسیترین واحد تحلیلی مفروض میگیرند و تمامی نهادها را صرفا موجودیتهایی انتزاعی و در خدمت به فرد در نظر دارند.
از این منظر انسانها دارای حقوق طبیعی و برابر هستند و ارزشهای آزادی و حقوق بشر مبتنی بر حقوق طبیعی ارزشهایی جهانشمول تلقی میشوند و به تبع آن داخل و خارج فاقد مرزهای ارزشی و اخلاقی بوده و سیاست خارجی نیز ادامه سیاست داخلی است. دولت از این منظر ترکیبی پیچیده از افراد و نهادهاست که منافع متنوع و گاه متعارضشان را از طریق نمایندگیها تعقیب میکنند. پس دولتها فاقد شخصیت جوهری و باثبات هستند و منافع ملی آنها نیز برایندی نهادی از منافع متعارض داخلی است که در طول زمان تغییر میکند. ازاینرو در نگاه رئالیستی، انسانانگاری از دولت، اطلاق ویژگیها و اوصاف فردی به آن یا همان صنعت تشخیص (personalization) امری پذیرفتنی است اما در مقابل از منظر لیبرالیستی تقلیل موجودیتی پیچیده با تکثر و تنوعی از افراد و نهادها و منافع امکانناپذیر است.
3- جمهوریخواهان در ایالات متحده کمابیش رویکردی رئالیستی به روابط بینالملل دارند و دموکراتها عمدتا لیبرالهایی آزادیخواه هستند. ازاینرو جمهوریخواهان تمایل آشکاری دارند به اینکه دولتهایی را که در فرهنگ تعارضی بینالملل بهعنوان دشمن تعریف میکنند، موجودیتهایی یکپارچه و واجد ناهنجاریهای جوهری تصویر کنند. آنها تنوع و تکثر در درون این دولتها را نادیده گرفته و تلاش میکنند کلیت آنها را بهعنوان «دیگری»، ناهنجار و مستوجب برخورد و موازنه سخت نشان دهند. بوش پسر پس از همکاریهای محدود و البته مهم جمهوری اسلامی ایران در آغاز جنگهای عراق و افغانستان در زمان دولت اصلاحات، با چشمپوشی از تنوع نیروهای سیاسی داخلی، کلیت جمهوری اسلامی ایران را محور شرارت خواند. ترامپ نیز با انکار تفاوتهای آشکار نیروهای سیاسی در داخل ایران، اصرار بر اطلاق «دولت یاغی» به ایران داشت و خروج یکجانبه از توافق برجام نیز بر نادیدهگرفتن و بهرسمیتنشناختن دستاورد نیروهای میانهرو در درون ایران استوار بود؛ اما در مقابل دموکراتها همواره از یکپارچهانگاری ایران پرهیز کرده و در عمل باور داشتهاند جمهوری اسلامی طیفی متنوع از نیروهای محافظهکار و میانهرو است که با تقویت نیروهای میانهرو میتوان به تغییر رفتار خارجی آن امیدوار بود. در ایران نیز رویکردهای اصولگرایانه تمایلی افراطی در یکپارچهنگری و انسانانگاری از آمریکا دارند. در رویکردهای اصولگرایانه، آمریکا پدیدهای واحد و دارای ناهنجاریهای رفتاریِ باثبات است. از این منظر میان جمهوریخواه و دموکرات تفاوتی وجود ندارد و رابرت مالی و جان بولتون سر و ته یک کرباس هستند؛ اما متقابلا رویکردهای اصلاحطلبانه از چنین اطلاقی پرهیز داشته و تلاش میکنند با ملاحظه تنوع نیروها و جریانهای سیاسی در داخل آمریکا، ترجیحات خود را با نیروهای میانهرو گره بزنند.
4- اما تفاوتی که در شناختشناسیِ سوژه غربی و شرقی از «دیگری» وجود دارد، در سیاست خارجی آنها نیز نمود یافته است. از یک سو اوصاف و ویژگیهایی که آمریکاییان در قبال ایران به کار میبرند، عمدتا در ذیل گفتمان روابط بینالملل معنا میشوند؛ دولت «یاغی»، «تجدیدنظرطلب» یا حتی تعبیر «محور شرارت» با وجود ریشههای آشکاری که در بینامتنیت با گفتمان راست مسیحی مییابد، همگی دال بر انحراف از هنجارهای مسلط در فرهنگ روابط بینالملل است؛ اما تعابیری که ایرانیان درباره آمریکا به کار میبرند، از جمله «شیطان»، «استکبار»، «گرگ و روباه» و از این دست، عمدتا در ذیل گفتمانهای بومی و مذهبی معناپذیر هستند. از دیگر سو اطلاق این تعابیر از طرف آمریکایی مشخصا از طرف راست جمهوریخواه مبتنی بر نوعی خودآگاهی و در قالب یک تاکتیک پیگیری میشود. بوش پسر در عین آگاهی از رویکرد مثبت جمهوری اسلامی در حمله به عراق و افغانستان و با هدف تضعیف نیروهای میانهرو و تقویت نیروهای محافظهکار از لفظ محور شرارت استفاده کرد تا بتواند ایران را به سمت بازی با قواعدی بکشاند که تقویتکننده گفتمان مبارزه با تروریسم آمریکایی باشد. ترامپ نیز وقتی به شکلی نمادین سپاه پاسداران را در لیست گروههای تروریستی قرار داد، از اینکه با واکنش یکپارچه داخلی در ایران مواجه میشود آگاه بود و این اعلام یکپارچگی، همان واکنشی بود که او برای انکار وجود تنوع در درون جمهوری اسلامی به آن نیاز داشت. با این اوصاف به نظر میرسد ترجیحات جناحهای رادیکال در هر دو طرف در یکپارچهنگری و انسانانگاری دیگری در فرهنگی تعارضی به یکدیگر گره خورده است.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
خلیفه پردهنشین
روحانی در پرده آخر
زاکانی بدون حکم تهران را اداره میکند!
بعضی تفکرات ما بر اساس پارادایمهای بیمعناست
گزینههای مختلفی در صورت شکست مذاکرات وین وجود دارد
اصلاحطلبان رئیسی و ۴ سال پیشرو
سازمان زندانها زیر نظر وزارت دادگستری میرود
مافیای خانگی
۲۴ ساعت تا پایان پادشاهی علی دایی
متن و حواشی اجلاس بغداد
صداي مردم را بشنويد!
ایران، آمریکا و تعابیر انسانانگارانه از دولت
جهانی بنشسته در گوشهای