روزنامه شرق
1400/06/09
جهانی بنشسته در گوشهای
جهانی بنشسته در گوشهای کمالالدین دعایی آقای حکیمی رفت؛ اصلا انگار اثاث کشیده باشد از این خانه به خانهای دیگر؛ بیتشویش. اینکه میگویند فلانی به سرای باقی شتافت، شتاب به سودای بقا در دیاری دیگر، به حال او موافق نبود؟ نشانهاش همین که آدمی مثل او کولهبار ماندنش در خور رفتن باشد، اورسیهای پاشنهخوابیدهاش جفت دم در، کلاهش روی سر و عصایش زیر بغل. بعد این رفتن، همه بیسابقه ماتمی شدند. انگار نفسی حبس شده بود و فریادی خفه در گلو که منتظر بود تا آتشافشان برآید. حکیمی چنان فراگیر بر صفحات نخست نشست که اگر کسی تازه پا به میدان مشاهده گذاشته باشد، گمان میبرد او در میان مخاطبان چهرهای محبوب و نامدار، یا مؤثر و جنجالی بوده است. انگار اثرش از دیرباز نقش همین اوراق بوده است. از آنها بوده است که هر لمحه از حرکات و هر لحظه از سکناتش مشتری داشته است. انگار الویس پرسلی، محمدعلی، یا نلسون ماندلا جان باخته است. نه، پربدیهی که هیچ اینچنین نبود. بهقول یکی از بندگان خدا، فرزند نهساله اگر این همه هیاهوی بصری را ببیند و بگوید تا حالا این آقا را ندیده است، آدم از پاسخ میماند. وفور تسلیتگویی هم نادر بود. برخی پیامهای تسلیت اما جور دیگری بود؛ مثلا برخی که خود سالهاست دمی از رفتوآمد به همایشها و جشنوارهها و رویدادهای تقدیری و تألیفی فرو نماندهاند، حکیمی را ستودند که اهل جایزهگرفتن نبود و پول برای کتابهایش نمیگرفت. پارهای افراد برای اینکه ثابت کنند چیز خاصی از نوشتههای حکیمی نخواندهاند یا نفهمیدهاند، گفتند که نوشتههای حکیمی لذتبخش بود و برخلاف برخی عدالتخواهیها آزارنده نبود. روزنامهای که تا دیروز ابا نداشت بنویسد «علی را عدالتخواهان کشتند» خبرگوی عدالتجویی حکیمی شد. عدهای که به دلالتهای ضمنی تعابیر بیاعتنا بودند، گفتند حکیمی «ابوذرگونه» زیسته است. بعضی که سالیانی در گذشته و اکنون تکیه بر سرائر کلان سیاست و اقتصاد و فرهنگ داشتهاند، حکیمی را تجلیل کردند که اهل میانبازی نبود و مصلحتاندیشی نمیکرد، یا تارک دنیا بود و چاکری قدرت نمیکرد. القصه از اینسو و آنسوی بازار مویه بر افول متاعی خاست که تا بود انگار نبود، خریدار نداشت. جهانی بنشسته در گوشهای، الماس میسود و نور مینمود، اما دیدار نداشت. زنهارش خوش نمیآمد. گوشهگزینیاش گزنده بود.حالا که دیگر نیست، ناگاه نرخ عدلاندیشیاش سکه شده است، آن هم یحتمل به مدت محدود. کدام عدالت؟ حکیمی که هماره با ذهنپرستی و نظرورزی و نظریهبازی ستیزه کرده بود، جوری پیر عدالت شده است که انگار عدالت هم حوزهای است از حوزههای دانشگاه و آزمایشگاه. گویی نابغه نانوتکنولوژی بوده است یا چهره ماندگار زبانشناسی. حکیمی عدالت را در کوچه و بازار میجست. هرچه نوشت هم نوشت که به آنجا بینجامد. در این مقوله و دیگر مقولات اهل بگومگوهای سقراطی نبود. عدالتش سنجههای ساده و ملموس داشت. مثلا نان: هرجا نان از دست کسی باز نماند عدل است و هرجا نه، عدل نیست. نان و خدا، فقر و کفر؛ به همین سادگی. بهجای عنوانسرایی و ترکیبسازی با دو واژه «حکیمی» و «عدالت»، بگردیم و ببینیم میراث او را چگونه میتوان بازخواند که بیداد در حق او و در حق عدالت نباشد.
سایر اخبار این روزنامه
خلیفه پردهنشین
روحانی در پرده آخر
زاکانی بدون حکم تهران را اداره میکند!
بعضی تفکرات ما بر اساس پارادایمهای بیمعناست
گزینههای مختلفی در صورت شکست مذاکرات وین وجود دارد
اصلاحطلبان رئیسی و ۴ سال پیشرو
سازمان زندانها زیر نظر وزارت دادگستری میرود
مافیای خانگی
۲۴ ساعت تا پایان پادشاهی علی دایی
متن و حواشی اجلاس بغداد
صداي مردم را بشنويد!
ایران، آمریکا و تعابیر انسانانگارانه از دولت
جهانی بنشسته در گوشهای