روزنامه شرق
1400/06/13
تقلای آزادی یا تداوم ناکامی؟
تأملی در تاریخ معاصر؛ بازخوانی رنج و رؤیای جمعی ایرانیان تقلای آزادی یا تداوم ناکامی؟ رابطه مردم و دولت سپهری است که همه حوزههای زندگی جمعی را تعیین خواهد کرد. اقتصاد، سیاست و فرهنگ در جامعهای که مردم سهم کمتری در قدرت دارند و دایره قدرت بسته است، بسیار متفاوت از جامعهای خواهد بود که درهای قدرت گشودهتر است. ایرانیان از انقلاب مشروطه تاکنون بهدنبال بازتعریف رابطه مردم و دولت بودهاند. نهتنها جنبش مشروطه با هدف بازکردن دایره قدرت یا همان مشروطسازی قدرت شاه بلکه نهضت ملیشدن نفت، انقلاب اسلامی و تلاشهای اصلاحطلبان در دهه 1370 بهدنبال تعریف جدیدی از قدرت بودند. از اینرو، روزنامه «شرق» بهمنظور بازخوانی بیش از یک قرن تلاش، با گروهی از پژوهشگران و استادان رشتههای مختلف گفتوگو داشته است. سؤالاتی که در گفتوگوها مورد بحث و بررسی قرار گرفته، از این قرار هستند:1) عناصر مشترک در سه تجربه مشروطیت، نهضت ملی و اصلاحات چه بوده است؟
2) مهمترین دلایل شکست جنبشهای اصلاحی معاصر (مشروطه، نهضت ملی و اصلاحات) را چه میدانید؟
3) به نظر میرسد جنبشهای اصلاحی در ایران کمابیش با سیر ائتلاف، شکنندگی، منازعه و افول مواجه بودهاند. بهعبارتدیگر، این جنبشها باوجود پیروزی اولیه، در مرحله تداوم با چالش مواجه شدهاند. مهمترین علل عدم تداوم این جنبشها را چه میدانید؟
4) در مواجهه با علل ناکامی جنبشهای سیاسی اصلاحی تاکنون دستکم چهار رویکرد میتوان متصور بود: نظریات متکی بر امتناع نظری؛ نظریات مبتنی بر فقدان ساخت طبقاتی و بستر مادی؛ نظریات مبتنی بر ضعف تشکیلاتی و سازماندهی سیاسی و نظریات مبتنی بر ضعف سازمانیافتگی جامعه. در این میان، به نظر شما، کدامیک از این تئوریها، از توان توضیحدهندگی بهتری برخوردار است؟
در این یادداشت، تلخیصی از نظر برخی پژوهشگران ارائه خواهد شد و در آینده نیز متن کاملِ هر گفتوگو، بهطور جداگانه انتشار خواهد یافت. همچنین و در همین راستا، این پرسشها را با تعدادی دیگر از پژوهشگران طرح خواهیم کرد.
ضعف طبقه متوسط و فقدان زمینههای دموکراسی در جنبشهای معاصر مشهود است
ضعف طبقه متوسط در هر سه جنبش دیده میشود. زمینه فکری و فلسفی دموکراسی نیز خیلی مهم است. آگاهی مردم در هر سه جنبش رو به فزونی است. ما عقب نیستیم بلکه آن چیزی که ما را پریشان میکند، چشمانداز آینده است. اگر چشمانداز آینده روشن باشد، این صدسالی که ما تا به امروز آمدهایم، بخشی از مسیری است که باید طی کنیم و کاملا نیز طبیعی است.
احمد نقیبزاده در تحلیل ویژگیهای مشترک سه جنبش و علل ناکامی آنها معتقد است که ضعف طبقه متوسط در هر سه جنبش دیده میشود. این خصیصه در دوران مشروطیت بیشتر به چشم میخورد. در دوران نهضت ملیشدن نفت، کمی وضعیت بهتر بود اما به نحوی وجود داشت و در سال 57 هم که انقلاب شد، آنقدر قوی نبود که بتواند مدیریت صحنه را به دست بگیرد. همچنین، زمینههای دموکراسی نیز در کشور فراهم نبوده است. مضاف بر آن، زمینه فکری و فلسفی دموکراسی نیز خیلی مهم است. آگاهی مردم در هر سه جنبش رو به فزونی است. ما عقب نیستیم بلکه آن چیزی که ما را پریشان میکند، چشمانداز آینده است. اگر چشمانداز آینده روشن باشد، این صدسالی که ما تا به امروز آمدهایم، بخشی از مسیری است که باید طی کنیم و کاملا نیز طبیعی است. در دوره رضاشاه روشنفکران وارد حکومت شدند و اتفاقا توانستند بسیار مفید نیز واقع شوند. دادگستری جدید و مدارس جدید را همین نیروها به وجود آوردند. اما این وضعیت در دوره پهلوی دوم تغییر کرد و روشنفکران مستقل عمدتا دولت را نفی میکردند و هرکس که دولتی بود، بد بود و هر آن کس که به دولت نزدیک میشد، مزدور خوانده میشد. روشنفکرانی که در دولت پهلوی نقادانه همه چیز را بررسی میکردند، تکلیف خود را با سه حوزه روشن نکردند. یکی از این حوزهها دولت بود، یکی غرب و دیگری، دین. آنچه در اصلاحات پیش آمد، در حقیقت نگرانیای بود که این شکافی که بروز کرده بود، نهایت به فروپاشی بینجامد. نظامهای سیاسی همواره در تاریخ ایران چنین دغدغهای را داشتهاند که مبادا رویکردهای اصلاحی به فروپاشی و براندازی تمامیت ساخت سیاسی منجر شود. دولتهایی که به دنبال سازندگی هستند، خیلی روی خوش به روشنفکران نشان نمیدهند؛ چراکه روشنفکران اهل چون و چرا هستند و روشنفکر ایرانی نیز در گوشهای مجزا و منزوی مینشیند و سخن میگوید. در نتیجه تعامل میان این دو هیچگاه به وجود نیامد و اگر نیز آمد، بسیار شکننده بود و نتوانست تأثیرگذار باشد. چون دموکراسی به یک ارزش جهانشمول تبدیل شده، در کشور نیز بر نوعی نمایش دموکراتیک خیلی تأکید میشود. درحالیکه اگر روحانیون همه مسئولیت را به دوش میکشیدند و سازندگی را آغاز میکردند، ما یک مرحله جلو میافتادیم.
مشکل اصلی جنبشهای اصلاحی معاصر؛ ابزارهای غیردموکراتیک، دید کوتاهمدت و فقدان برنامه آلترناتیو
نقطه مشترک مشروطهخواهان با شدت و ضعف مختلف این بود که برای رسیدن به هدف اصلی سیاسیشان حاضر بودند از هر وسیلهای هرچند غیردموکراتیک استفاده کنند. دید کوتاهمدت، احساسی برخوردکردن، عدم خودانتقادی و فقدان یک برنامه دقیق جایگزین در کنار خواستهها و شعارهای سلبیشان نیز در هر سه تجربه مشترک است.
بهروز علیخانی با اشاره به خشونتطلببودن هر سه تجربه تاریخی میگوید: حاملان هر سه تجربه در این ادعای مشترک سهیم بودند که به دنبال مشروطهکردن قدرت سیاسی و مشارکت بیشتر گروههای مختلف سیاسی-اجتماعی در قدرت بودند. نقطه مشترک دیگر این مشروطهخواهان با شدت و ضعف مختلف این بود که برای رسیدن به هدف اصلی سیاسیشان حاضر بودند از هر وسیلهای هرچند غیردموکراتیک استفاده کنند. دید کوتاهمدت، احساسی برخوردکردن، عدم خودانتقادی و نبود یک برنامه دقیق جایگزین در کنار خواستهها و شعارهای سلبیشان نیز در هر سه تجربه مشترک است. اگر مباحث مشروطهخواهان را از نخستین مجلس بررسی کنیم، آنچه قابلتوجه بوده این است که فعالان سیاسی آن زمان بیش از آنکه برخوردها و اختلافاتشان را با روشهای پارلمانی حلوفصل کنند، از راه اعمال خشونت به رفع این اختلافات میپرداختند. نوع تفکر دوقطبی در قالبهای «سیاه-سفید» و «دوست-دشمن» در بسیاری از مشروطهخواهان، آنها را وادار میکرد تا به رقبای سیاسیشان بهصورت دشمن تمامعیار بنگرند. به همین خاطر هر نوع تلاشی برای میانجیگری، سازش و توافق با این دشمن تمامعیار عملا غیرممکن به نظر میرسید. دههها بعد در زمان نهضت ملیشدن صنعت نفت مجموعهای از عوامل ساختاری و همچنین اشتباهات فردی و گروهی، این جنبش مشروطهخواه را نیز با شکست مواجه کرد. شرایط بینالمللی نیز چندان مطلوب نبود. ائتلافهای میان فعالان نهضت ملی نیز بسیار شکننده بودند. اوج رویکرد ماکیاولیستی در زمان تجربه اصلاحطلبی سوم اتفاق افتاد. اصلاحطلبان که طیف وسیعی از آنها از قدرت راندهشدگان پس از انقلاب بودند، بیشتر به دنبال سهمخواهی مجدد از قدرت بودند تا اصلاحات بنیادین سیاسی، اجتماعی و اقتصادی.
بیتوجهی به گروههای اجتماعی، عامل کندبودن روند توسعه در ایران
یکی از مهمترین عوامل کندبودن روند توسعه سیاسی در ایران، کمتوجهی به نقش گروههای اجتماعی در عاملیت تحولات است. دومین عامل کلیدی را میتوان در بهکارگیری راهکار حذفی توسط نخبگان جستوجو کرد. سومین عامل، رویآوردن به گفتمان سیاسی افشاگرانه، تخریبگر و سلبی بوده که همواره هدف مبارزه سیاسی را اعتبارزدایی از حاکمان مستقر دانسته است.
علی حاجیقاسمی یکی از مهمترین عوامل کندبودن روند توسعه سیاسی در ایران- دستکم نسبت به دموکراسیهای نهادینهشده- را کمتوجهی به نقش گروههای اجتماعی در عاملیت تحولات و مهمتر از آن، تعیین موضوعاتی میداند که تحولات اجتماعی باید حول آنها شکل بگیرد. دومین عامل کلیدی از منظر او را میتوان در عدم موفقیت رؤیای تحول دموکراتیک و بهکارگیری راهکار حذفی توسط نخبگان جستوجو کرد. بهکارگیری رویکرد حذفی و به زیرکشیدن حاکمان که توسل به شورشگری، کودتا یا انقلاب مردمی را اجتنابناپذیر میدانسته، تحول سیاسی را به امری دشوار، پرهزینه و فرسایشی تبدیل میکرده است. سومین عامل، که نتیجه منطقی دو عامل قبلی است، رویآوردن به گفتمان سیاسی افشاگرانه، تخریبگر و سلبی بوده که همواره هدف مبارزه سیاسی را اعتبارزدایی از حاکمان مستقر و هدایت جامعه به سمت شورش و فروپاشی نظام و ساختار سیاسی موجود دانسته است. در این گفتمان آنچه همواره مغفول میمانده، تلاش در جهت توانمندسازی جامعه در گرفتن ابتکار عمل برای بهبودبخشیدن مناسبات و شرایط زندگی یعنی نهادینهکردن تحولات تدریجی و متکی به اراده عمومی بوده است. در جنبش مشروطیت هم که روشنفکران تحولطلب در پی تغییر ساختار حکومت برآمدند، نگاه به مردم عمدتا نگاهی ابزاری بود. با وجود ایده خیری که روشنفکران عصر مشروطه داشتند اما انگار لزومی به اجتماعیکردن ضرورت مشروطهطلبی نمیدیدند یا حداقل اقدامی برای اجتماعیکردن یعنی گسترش پایگاه اجتماعی مشروطهطلبی دیده نمیشد. این رویکرد در جنبش ملیشدن صنعت نفت هم تداوم یافت. اپوزیسیون سیاسی، صرفنظر از اینکه گرایش براندازانه داشته باشد یا اصلاحطلب، سرنوشت گروههای اجتماعی را تماما به دراختیارداشتن قدرت حکومتی و سیاستگذاریهای حکومت گره زده و به همین دلیل نهادهای حکومتی نیز هرگونه کنش سیاسی و اجتماعی چالشگر را بهعنوان تهدیدی علیه خود قلمداد میکنند.
فقدان نگاه جامع و بیعدالتی، ویژگی قریب به اتفاق جنبشهای ایرانی است
هرگاه طرفداران هر کدام از این گرایشها در هر مقطعی غلبه نسبی پیدا کردند، سعی در حذف نیروهای دیگر کردند. به این معنی که دیدگاههای دیگر را طرد کرده و نادیده گرفتند. بهجای اینکه تمام نیروهای کشور با هم همسو شوند، وضعیت تفرق، دشمنی و کارشکنی مستولی میشد.
جعفر خیرخواهان با اشاره به اینکه جنبشهای اصلاحی نتوانستند ائتلاف مناسبی میان سهگانه اسلامیت، ایرانیت و مدرنیته برقرار کنند، میگوید: نگاه انقلاب مشروطه به فرنگ و اروپا بود و میخواست مشابه نهادها و قوانین غربی را در ایران پیاده کند. ملیشدن نفت جنبه ناسیونالیستی و استعمارزدایی داشت که حس ایرانیت را تقویت کرد. انقلاب اسلامی نیز که در پی تحکیم پایههای اسلامیت و توجه به صدر اسلام بود. اما هرگاه طرفداران هرکدام از این گرایشها در هر مقطعی غلبه نسبی پیدا کردند، سعی در حذف نیروهای دیگر کردند. به این معنی که دیدگاههای دیگر را طرد کرده و نادیده گرفتند.
بهجای اینکه تمام نیروهای کشور با هم همسو شوند، وضعیت تفرق، دشمنی و کارشکنی مستولی میشد. نیروهایی که حذف شدند نیز بهسوی مقاومت و خشونت متمایل شدند. در این سه تجربه، کسانی که متصدی امور میشدهاند، نگاهی یکسویه به دنیا و پدیدهها داشتهاند. آنها فاقد نگاه جمعساز و جامع به گروهها و تحولات بودهاند. اینطور نبوده که از در سازش وارد شده و سایر دیدگاهها و گروهها را به رسمیت بشناسند و به آنها فرصت و میدان دهند. طبیعی است که در چنین شرایطی نمیتوانیم بهسوی توسعه گام برداریم. پسازاین واگراییها آنقدر دچار نبرد فرسایشی شدیم که مجددا مردم به این نتیجه رسیدند که یک قدر قدرتی بر سر کار بیاید تا این آشفتگی و هرجومرج را برطرف یا جمع کند. به همین خاطر تجربه مشروطه نهایتا به دیکتاتوری بهظاهر مصلح رضاشاهی رسید. هر سه دیدگاه پسازآنکه در مقطعی به پیروزی دست یافتند، به سمت تمرکز و انحصار قدرت و بیعدالتی رفتند. حق سایر گروهها برای فعالیت را به رسمیت نشناختند و اجازه پیشرفت همهجانبه کشور را ندادند.
ائتلاف تاریخی بر اساس برنامه روشن میان نیروها مخدوش بوده است
نیروها عمدتا براساس یک برنامه روشن با یکدیگر ائتلاف نمیکنند و منافع مشخصی را برای دستیابی به آن تعریف نمیکنند. از این گذشته، آگاهی اجتماعی بالایی نیز وجود ندارد و بیشتر عرض اندامهای فردی و جاهطلبیهای شخصی واجد اهمیت میشود و این یکی از مشکلات روانشناسی اجتماعی جامعه ماست.
احمد زیدآبادی بر این نظر است که همه این جنبشها در پی استقرار یک دولت قانونمند و مقید به ضوابط و قواعدی بودند که بتواند از طریق نمایندگان مردم برای اداره کشور، چارهجویی کند. میشود ذیل این عنوان کلی گفت این جنبشها خواهانِ آزادی و محدود و مشروطکردن قدرت سیاسی بودند، طرفدار استقلال سیاسی و... بودند اما خیلی به ما کمکی نمیکند؛ چراکه در سه بازه تاریخی با سه هدف متفاوت و در سه فضای بینالمللی مختلف صورت گرفته و نخ تسبیحی خیلی نمیشود میان این سه تجربه ترسیم کرد. این سه جنبش هرکدام بهطور مستقیم و غیرمستقیم متأثر از فضای بینالمللی زمان خود بودند و اهداف خاصی را نیز دنبال میکردند که در برخی زمینهها خیلی شبیه به هم نبود. بهطور مشخص، انقلاب مشروطه حرکتی برای تأسیس دولتی مدرن در ایران بود. دولتی که اهل ترقی باشد و بتواند مبتنی بر یک سلسله قواعد و قوانینی که با شریعت هم به نحوی پیوند خورده بود، ایران را از هرجومرج و دولت ضعیف رهایی بخشد. جنبش ملیشدن صنعت نفت، بیشتر از فضای استقلالخواهی در کشورهای مستعمره در دوران پس از جنگ جهانی دوم متأثر بود. جنبش اصلاحی دوم خرداد نیز متأثر از موجهای دموکراسیخواهی در اروپای شرقی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود و ما در روند دموکراتیزاسیون، از آسیا و بهخصوص آسیای شرقی عقب افتاده بودیم اما تلاش کرد تا خودش را با امواجی که اروپای شرقی را فرا گرفته بود، همراه کند. [اما این] نیروها عمدتا براساس یک برنامه روشن با یکدیگر ائتلاف نمیکنند و منافع مشخصی را برای دستیابی به آن تعریف نمیکنند. از این گذشته، آگاهی اجتماعی بالایی نیز وجود ندارد و بیشتر عرضاندامهای فردی و جاهطلبیهای شخصی واجد اهمیت میشود و این یکی از مشکلات روانشناسی اجتماعی جامعه ماست. مردم نیز چون بهلحاظ تاریخی از دولتها بیزارند؛ یعنی مردم همواره دولتها را یک دستگاه تلقی میکرده که باید با آن ستیز هم کرد. در نتیجه مردم بهلحاظ تاریخی از این دستگاه کینه به دل دارند. بهعلاوه، دیدگاههای روشن نسبت به اداره جامعه یا اینکه سقف مطالبات تا کجا باید باشد و خواستهها تا کجا وارد است و... وجود ندارد.
رویکرد بلندمدت جنبشها با اهداف کوتاهمدت آنها در تعارض بود
یکی از تئوریهایی که در اقتصاد توسعه خیلی مطرح میشود، این است که دولت ضعیف دولت توانمندی نیست از این حیث که نمیتواند توسعه ایجاد کند. دولت قوی همراه با جامعه ضعیف نیز درنهایت به ایجاد استبداد میانجامد. گفته میشود که به دولت قوی همراه با جامعه قوی نیاز داریم؛ به نحوی که جامعه سازماندهی شود.
علی سرزعیم با اشاره به اینکه این سه جنبش بهلحاظ تاکتیکی اشتباهاتی داشتهاند که درنهایت آنها را به شکست کشانده است، میگوید: برای مثال، درمورد مصدق اختلافاتی که میان نیروهای طرفدار او ایجاد شد، زمینهساز بروز عواملی شد که بعدها شکست او را رقم زد. همچنین میتوانست برخی تاکتیکها را اتخاذ کند اما چنین نکرد. جنبش مشروطهخواهانِ قانونمداری، عدالت و مخالفت با استبداد بود اما شاید بهتر میتوانست نسبت این قبیل ادعاها را با معیشت مردم مشخص کند. هر سه جنبش بهدنبال هدف بلندمدت بودند؛ درعینحالی که منافع کوتاهمدت و جزئی نیز در هر سه دیده میشود؛ برای مثال در اصلاحات بهدنبال قانونمداری بودند اما از طرف دیگر نیز میخواستند در انتخابات شورای شهر و مجلس نیز پیروز شوند. همه بهدنبال آن هستند که هدف بلندمدت محقق شود اما ممکن است بازیگران بر سر منافع کوتاهمدت با یکدیگر دچار تعارض و اختلاف شوند. کسانی نیز که مخالف این جریانات هستند، طبیعتا از این قبیل تعارضها استفاده کرده و مانور میدهند و سعی میکنند شکاف گسترده ایجاد کنند. یکی از تئوریهایی که در اقتصاد توسعه خیلی مطرح میشود، این است که دولت ضعیف دولت توانمندی نیست از این حیث که نمیتواند توسعه ایجاد کند. دولت قوی همراه با جامعه ضعیف نیز در نهایت به ایجاد استبداد میانجامد. گفته میشود که به دولت قوی همراه با جامعه قوی نیاز داریم؛ بهنحویکه جامعه سازماندهی شود. روایت آقای عجماوغلو نیز همین مسئله جامعه قوی و دولت قوی را تصریح میکند. [در مالزی] با چانهزنی، بدهبستان، رایزنیها و ترفندهایی که ماهاتیر محمد به کار گرفت، توانست گروههای متکثر را به سمت ائتلاف بهتر و بسامانتر و همراهی با سیاستهایی که نفع بلندمدت را در پی داشت، سوق دهد. در نتیجه این سیاستها همه گروهها منتفع شدند.
رویارویی میان مشروطهخواهی و اقتدارگرایی؛ مسئله محوری جنبشهای اصلاحی در ایران
جنبشها در جوامع جهان سوم، اساسا چون در مرحله پیشادموکراتیک قرار دارند، عمدتا در تقابل با دولت و نظام سیاسی قرار میگیرند. ضعف سازمانیافتگی نهادها و جامعه مدنی تأثیرگذار است. ما باید هم به شالودههای معرفتی و روشی و هم به سازمانیافتگی و تشکلیابی جامعه در برابر اقتدار فراگیر دولت توجه کنیم.
علیرضا سمیعیاصفهانی، «مشروطکردن و مشروطهخواهی» و بسط و تعمیق ظرفیتهای مردمسالارانه نظامهای سیاسی را بهعنوان محور این سه جنبش اصلاحی برمیشمارد. وی میگوید: ما میتوانیم در هر سه جنبش این واقعیت را مشاهده کنیم که بهمثابه نخ تسبیحی هر سه جنبش را به هم متصل میکند. اگرچه، نهضت ملیشدن صنعت نفت، یک سویه و وجه دیگر هم داشت که مقداری آن را متمایز میکند و آنهم مقابله با تهاجم خارجی و مداخلات بیگانگان بود که این هدف در جنبش مشروطه کمرنگتر بوده و جنبش اصلاحات نیز عمدتا مطالبات درونسیستمی داشت. در جنبش ملیشدن نفت، بحث ناسیونالیسم و ملیگرایی خیلی پررنگ است. پس میتوان گفت محور اصلی هر سه جنبش مشروطیت، ملیشدن نفت و اصلاحات همین میل به «مشروطهکردن قدرت» بوده است و مسائل دیگری نیز وجود دارد که البته حاشیهای بوده و در اولویتهای بعدی قرار میگیرد. یک بعد مهم این جنبشها «سیاسی» است؛ چراکه رویکرد و هدف تأمین مطالبات آنها اساسا دولت است و نه جامعه مدنی. میدانید که جنبشها در غرب ذیل سپهر جامعه مدنی اتفاق میافتد و خیلی رویاروی دولت قرار نمیگیرند، بدین جهت که در قالب پارادایم دموکراسی و در میدان نظامهای سیاسی حاکم فعالیت میکنند؛ اما جنبشها در جوامع جهان سوم، اساسا چون در مرحله پیشادموکراتیک قرار دارند، عمدتا در تقابل با دولت و نظام سیاسی قرار میگیرند. ضعف سازمانیافتگی نهادها و جامعه مدنی تأثیرگذار است. ما باید هم به شالودههای معرفتی و روشی و هم به سازمانیافتگی و تشکلیابی جامعه در برابر اقتدار فراگیر دولت توجه کنیم. اگر بخواهیم بهدنبال علل یا دلایل مشترک عدم توفیق در برخی اهداف این جنبشها باشیم، شاید بتوان به تعبیر میگدال، ضعف اساسی آنها به گفتمان یا استراتژی بقای (به تعبیر میگدال، الگوی عقیده و عمل شامل نظام معانی، و پیکربندی نمادین اسطورهها، ایدئولوژی، اعتقادات و... است) این گروههای اجتماعی برمیگردد که عمدتا متعارض و چهلتکه بوده است. مسئله محوری جنبشهای اصلاحی در تاریخ معاصر ایران، همین رویارویی میان مشروطهخواهی و اقتدارگرایی بوده است. باید به تدبیر و راهکاری رسید که از تمام توانِ نیروهای اجتماعی استفاده شود. ما نمیتوانیم بخشی از جامعه را که نماینده نیمی از جامعه بوده، کنار بزنیم و به بخش دیگر بیشازحد بها دهیم.
مهمترین دشواره جنبشهای ایرانی، خطای استراتژیک نخبگان بوده است
مهمترین نکته که در هر سه جنبش مشترک بوده، خطاهای استراتژیک است. میبینیم نخبهگرایی که در مشروطه شکل گرفت، دوباره اعیان و اشراف و سران ایلات بازگشتند و روایت انجمنی مشروطه حذف شد و به حاشیه رفت. بیشتر نخبگانی بر سرِ کار آمدند که میخواستند در سطوح بوروکراتیک و اداری مسائل را دنبال کنند. مقصود فراستخواه با اشاره به اینکه جامعه ایران همواره دچار یک اینرسی، لختی یا ماند است، میگوید: میبینیم که از دل اقشار آسیبپذیر و یارانهبگیر دوره اصلاحات نوعی پوپولیسم سر میزند. و اینکه اشتباهاتی که نخبگان ما در جنبش اصلاحات داشتند، چقدر سبب شد که جامعه بهجای دوم خرداد 76، به مسیری افتاد که همان جامعه در بخشهای دیگر، اینرسیهای خود را نشان داد. بحث دیگر، دشواری موقعیت یک جامعه است که در هر سه جنبش دیده میشود.
بلافاصله پس از مشروطیت، شاهد وقوع جنگ جهانی هستیم. همچنین بزرگترین قحطی ایران پس از سپهسالار و در عصر مشروطه اتفاق میافتد. این دشواری در جنبش ملی نیز با آمدن متفقین شروع میشود و همینطور با مسائلی همچون مداخلات شوروی و گرانی نان و... ادامه مییابد. در اصلاحات نیز همین موقعیتهای دشوار را میبینیم. اما مهمترین نکته که در هر سه جنبش مشترک بوده، خطاهای استراتژیک است. میبینیم نخبهگرایی که در مشروطه شکل گرفت، دوباره اعیان و اشراف و سران ایلات بازگشتند و روایت انجمنی مشروطه حذف شد و به حاشیه رفت. روایتی از مشروطه که در انجمنهای شهری و جنبشهای اجتماعی ریشه دوانده بود، فراموش شد و بیشتر نخبگانی بر سر کار آمدند که میخواستند در سطوح بوروکراتیک و اداری مسائل را دنبال کنند. [همچنین] تضاد دوگانه قدرت و نوعی dichotomy قدرت در جامعه ایران مشاهده میشود. این دوگانگی از حسنک وزیر تا بسیاری جاها به چشم میخورد. مسئله بسیار کهنه و قدیمی است. این دوتایی در مشروطیت، میان دربار و مجلس است. در جنبش ملی، شاه و نخستوزیر است. این همان دوگانگی اتوریته است. اقتدار با کیست؟ اختیار توزیع و تصمیمگیریهای کلیدی که منابع و فرصتهای اجتماعی را جابهجا میکند. در اصلاحات نیز این دوگانه وجود دارد.
جنبشهای اصلاحی معاصر نسبت به هم رویکرد حذفی اتخاذ کردند
کانون سخن من ائتلافهای اجتماعی است. گروههای اجتماعی، بستر، تجربه و خواست کنارهمنشستن و ائتلاف پایدار برای یک سازماندهی سیاسی خاص را ندارند. یکی از آنها گروههای دیندار و سنتی و گروههای مدرن است. در مقاطعی رابطه آنها مسالمتآمیز بوده، اما هرکدام منتظر شرایط مناسب برای حذف دیگری است.
محمدجواد غلامرضاکاشی با اشاره به وجود تنش در جنبشهای اصلاحی در ایران میگوید: میبینیم که گروههای اجتماعی حول و حوش هر شعار و عَلَمی که برخاسته، بر حسب یک وضعیت خاص، جمع شدهاند. به محض اینکه مشخصات آن وضعیت جابهجا شده، این گروهها به جان هم افتادهاند. این در هر سه تجربه (مشروطیت، ملیشدن نفت و اصلاحات) مشاهده میشود. گویی که این گروهها هیچ سنخیتی با یکدیگر ندارند. کلام و ایدئولوژیها و مفاهیم معطوف به آزادی و دموکراسی، هیچ رابطه معنادارِ ذاتی با گروههای حامل آن ندارد. در نتیجه جابهجاییهای متعددی صورت میگیرد. میبینیم گروهی که انتظار میرود عدالت بخواهد، جانبدار آزادی میشود یا بالعکس. چپها طرفدار اسلام میشوند و... . مفاهیم سرگرداناند و هیچ گروهی، گروه اصلی هیچ مفهومی نیست. نامهایی همچون فرایند دموکراتیکشدن و دموکراتیزاسیون، خیلی نمیتواند وضعیت ایران را توجیه کند. ما یک چیز را در تاریخ ایران میدانیم و آن هم این است که گروههای مذهبی، گروههای ریشهدار تاریخیاند که جایگاه معنیدار مکانی-زمانی خود را داشته و گروههای متجدد هم حتی اگر اکثریت مردم باشند، بیخانمان و آوارهاند. روشنفکران متجدد ایران واقعا مشتی آوارهاند و هیچ پایگاه اجتماعی روشنی ندارند. اگر هم جایی قدرتی ساختهاند، در کنار روحانیت بوده است. جنبش دوم خرداد هم حاصل همان گروههای بیخانمان است. ممکن است در یک مقطع زمانی اکثریت داشته و توانسته باشند در یک منازعه انتخاباتی برنده بازی شوند، اما آنچه پس از پیروزی انتخابات رخ داد، مدعای مرا ثابت میکند. کانون سخن من ائتلافهای اجتماعی است. گروههای اجتماعی بستر، تجربه و خواست کنارهمنشستن و ائتلاف پایدار برای یک سازماندهی سیاسی خاص را ندارند. یکی از آنها گروههای دیندار و سنتی و گروههای مدرن است. در مقاطعی رابطه آنها مسالمتآمیز بوده، اما هر کدام منتظر شرایط مناسب برای حذف دیگری است. جز نیروهای دیندار سنتی، باقی نیروها تقریبا فاقد پایگاه بودهاند. این نیروها خاستگاه روشنی دارند و آن هم دوره صفوی است. جریانی که در دوره صفوی اتفاق افتاد و جامعه ایران شیعه شد، شاکلهای برای سازمان اجتماعی ایران شکل گرفت که به گمانم هنوز باقی است. بقیه اما چه زمانی صاحبخانه میشوند؟ وقتی اینجا را بتوانند به مکان خودشان بدل کنند.
عدم توفیق در ائتلاف بلندمدت، ضعف جنبشهای اصلاحی معاصر است
نیروی سیاسی غالب برای ترس از عناصر قدرتمندی که در جامعه وجود دارد، تلاش میکند به کنترل اجتماعی گرایش پیدا کند و به تعبیر میگدال، مسیر «سیاست بقا» را در پیش گیرد؛ یعنی استبداد در ایران ناشی از کنترل اجتماعی است که نیروی غالب از آن استفاده میکند.
مهدی نجفزاده بر این نظر است که مدرنیته، چونان نخ تسبیحی سه تجربه تاریخی اصلاحی در ایران را به یکدیگر پیوند میدهد. وی میگوید: اگر بخواهیم در راستای اینکه این جنبشها چه جنس مشابه و یکسانی داشته یا از کدام عناصر میجوشند که آنها را به یکدیگر پیوند میدهد، عنصر اصلی را میتوان در همان مدرنیته جستوجو کرد. جنبش اول که جنبش انقلاب مشروطیت است، جنبشی است که در راستای امواجی که از غرب وارد ایران شد اتفاق افتاد و در راستای تفکر سهگانهای است که از دل مدرنیته بیرون میآید؛ سکولاریسم، اومانیسم و بالاخره مبارزه با استبداد. اما جنبش ملیشدن صنعت نفت، جهتگیری کاملا متفاوتی دارد و آن مبارزه علیه حضور بیگانگان در ایران است. جنبش اصلاحات نیز یک جنبش ناگهانی و تدافعی در برابر آن چیزی بود که در ایران پس از انقلاب رخ داده بود و بنابراین، جهتگیریهای آن مشخص و روشن نیست. گویی جنبش اصلاحات ناگهان به نحوی رقم خورد و در برابر قدرت مستقر فکری به وجود آمد و البته بسیار هم ضعیف بود. در شکست این جنبشها، هم عناصر فلسفی، هم عناصر سیاسی و هم عناصر اجتماعی تأثیرگذارند. از لحاظ فلسفی، یکی از دلایل اینکه این جنبشها شکست میخورند، این است که آن مدرنیتهای که در ایران پا گرفت، به شکل یک مدرنیته ایرانیک درآمد و عناصری را با خود به همراه نداشت. از لحاظ سیاسی نیز به همین ترتیب بوده است. میدانیم که در هر سه جنبش هم عناصر مذهبی و هم عناصر لیبرال حضور داشتهاند. درست است که برای ایجاد جنبش این بالها بسیار حائز اهمیت هستند، اما برای اینکه بعد به توافق برسند، به مشکل خورده و توان ائتلاف درازمدت را از دست میدهند. بنابراین عناصر فرهنگ سیاسی اپوزیسیون در دل این جنبشها، یکی از عوامل ناکامی بوده که این گروهها نتوانستند به نوعی توافق نوشته یا نانوشته دست یابند. من فکر میکنم نوعی بههمریختگی طبقاتی در ایران به وجود آمده و آن نیز این است که طبقات اجتماعی که عناصر اصلی پیشبرنده نیروهای سیاسی هستند و فرماسیون سیاسی-اجتماعی جامعه ایران را مشخص میکنند، خیلی مشخص نیستند. نیروی سیاسی غالب برای ترس از عناصر قدرتمندی که در جامعه وجود دارد، تلاش میکند به استبداد و کنترل اجتماعی گرایش پیدا کند و به تعبیر میگدال، مسیر «سیاست بقا» را در پیش گیرد. یعنی استبداد در ایران ناشی از کنترل اجتماعی است که نیروی غالب از آن استفاده میکند. این وضعیت دستکم در همه برهههای تاریخ معاصر ایران قابل مشاهده است. حامیان جنبش توان ائتلاف بلندمدت نداشتند.
فروکاست نمایندگی و سازمانیابی اجتماعی به صندوق رأی
عنصر فقدان دموکراسی تا زمانی به حیات خود ادامه میدهد که جامعه با فقدان سازمان یافتگی اجتماعی دست به گریبان است.
محمدعلی اکبری رمز عدم توفیق در جنبشهای اصلاحی را فقدان نهادهای نمایندگی اجتماعی میداند و میگوید: «به نظر میرسد تنها راه مشروطسازی قدرت در نهاد دولت، مشروطسازی آن توسط نهادهای اجتماعی همتراز با دولت است. شواهد حاکی از آن است که توسل به برخی صورتهای حقوقی نظیر قانون اساسی مشروطه به مشروطسازی قدرت منتج نمیشود. این مسئله که احزاب و تشکلهای سیاسی بهعنوان نهادهای حوزه سیاست با صورتدادن اقداماتی نظیر بسیج مردم در عرصه سیاست و دستیابی نهاد دولت به مشروعیت از طریق انتخابات، دارای توانایی ایجاد موازنه با دستگاه قدرت هستند، امری است که میبایست به درستی آن در بستر رخدادهای تاریخی شک کرد. برای نمونه با وجود حضور احزاب در عرصههای اجتماعی در فاصله سالهای
1320-1332ش و صورتدادن کارکردهای انتخاباتی، آنها نتوانستند موازنه قدرت میان خود و دولت را به نفع احزاب تغییر دهند. این موازنه نهتنها به نفع احزاب تغییر نکرد، بلکه پس از تغییر سیاست حاکمیت مبنی بر تصرف رأس قدرت توسط شخص شاه، احزاب یکی پس از دیگری به حاشیه رانده شده و حذف شدند. علت حذف احزاب را میتوان در قائل به غیر بودن آنان برای ایفای نقشهایشان جستوجو کرد. منظور از «غیر» در اینجا، نهادهای نمایندگی اجتماعی است که احزاب از طریق آن میتوانستند عرصه سیاست را نمایندگی کنند».
از منظر این مورخ، «مسائل موجود در ساخت قدرت، در سطح سیاست ساخته نشده و به همین واسطه در این سطح قابل حلوفصل نیست. عنصر فقدان دموکراسی تا زمانی به حیات خود ادامه میدهد که جامعه با فقدان سازمانیافتگی اجتماعی دستبهگریبان است. باید تذکر داد این ادعا به معنای غیرسیاسیکردن یا سیاستزدایی از پروژههای سیاسی نیست. در ایران، مسئله نمایندگی اجتماعی به صندوقهای انتخابات تقلیل داده شده و مشروعیت با برگزاری انتخابات به دست میآید. مسئله مشروعیت بدون حلوفصل مسئله نمایندگی اجتماعی قابل رفع نیست.
آرمانخواهی استعلاگرا و غیراستعلایی
احمد میدری
نقطه مشترک این سه جنبش تحقق اهداف تحولخواهان از طریق ایجاد یک ابرنهاد (MetaInstitution) است که از طریق آن بتوان حوزههای مختلف زندگی جمعی را بهبود بخشید. اصطلاحی که اقتصاددانان مانند دنی رودیک برای طراحی نهادهای کلان در اقتصادهای دولتی وضع کردند. دستکاری و مداخله در نهادهای کلان، چه سیاسی و چه اقتصادی، عموما با شکست روبهرو میشود. هر سه جنبش خواهان شبکه جدیدی از روابط قدرت در کشور بودند. تغییر ابرنهادها به علل مختلف به شکست منجر میشود، زیرا بر سر وضعیت آرمانی در سطوح مختلف از نخبگان تا تودهها توافق وجود ندارد، بخشهای مهمی از مردم و نخبگان با تحولات مخالفاند که عموما به منازعه در قدرت میانجامد و در نهایت منازعه قدرت به نفع نیروهایی که بیشترین قدرت رسمی یا نظامی را دارند پایان بخشیده میشود.
اقتصاددانان در دو دهه اخیر به چرایی «شکست دموكراسیخواهی» (Failed Democratization) از دریچه تحولات نهادی پرداختهاند. اقتصاددانان معتقدند به همان علت که مهندسی بازار در اروپای شرقی و شوروی شکست خورد و مساواتطلبی انقلابی در بسیاری از نقاط جهان محکوم به شکست بود، دموكراسیخواهی غیرتدریجی نیز به شکست میانجامد. اقتصاددانانی مانند آمارتیاسن معتقد به رویکردی هستند که آن را میتوان آرمانخواهی غیراستعلاگرا نامید. با این توضیح که استعلاگرایان بهدنبال تحولات کلان با ایجاد نهادهای برتر و ساختارهای جدید هستند و غیراستعلاگرایان مقابله با بیعدالتیها، نابازارها و ناآزادیهای «چارهپذیر در ساختار موجود» را راهحل پایدار میدانند.
مؤخره
آنگونه که از گفتارهای فوق برمیآید، سه جنبش اصلاحی در تاریخ معاصر ایران به نحوی واجد ویژگیهای مشترکی بودهاند که آنها را علیرغم تفاوتها و نقاط افتراق، به یکدیگر پیوند میداده است. ضعف طبقه متوسط، فقدان بسترهای دموکراسی اجتماعی در ایران، استفاده از ابزارها و ترفندهای تخاصمجویانه و آنتاگونیستیک از سوی نیروهای اجتماعی در تقابل با دیگر نیروها، مسلطشدن دید کوتاهمدت بر این جنبشها، فقدان آلترناتیوهای عینی، اقناعکننده و تحققپذیر، بیتوجهی به بسترهای سازماندهی نیروهای اجتماعی، رویارویی غیردموکراتیک با دولتهای مستقر، تعارض و تضاد میان خواستههای کوتاهمدت و بلندمدت نیروهای اجتماعی و...، همه و همه بخشی از ویژگیهایی است که پژوهشگران به آنها اشاره کردهاند. چنین پیداست که جنبشهای اصلاحی معاصر در ایران از مسائل بغرنجی رنج میبرند که همین مسائل در بزنگاههای تعیینکننده معاصر ما، مانع از پیشروی و تداوم و تثبیت نیروهای تحولخواه بوده است. از همه مهمتر، ضعف مبرم در ایجاد ائتلافهای فراگیر و سازماندهی دموکراتیک و خشونتپرهیز نیروهای اجتماعی مانع مهمی بر سر راه توفیقهای امیدبخش بوده است. در حقیقت، از پسِ هر امید اجتماعی و شکلگیری پیوستاری از نیروها برای سامانبخشی حیات عمومی، یأسی نامیمون مستولی میشده که نتیجهاش، جز برآمدن ساختارهای غیردموکراتیک و سرخوردگی مفرط و انزوای نیروهای اجتماعی نبوده است. در نتیجه، چنین به نظر میرسد که صورتبندی پروبلماتیک اصلی جنبشهای معاصر در ایران حول امکانهایی برای ایجاد ائتلاف میان همه نیروهای اجتماعی بدون حذف، طرد و بیرونگذاری، صنفپذیرکردن و متشکلکردن جامعه و پذیرش و گفتوگو با ساختار سیاسی یا حاکمیت به عنوان یکی از خیل نهادهای اجتماعی، مهمترین وظیفه پیشروی امروز نیروهای فکری ایران خواهد بود.
سایر اخبار این روزنامه
انتقاد به مهمترین وعده رئیسی
سردار حامی برجام
زنان؛ معادله پیچیده انسیه خزعلی
دادستان با ۲۰۰ قاضی به اوین رفت
تقلای آزادی یا تداوم ناکامی؟
اصلاحات در مسیر احیا
خشت کج ازشورا تا وزارت کشور
زندگی زیر پرچم طالبان
علی دایی، تلویزیون و کریستیانو رونالدو
طبقه استیجاری
راهحلی برای درمان بیماری اقتصاد کشور
اقتصاد سوداگرانه و ضعف نهادهای نظارتی