روزنامه جوان
1400/06/20
زندگی و درآمد خوبی داشت، اما اعتقادش او را به دفاع از حرم کشاند
شهید محمد شالیکار اولین شهید مدافع حرم شهرستان فریدونکنار، از آن دست رزمندههایی بود که جهاد و جانبازی در جبهههای دفاع مقدس را تجربه کرده بود و نهایتاً با ادامه حضور در جبهه مقاومت اسلامی، شهید مدافع حرم شد. وی در حالی هشتمین شهید شالیکار نام گرفت که در دوران دفاع مقدس از ناحیه کاسه سر جانباز شده بود و کسی توقع نداشت وی در میدان رزم دیگری حضور یابد، اما حاج محمد دوباره رخت رزم پوشید و اینبار در درگیری با نیروهای تکفیری مورد اصابت گلولهای از ناحیه کتف و ریه قرار گرفت و پس از چند روز که در کما بود در بخش آی سی یو بیمارستان دمشق، در سن ۴۷ سالگی در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۹۴ در شب شهادت امام رضا (ع) آسمانی شد. گفتوگوی ما با شهربانو نوروزی همسر شهید حاج محمد شالیکار را در خصوص خاطرات و زندگی مشترکشان پیشرو دارید.آشنایی شما با خانواده شهید چطور رقم خورد؟
ازدواج من با شهید به صورت سنتی اتفاق افتاد. بنده از شهرستان بابلسر و متولد ۵۳ بودم و حاج «محمد شالیکار» هم متولد ۱۹ آبان ۱۳۴۹ در فریدونکنار از خانوادهای متدین بود. آشنایی ما با شهید از طریق معرفی دوستان انجام شد و زمانی که مدرسه میرفتم محیط بسیج و فعالیت در مساجد را خیلی دوست داشتم. با وجود اینکه خواستگارم یک فرد نظامی و پاسدار و جانباز ۵۰ درصد بود قبول کردم. آن موقع همسرم با آنکه ۱۹ ساله بود خیلی با اطمینان و شجاعانه صحبت میکرد. من آن زمان ۱۵ ساله بودم که حرفهای ایشان خیلی بر دلم نشست و جواب بله دادم.
به دشواری زندگی با یک نظامی فکر کرده بودید؟
سال ۱۳۶۶ همسرم وارد سپاه شده بود، من در زندگی در تمام مسیر با حاج محمد کنار آمدم و مخالفتی با مأموریتهای مرزیاش نداشتم. مأموریتهای ایشان به اهواز و آبادان ۴۰ تا ۴۵ روزه بود و بیشتر اوقات کنارم نبود و مجبور بودم تنها بمانم. همچنین ایشان مدتی هم در دانشگاه امام حسین (ع) و بیت رهبری فعالیت داشت و آخر هفته از تهران میآمد شهرستان فریدونکنار و به خانواده سر میزد.
ویژگیهای بارز همسرتان را چگونه توصیف میکنید؟
همسرم فرد بسیار باهوشی بود و من به شخصه روی حرف ایشان حرف نمیآوردم. میدانستم که ایشان خوبی خانواده را میخواهد. برای همین همیشه مطیع حرفهای شهید بودم. با آنکه بیشتر اوقات همسرم در مأموریت و از ما دور بود و من مجبور میشدم بیشتر سختیهای زندگی را تحمل کنم، ولی همیشه خود را آدم خوشبختی میدیدم.
جانبازی شهید شالیکار در کدام عملیات رقم خورد و خط جهاد ایشان از چه زمانی آغاز شد؟
آقا محمد همیشه فعال بود. با آنکه در پیروزی انقلاب اسلامی ۹ سال بیشتر نداشت، ولی همراه مادرش در تظاهرات علیه رژیم پهلوی شرکت داشت. ایشان زمان جنگ در سن ۱۵ سالگی به جبهه رفته بود. در سال ۱۳۶۴ در نوار مرزی جنوب و غرب کشور خدمت میکرد. اولین بار در کربلای ۴ از ناحیه پا مجروح شده بود. بعد از بهبودی، دوباره روانه جبهه شده و در ادامه عملیات کربلای ۵ حضور یافته بود. در عملیات والفجر ۱۰ تیری به سر او اصابت کرده و به کما رفته بود. همه فکر میکردند ایشان به شهادت میرسد، اما مصلحت خداوند چیز دیگری بود. همسرم پس از بهبودی در عملیات بیت المقدس ۷ هم شرکت کرده و از ناحیه شکم مجروح شده بود.
چند سال با شهید زندگی کردید و ثمره ازدواجتان چند فرزند است؟
ازدواجمان سال ۶۹ بود و ۲۵ سال با شهید زندگی کردم. ثمره این وصلت سه یادگار به نامهای حسین، کوثر و ابوالفضل است.
هنگامی که ایشان به جبهه مقاومت اسلامی اعزام شدند، همچنان پاسدار بودند؟
خیر، ایشان به دلیل جانبازیاش خیلی زود به صورت حالت اشتغال درآمد و بعد شغل آزاد داشت. اتفاقاً درآمد خوبی هم داشت. منتها مادیات او را از اهداف و دغدغههای اعتقادی و عمیقی که در وجودش ریشه دوانده بودند نه تنها دور نکرد بلکه سعی میکرد آن قدر که در توانش است مشکلات دیگران را هم حل کند. با چنین روحیهای وقتی اخبار سوریه به گوشش رسید یک روز به خانه آمد و به من گفت دارند سوریه اسم مینویسند و من هم میخواهم ثبتنام کنم. بنده نیز هیچ مخالفتی با رفتن ایشان نداشتم. حتی حاج محمد از من خواست بچهها را از رفتنش به سوریه مطلع نکنم. سه روز بعد در آبان ۹۴ اعزام شد. بعد از یکماه ماندن در سوریه در ۲۱ آذر ۹۴ به شهادت رسید.
فکر میکردید که رفتن ایشان به سوریه منجر به شهادتش شود؟
اصلاً در مورد شهادت حاج محمد فکر نکرده بودم. حتی موقعی که به سوریه اعزام شد با خوشحالی بدرقهاش کردم. حاج محمد همراه پسرعمویش در سوریه بودند. پسرعمویش به ایران برگشت، ولی از حاج محمد خبری نبود. مادر شوهرم گفت حتماً اتفاقی برای پسرم افتاده که نیامده است. همان زمان که ایشان چنین حرفی را میزد، حاج محمد تیر خورده و به کما رفته بود. من مطمئن بودم اگر حاج محمد سالم بود با من تماس میگرفت و صحبت میکرد. حتی خودم به بچههای سپاه پیشنهاد دادم با هزینه شخصی مرا به سوریه ببرید تا حاج محمد را ببینم، اما قبول نکردند. ما شب شهادت امام رضا (ع) با برنامهریزی قبلی شهید در مسجد محله خودمان نذر داشتیم که شام بدهیم. حاج محمد هم در شب شهادت امام رضا (ع) به شهادت رسید و صبح روز شهادت امام رضا (ع) به ما خبر شهادت او را دادند.
همرزمان حاج محمد شهادت ایشان را چگونه روایت کردهاند؟
همرزمان همسرم که دایی و پسرعموی حاج محمد بودند اینطور به ما گفتند که منطقه عملیاتی که حاج محمد آنجا زخمی شد، چند سالی بود که در دست داعش بود و میگفتند این منطقه محل عبور کاروان اسرا و حضرت زینب (ع) در شهر حلب بوده است. حاج محمد در آن عملیات خودش شجاعانه جلوتر از همه قرار داشت و با فریاد الله اکبر عاملی برای روحیه دیگر همرزمانش بود. هنگامی که حاج محمد زخمی شد، داییاش سر ایشان را در دامن خودش میگیرد. ایشان به ما گفت هوای آن منطقه خیلی سرد بود. حاج محمد داشت میلرزید و ذکرش نام بردن اسامی ائمه بود و شهادتین را بر لب جاری میکرد. از آنجا حاج محمد را به بیمارستان صحرایی میبرند تا اینکه بعد به بیمارستانی در دمشق منتقل میشود. بچهها اطلاع نداشتند و بعد از چند روز گشتن متوجه میشوند حاج محمد را به کدام بیمارستان سوریه منتقل کردهاند. همسرم در همان بیمارستان به شهادت میرسد.
چه خاطرهای از شهید شالیکار برایتان ماندگار شده است؟
سه شب قبل از آنکه حاج محمد به سوریه اعزام شود، خانه یکی از دوستانش دعوت بودیم. دوست شهید با اصرار خواست از ایشان عکس بیندازد. حاج محمد زیاد اهل عکس انداختن نبود، ولی این عکس آخری را خواست با من بیندازد و دوست ایشان سریع عکس را در کامپیوتر درست کرد و زیر عکس نوشت «شهید مدافع حرم حاج محمد شالیکار». بعد عکس را آورد به من نشان داد و گفت حاج خانم عکسی را به شما نشان دهم ناراحت نمیشوید؟ با دیدن عکس و نوشته زیر عکس لبخند زدم و چیزی نگفتم. عکس را برد به حاج محمد نشان داد. همسرم با دیدن عکس گفت: «ما سعادت شهید شدن را نداریم.» روزی هم که حاج محمد میخواست برود من خیلی خوشحال بودم. به رفتن او افتخار میکردم. حتی خود شهید هم خیلی خوشحال بود که میرفت. برگشتم به ایشان گفتم مواظب خودت باش. گفت خودت را جای حضرت امالبنین یا حضرت زینب (س) بگذار. آن لحظه با گفتن این حرف شهید خیلی خجالت کشیدم و برگشتم گفتم تو را به خدا میسپارم.
فکر میکردید روزی شما هم همسر شهید شوید؟
حاج محمد خیلی دیر به دیر تماس میگرفت. بعد از اعزامش ۱۰ روزی بود که از زنگ زدنهای حاج محمد خبری نبود. نگران شدم. به یاد گذشتهها که در جبهه بود برایش نامهای نوشتم و دادم دایی حاج محمد که به سوریه اعزام میشد، ببرد. ایشان نامه را به آقا محمد داده و پرسیده بود چرا به خانهتان زنگ نمیزنی؟ بچهها نگرانت هستند. حاج محمد با خواندن نامه با من تماس گرفت. من مسجد بودم و برای آشپزی اربعین اباعبدالله الحسین (ع) به خواهران کمک میکردم. وقتی به ایشان گفتم حاج محمد کی میآیی؟ به من گفت گوشی را بده دوستت. حاج محمد به دوستم گفت مراقب خانم من باشید و او را آماده کنید. تا آن موقع هفت شهید از پسرعموهای حاج محمد در دفاع مقدس تقدیم اسلام شده بود تا اینکه حاج محمد هشتمین شهید مدافع حرم از شالیکار شد. حاج محمد خیلی در کارهایش متوسل به امام رضا (ع) میشد و شهادتش هم شب شهادت امام رضا (ع) ثبت شد.
سایر اخبار این روزنامه
جمعههای جهادی
سخنگوی سابق پنتاگون: ترامپ فشار آورد حمله ایران به عین الاسد را کوچکنمایی کنیم!
زندگی و درآمد خوبی داشت، اما اعتقادش او را به دفاع از حرم کشاند
پرونده هستهای و ضرورت پذیرش تحول در ایران
گام بلند لبنان به سمت خروج از بحران
سد روسیه مقابل «قطعنامه درمانی» در آژانس
راه طولانی، اما طی شدنی طهران تا تطهیر
فرصت طلایی ۶ هفتهای مهار کرونا پیش از پیک ششم
دعوت رسمی به لابیگری برای حفظ انحصار!
در زمانه «معروف» ها، «حدادی» باشید
تسلیت رهبر انقلاب درپی درگذشت حیدر رحیمپورازغدی