مرثیه‌ای برای دردانه اباعبدا...(ع)

کاروان داغدیده عاشوراییان از کوفه شهر به شهر گذرکرد تا به دروازه شام رسید. با این‌که ۲۰ روز از شهادت سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدا...الحسین(ع) و دیگر خاندان و اصحاب امام(ع) در کربلا می‌گذشت، اما از عصر عاشورا، برای آنان هر روز عاشورا و هر شهر و دیار کربلا بود. از یک‏سو با چشم خونبار نظاره‌گر سرهای عزیزان شهید خود بودند و از دیگر سو زنجیر اسیری بر گردن و شلاق ستم را بر سر خود احساس می‌کردند. به این ترتیب، کاروان اُسرای کربلا را ابتدا به کوفه و سپس به شام انتقال دادند؛ جایی که در آن‌جا، خطبه‌های جانانه زینب کبری(س) و سیدالساجدین(ع)، کاخ بیداد یزید را به لرزه درآورد.  آن واقعه تلخ روز پنجم ماه صفر است که دردانه امام حسین(ع) خواب پدر را می‏بیند؛ محدث قمی در منتهی‌الآمال می‌نویسد: دختری چهارساله (برخی سه‌ساله گفته‌اند) از خاندان نبوت، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین(ع) کجاست؟ الان او را در خواب دیدم. در این حال زنان و کودکان با شنیدن سخنان این دختر چهارساله به گریه افتادند و شیون و فغان سر دادند. صدای گریه عاشوراییان، یزید را از خواب بیدار کرد و از حال و احوال کاروان حضرت اباعبدا...(ع) پرسید. به او خبر دادند که دختر اباعبدا...(ع) بهانه بابا را گرفته است، یزید دستور داد سر مطهر اباعبدا...(ع) را پیش آن طفل چهارساله بگذارند. چون سر مطهر را آوردند، دخترک با حزن و اندوه پرسید: این چیست؟ گفتند: سر پدرت اباعبدا...الحسین(ع) است. آن دختر ترسید و آه و فغان سر داد و رنجور و بیمار شد و پس از چند روز جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. این چنین شد که حضرت رقیه(س) در دمشق به آسمان پَر کشید تا برای همیشه ایام شاهد و یادآور رنج و مظلومیت اباعبدا...الحسین(ع) باشد و اکنون آرامگاه مطهر آن دردانه امام حسین(ع) در دمشق پذیرای عاشقان سیدالشهدا(ع) است.