روزنامه شرق
1400/06/24
خوابگردهایی بهسوی مرگ
خوابگردهایی بهسوی مرگ بهمن بازرگانی داستان کوتاه «رودخانه تمبی» از مجموعه داستان کوتاه «هتل مارکوپولو» است. ظاهرا این دومین مجموعه داستانی خسرو دوامی است كه در ایران منتشر شده است. نثری جاافتاده دارد و در مقایسه با نثر مجموعه داستان «پنجره» پیدا است كه خسرو در این فاصله برای بهبود كیفیت نثرش كار كرده است. چکیده داستان: در یک خانه تیمی متعلق به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در اوایل دهه پنجاه (1350) دختر و پسری عاشق هم میشوند. اینکه رابطه آنها در چه مرحله بوده؟ مورد اختلاف است اما در داستان خسرو دوامی میخوانیم که دخترکی که محصول این عشق بدفرجام است درباره مرگ پدر نادیدهاش کنکاش میکند. در آن سالها رسانههای زیر کنترل ساواک (پلیس مخفی زمان پهلوی دوم) با تکیه بر نُرمهای اخلاقی مسلط بر اذهان مردمان آن زمان، که داشتن رابطه بین دختر و پسر پیش از ازدواج را بهعنوان فساد اخلاقی تعبیر میکردند، در شایعهسازیهای خود سعی میکرد به مردم این شبهه را القا کند که چریکهای انقلابی در خانههای تیمی با هم روابط نامشروع دارند. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نیز برای اینکه گَزَک دست ساواک ندهد داشتن روابط جنسی بین دختر و پسر در خانههای تیمی را اکیدا ممنوع کرده و آن را جرمی با مجازات مرگ معرفی کرده بود. در داستان کوتاه خسرو دوامی چریکِ عاشق (خسرو)، سالها پیش به دستور سازمان کشته شده است و دخترکی که محصول این عشق ممنوعه است حالا بزرگ شده و طی نامهای از کسی که دوست نزدیک پدرش بوده و به نحوی در جریان اجرای حکم کشتن پدرش بوده است درباره پدرش پرسیده است. یك: داستان در چارچوب نامهای باز میشود كه راوی به دخترِ دوستش و در پاسخ به پرسش پر از سوءظن او از ماجرای ناپدیدشدن یا سربهنیست شدنِ پدرش نوشته است. با خواندن نامه، راوی را میبینیم به همراه همهی پرسوناژها، و از آن میان خسرو، همه جزئی از مجموعهای هستند ایستاده در قابی. و تقریبا همه پذیرفتهاند، به اكراه و با تلخی، باید كه خسرو و خسروها از این قاب بیرون بیفتند. تنها كسی كه در این قاب جا نمیگیرد دختركی است عروسك به بغل، سرککشیده و خیرهشده به راوی، از قابِ دری نیمهباز. همانی كه امروزه نیز پیگیرانه در كنكاش است تا بداند داستانِ این از قاب به بیرون افتادن چه بود و چرا؟ داستان، اندکی که به پیش میرود ناگهان خواننده گوشبهزنگ میشود، گویا كه راوی از رازی مخوف آگاه است. رازی كه سالها پیش بهرغم اصرار همسر خسرو و مادر دختری كه نامهی حاضر خطاب به اوست، آن را افشا نكرده است. او با پردهپوشیِ این راز، مطابق الگوی آرمانی نسلی رفتار كرده است كه زنان و مردان آن نسل انگار كه هیپنوتیزم شده باشند، مسحور رسالتی ناممکن و حماسی بودند و پذیرفته بودند كه در راهی بیبازگشت گام بگذارند. انگار پرسوناژهایی بودند كه تاریخ آنها را برساخته بود تنها برای آنكه نقشهای تراژیك را با مهارتی كمنظیر و عجینشده با انسجام غریب شخصیتِ خویش بازی كنند. راوی نیز خود مردی از همان نسل است. راوی ما اما مشكل بزرگتری دارد. فقط مادرِ دختر نبود كه گول خورده و بیخبر، پس بهحق، آن رابطه را ممنوعه میشمرد، البته اگر كه خبر میشد و نشد. و اگر میشد، با دست كه نه، حتی در ذهن نیز فكر خشونت را لمس نمیكرد. در نقطهی مقابلِ موضعِ زن، بررسی گام به گام رابطهی ممنوعه، كار دقیقِ مجموعهای است كه راوی از جانبشان سخن میگوید. و ممنوعه شده بود تا افق مشتركی بشود برای تحكیم رابطهی سلطه، سلطهای كه هیچ فضای تنفسی خصوصی را برنمیتافت. در فراسوی این زندگی، تشكیلاتی بود كه با پذیرش حتمیت مرگ تک تک رهبران و اعضا و برای اجرای رسالتی فوق طاقت بشری، منحصرا تداوم و ایمنی خود را میخواست و این را از آدمهای زندهی موجود میخواست و آدمهای زندهی موجود نیز هدف و معنای زندگی خود را در تشكیلات یافته بودند و در ایمنی و تداوم آن. پس در آشوبِ گسست و مخاطرهی آن دوران، هیچ محدوده خصوصی با رازهای كوچكش و با خویِ تنِ عشاقِ خسته و به ستوه آمده از شرم و تناقض و عشق ممنوعه، از شامهی تیز تك تك اعضا پنهان نمیماند. راویِ غریبی است این طالب بخشایش و فراموشی. نمیتواند ذهن خود را از رشتههای به هم تابیدهی ریسمانی نامرئی رها سازد و اینك همچنان كه نامه باز و بازتر میشود اضطرابی ژرف قلم او را قفل میكند. در اینجا گرایشی پنهان در كار است تا روشنگری را وانهد و در ابهام فرو رود، از رازگشایی بگسلد و به ایهام بپیوندد. این ذهنِ تعمیدشده و تعمیددهنده، اینك كه مادر دختر، دیگر نیست، میتواند رازی متعلق به حوزهی خصوصی را افشا كند اما نمیتواند رازی متعلق به حوزهی مقدس، حوزه حماسی تشکیلات را، راز خشونت نهفته در این قاب جمعی را، بهگونهای فارغ از ابهام افشا كند. حسن كار خسرو دوامی، در این است كه بر تشكیلات نیز تأکید نمیکند. امروزه بسیاری سادهبینانه چنین میكنند. آنها گوسفندی را پیدا میكنند تا به جای آن قربانی كنند. خسرو دوامی به جای تشكیلات، بر افرادی كه تشكیلات را تشكیل میدهند تأکید میكند. افرادی كه در عین آگاهی، خوابگردهایی بهسوی مرگ حتمی هستند و گویا تنها هدفشان این است كه مطابق الگوی آرمانی یك قابِ جمعی رفتار كنند. راوی، با احضار اسطورهی کیخسرو شاه باستانی ایران، یگانه شاهی که همه افتخارات را به هیچ گرفته و رفته است، گویا میخواهد چیزی را دربارهی خسرو عاشق القا كند. اما راوی با احضار اسطورهی كیخسرو بر آن است كه ما را به آستانهی تعلیقِ (هنگکردنِ) اندیشه، ببرد. بیجهت نیست كه از فراموشی سخن میگوید. تكثیر الگوی اسطورهی كیخسرو به راوی كمك میكند تا این كنكاش پیگیر را (كه پس از زن، اینك دخترك عهدهدار راهبرد آن است) به بنبستی هدایت كند از نوع بنبست سرنوشت كیخسرو. در اینجا احضار اسطوره همان اخفای اندیشهی انتقادی است. همین است كه كولاژِ تكه شعر فردوسی، در این قاب جا نمیافتد، و با تركیببندی كل اثر نمیخواند. و این ناخوانایی، در نگاهی سریع، خسروِ مؤلف را به زیر سؤال میبرد. به ناحق. در نگاهی اما متأمل، منِ خواننده بر این اندیشهی پیچیده در توماری كه باز میشود، آفرین میگویم. و از اینجا است كه بازخوانی خسرو مؤلف، راه به تفسیری متفاوت از ناپدید شدن یا سربهنیست شدن كیخسرو اساطیری میگشاید. خسروِ مؤلف، با بازخوانی اسطوره در متن روایت حال، اندیشه را كه همان خوانشی متفاوت است به قلمرو اسطوره میكشاند. و این راهبردی است باژگونهی راهبرد راوی. خسرو مؤلف با طرح این مسئله پرسشی میپیچد و هدیهای به دستمان میدهد تا آن را در خلوتمان بگشاییم: چرا كیخسروها باید از قاب جمعی ما بیرون بیفتند؟ و چرا ما اینقدر خشن هستیم؟ اسطورهی كیخسرو شاید بیش از سه هزاره همچون شبحی بر آسمان ما و پدران ما و پدرانِ پدران ما سرگردان بوده است. چرا این «بودای ایرانی» در جان ما در نگرفت و هنوز هم در نمیگیرد؟ یك بار دیگر داستان كیخسرو را بخوانید تا ببینید فردوسی كه سعی دارد تا حد ممكن به احترام از او یاد كند، و این احترام ناشی از جنگهای پیروزمندانهی اوست، اینك كه دیدهی كیخسرو، در آن سوی پیروزی و اقتدار، نه افتخار و سرمستی، كه پوچی سرمستی را و یاوگیِ افتخارات را دیده است، تا چه حد شرمگینانه میسراید. نمیداند چه بگوید و چهگونه او را تصویر كند. به یقین شاعر بزرگ توس با همهی بزرگیاش حتی به آستانهی درك روح این بودای ایرانی نیز نزدیك نشده بود. دو: داستانی كه با وسواس نوشته میشود و با بیشترین ایجاز، و فراخوان تأویلهای لایههای مختلف معنایی، و جای جای متن، بركشیده از متن یك فرهنگ با نشانهها و نمادهایش، لاجرم به لبهی پرتگاهی كشیده میشود كه با اندك لغزشی با سر در آن خواهد غلطید و آنگاه كار داستان تمام است و همهی مهارت نویسنده در این لغزش بر سر او آوار خواهد شد. به جرأت میگویم داستان كاملا موفق است و خسروِ مؤلف با مهارتی كمنظیر از پرتگاه رسته است. ایراداتی كه میتوانم بگیرم جزئی است و از ارزش داستان نمیكاهد. نویسنده میتوانست «کوچك بودید» را حذف كند. معلوم است دخترك عروسك به بغل كه از پشت پاهای باباش به تازهوارد نگاه میكند، كوچك است. در ضمن اسبهایی كه به یك درشكه بسته شدهاند در سربالایی معمولا یال و گردن هم را به دندان میگیرند نه سم هم را. البته چون راوی آن را به نقل از دیگری میآورد مسامحتا میتوان این اشتباه را تعمدی نیز دانست. چون راوی با احترام فراوان از زن (مادر دختر) یاد میكند پس برای پرهیز از نقض غرض بهتر است جملهی «یا زادهی خیالبافیشان است یا» را حذف میكرد. تمامی قطعهی نسبتا طولانی زیر -كه تازه من همه را نیاوردهام- اطناب مخل است: «یا چه كسی میداند، شاید میان آنهمه سردار و پهلوان، از طوس و {...} و فریبرز، {...} كینهاش را در دل گرفته یا شاید به وسوسهی دسترسی به جام جهاننما در لحظهای دور از چشم دیگران كار او را تمام كرده باشد». این قطعه به طور محسوسی لطمه به انسجام و زیبایی داستان زده است. سه: این داستانی درونگروهیست. در این داستان كدهایی هست كه خسرو مؤلف، آنها را سربسته گذاشته است. معنی آنها فقط برای همگروهها (چریکها) در مقیاس ملی و جهانی و حداكثر برای نسل معاصرِ همگروهها و آنهایی كه در آن سالها دستی حتی از دور بر آن آتش داشتهاند، روشن است. دیگران شاید درست ندانند معنی آنها چیست؟ و شاید برخی نكتههای ظریف داستان را درنیابند و داستان برایشان خستهكننده بشود. من به دو سه نكته اشاره میكنم: وقتی كه مینویسد: «بعدازظهر آن روز با خسرو قرار گذاشتم، {خسرو} بی آنکه قرار را چك كند...»، ضرورت چککردن «علامت سلامتی» برای احتراز از خطر بود و در اینجا نافرمانی خسرو به معنای آن است كه خسرو از زندگی سیر شده بود و دلش میخواست بمیرد. سیرشدنی كه با كدهای آن دوران نشان تباهی داشت. آمدوشد به جاهای مشكوك مثل پاتوق مطرب آبلهرو، میتوانست دفعتا تشكیلات را ناخواسته و كاملا تصادفی در خطر لورفتن قرار دهد. این نوع روابطِ هنجارشكن اگر با مجازات مرگ روبهرو نمیشد فرد خاطی را در معرض اخراج قرار میداد، تازه اگر امكان آن بود كه تشکیلات بتواند اطلاعات او را بسوزانَد (كهنه كند). وقتی خسرو این ارتباطاتش را به سادگی لو میدهد یعنی خود پذیرفته است كه بمیرد. وقتی كه خسرو از اعتراف به رابطهی ممنوع با لیلا خودداری میكند ضمن آنکه میتواند نشاندهنده دخالت خسروِ مؤلف در روال داستان و ارجاع به واقعیت باشد، معنای داستانیِ آن این است كه او میخواهد حساب لیلا را از حساب خود، كه به سیم آخر زده است، جدا كند. و همكاری لیلا با تشکیلات به این معنا نیست كه او از مرگ میترسد. او از آنچه که به گمان او تباهی است میترسد. باز همكاری لیلا به این معنا نیست كه او خسرو را دیگر دوست ندارد! دارد، اما آن را تباهی میداند. او نیز آرزوی مرگ دارد، اما نه مرگی كه خسرو برگزیده است. پاییز سال 1350 بود. «او» از شاخهی تشكیلات تبریز در یكی از سلولهای قدیمی اوین و همسلولی برادر بدشانسم، زندهیاد محمد بازرگانی (1325-1351) بود. در آن زمان هنوز سلولهای بندی كه خیلی بعدها به نام 209 معروف شد ساخته نشده بود. «او» میدانست که زنده نخواهد ماند. دو سه ماه بعد در میدان تیرِ چیتگَر تیرباران شد. خوشحال بود كه به دست ساواك کشته خواهد شد. گفته بود پیش از دستگیری در داخل گروه محاكمه شده و به اعدام محكوم شده بود. اتهام او نیز عشق ممنوعه در درون تیم بود. به گمانم در جنبش چریكی ایران (1349-1355)، این نخستین مورد بود. چهار: در برخی دورانها، محدودهها هستند كه كیفیت و سبك و سیاق داستانها یا شعرهای دورانساز را تعیین میكنند. دامنه و وسعت دید یا برعكس محدودیت و كوچكی میدان دید است كه تعیین میكند داستاننویس و شاعر باید مثلا وارد فضای حماسی بشود، داستانی یا شعری حماسی بنگارد، بسراید، یا برعكس از فضای حماسی در گذرد. اگر چنان كند، روایتی از زندگی آدمهایی كه آرشوار جانبرکف گرفته و همیشه آن را باختهاند، تصویر خواهد كرد. و چه زیبا است میراث ملی ما از این زاویهی دید. ما فردوسی را داریم و در عصر كنونی شاملو را. اما ما یك هزاره از فردوسی فاصله گرفتهایم و در جهانی زندگی میكنیم كه یا خشونت هولناك كنونی ابعادی هولناكتر خواهد گرفت یا باید از فضای حماسی بهرغم زیباییهای شگفت آن، فاصله بگیریم. اینك میدانیم كه آرشها اگر از كورهی مذاب خشونت زنده بیرون بیایند لاجرم جهانی خشن برپا خواهند كرد. اما اگر راه آرشها تنها راه دوران فردوسی بود، زمانهی ما از شاملوی شاعر دیدگاهی وسیعتر میخواست. و این چیزی بود كه به گمان من، مانع شد تا شاملو در سطح برودسكی و شیمبورسكا قرار گیرد. خسرو دوامی در این داستان كوچك این فاصله را گرفته است. روایت او از متن خشونت، متنی است بهسوی عدم خشونت.
سایر اخبار این روزنامه
حزب لاریجانی از ادعا تا واقعیت
خط قرمز اصولگرایان
گذر از پیچهای تاریخی
بخش خصوصی، دولت و دستگاه قضائی را یاری کند
دیدار ابراهیم رئیسی و ولاديمیر پوتین منتفی شد
طالبان و پنجشیر، بحث سیاسی یا جدل جناحی؟
بهشت بسازوبفروشها
اصولگرایان همچنان به دنبال تسویهحساب سیاسی
خبر خوب از «دوشنبه»
خوابگردهایی بهسوی مرگ
زندگی در ایران
اروپا، تروریسم و تجزیهطلبی
از دارالفنون تا بنیاد فرهنگی رضوی
چرا وزارت نفت همواره بدهکار است؟