سیاست‌زدگی؛ ریشه‌ها و پیامدها

سیاست‌زدگی؛ ریشه‌ها و پیامدها حسین مسعودنیا* تأمل در اوضاع و احوال اداره کشور حداقل در چند دهه اخیر بیانگر غلبه روحیه سیاست‌زدگی در حوزه تصمیم‌گیری است. با یک نگاه کوتاه به عقب می‌توان به موارد متعددی به‌عنوان شاهد اشاره کرد: موضوع هسته‌ای و مذاکرات مربوط به آن، تحریم‌ها و ریشه‌یابی علل و پیامدهای آن، احیای مذاکرات برجام، موضوع یارانه‌ها، نوع روابط با چین و روسیه، نحوه تعامل با غرب و اکنون موضوع افغانستان از نمادهای این سیاست‌زدگی است. البته در داخل نیز در حوزه اقتصاد، فرهنگ و اجتماع وضع بهتری نداریم و نتوانسته‌ایم درخصوص آنها به یک اجماع برسیم. حاکم‌بودن چنین وضعیتی بر تصمیم‌گیری‌های کلان کشور نه‌تنها خسارات زیان‌باری برای منافع ملی داشته ‌است؛ بلکه در داخل نیز وفاق و همبستگی اجتماعی را با چالش مواجه کرده‌است؛ چرا‌که وفاق به‌ معنای باور به ارزش‌های مشترک از سوی افراد یک جامعه و توافق نسبی میان دولتمردان و مردم بر سر اصول حکمرانی است‌‌. تنها در صورت فراهم‌بودن چنین شرایطی است که امکان توسعه فراهم می‌‌شود؛ چراکه شرط اول توسعه وجود روحیه همبستگی در میان افراد یک جامعه، نهادینه‌شدن اصل مسئولیت‌پذیری، اجماع نخبگان سیاسی در تصمیم‌گیری و فراهم‌سازی زمینه برای مشارکت همه گروه‌ها و اقوام در فرایند توسعه است. مضافا اینکه در چنین فضایی امکان سرمایه‌گذاری داخلی و خارجی فراهم می‌‌شود؛ اما واقعیت این است که چنین وضعیتی در جامعه ما کمتر وجود داشته‌ است؛ بنابراین این سؤال مطرح می‌شود که ریشه‌های حاکم‌بودن چنین فضایی را باید در کجا جست‌وجو کرد و چه پیامدهایی به‌ دنبال داشته‌ است؟ شاید برخی ریشه‌های این بیماری را در توطئه‌ای خارجی جست‌وجو کنند؛ تفکری که به دلیل مداخله بیش‌ از حد خارجیان در امور داخلی ایران بخشی از فرهنگ سیاسی ایرانیان شده‌ است؛ اما به‌ نظر می‌رسد باید بیشتر ریشه‌های این بیماری را در داخل و آن هم در ارتباط با رفتار جناح‌های سیاسی در قبال یکدیگر جست‌وجو کرد. تأمل در جامعه‌شناسی هر جامعه بیانگر این امر مهم است که نیروهای اجتماعی و سیاسی در آن جامعه براساس هویت مشترک انسجام‌ یافته و اقدام به تأسیس سازمان سیاسی و حزب می‌کنند؛ اما در جامعه ایران به دلیل ویژگی‌های خاص جامعه‌شناختی ایران و عدم کارآمدی احزاب، نیروهای اجتماعی در قالب جناح‌ها و جریانات سیاسی با محوریت شخصیت‌های متنفذ در‌صدد سیاست‌ورزی برآمده‌اند؛ اما تفاوت جامعه ایران با جوامع توسعه‌یافته فقط در وجود یا نبود احزاب نیست؛ بلکه تفاوت اصلی در نوع عملکرد و رفتار گروه‌های سیاسی در قبال یکدیگر است. در جوامع توسعه‌یافته احزاب و سازمان‌های سیاسی رفتار خود در قبال یکدیگر را براساس بازی با حاصل جمع مضاعف تنظیم کرده و اصل رقابت و قاعده بازی سیاسی را پذیرفته‌اند. براساس این قاعده اکثریت حقوق اقلیت را رعایت و اقلیت نیز ضمن پذیرش پیروزی اکثریت با توسل به سازوکارهای قانونی در‌صدد رسیدن به قدرت از طریق مکانیسم انتخابات برمی‌آید؛ به عبارت ساده‌تر در جوامع توسعه‌یافته احزاب و سازمان‌های سیاسی پذیرفته‌اند که حیات آنها در حیات رقیب است؛ اما تأمل در رویدادهای سیاسی ایران بیانگر واقعیتی جز این است. جناح‌ها و گروه‌های سیاسی در ایران در قبال رقیب رفتار حذفی داشته و حیات خود را در حذف رقیب می‌دانند. بسیاری از پژوهشگران در‌صدد پاسخ به این سؤال برآمده‌اند که ریشه‌ این نوع رفتار چیست؟ در پاسخ به این سؤال آنها ریشه را در فرهنگ سیاسی ایرانیان و پیامدهای آن جست‌وجو کرده‌اند. برخی ویژگی‌های فرهنگ سیاسی ایرانیان مانند فردگرایی، خودمحوری، مشارکت‌گریزی، اقتدارگرایی و در یک کلام خودبرتربینی سبب شده‌ است تا ما به‌ندرت شاهد روحیه تساهل و تسامح در افراد باشیم. از نگاه این دسته از محققان این ویژگی به جناح‌ها و جریانات سیاسی نیز سرایت کرده و سبب شده تا آنها صرفا خود را محق دانسته و تصمیمات خود را عاری از اشتباه و در مقابل تصمیمات و کارهای رقیب را سراسر خطا بپندارند. البته به‌ نظر می‌رسد علاوه‌ بر فرهنگ سیاسی عواملی دیگری نیز مانند عدم شایسته‌سالاری، فقدان نظام حزبی، قلت منابع و نبود فرصت‌های برابر برای همه، امکان تحرک اجتماعی بالا و پیمودن ره صدساله در یک شب به همراه تقدم منافع خانوادگی، فامیلی، طایفه‌ای و محلی بر منافع ملی همگی در شکل‌گیری چنین وضعیتی نقش داشته‌ است؛ اما صرف‌نظر از ریشه‌های شکل‌گیری چنین وضعیتی مهم‌ترین پیامد نگاه ابزاری جناح‌های سیاسی به هر موضوع، اعم از داخلی و خارجی، مچ‌گیری سیاسی از یکدیگر بوده است. گاه این‌ موضوع آن‌چنان لوث شده‌ است که عملکردی که گاه برای یک جناح در مقطعی خطای استراتژیک تلقی می‌شده، پس‌از مدتی برای جناح مقابل به‌ هنگام در‌دست‌داشتن قدرت با توسل به اصل مصلحت امتیاز بزرگ قلمداد شده‌ است. 
نگارنده بر این باور است که چنین وضعیتی یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های فراروی کشور است و می‌تواند پیامدهایی داشته باشد که مهم‌ترین آنها عبارت‌اند از: 1- کاهش میزان کارآمدی سیاسی و در نهایت کاهش مقبولیت 2- کم‌رنگ‌شدن همبستگی اجتماعی و فراهم‌شدن زمینه برای ظهور نیروهای گریز از مرکز 3- نادیده گرفته‌شدن اصل شایسته‌سالاری و در عوض ملاک قرار‌گرفتن وفاداری 4- پاسخ‌گو‌نبودن مسئولان و ربط‌دادن همه مشکلات و ناکارآمدی خود به کارشکنی جناح مخالف یا توطئه‌ای خارجی 5- کاهش حس مسئولیت‌پذیری و رواج نوعی بی‌تفاوتی سیاسی در جامعه 6- کاهش سطح اعتماد سیاسی و به‌ دنبال آن کم‌رنگ‌شدن سرمایه اجتماعی 7- ناتوانی سیستم در بازتعریف یک چارچوب هویتی در عصر جهانی‌شدن برای جامعه و تخریب فرهنگ و هویت ایرانی-اسلامی 8- فراهم‌نشدن زمینه برای توسعه، چراکه لازمه توسعه جایگزینی فرهنگ مشارکتی به‌ جای فرهنگ فردگرایی در افراد، افزایش حس مسئولیت‌پذیری و اعتماد به سیستم سیاسی است 9- استفاده‌نکردن از همه ظرفیت‌های نیروی انسانی جامعه و در بهترین حالت استفاده 50‌درصدی از نیروی انسانی و متخصص جامعه 10- کاهش سطح مشارکت سیاسی متعارف و در عوض گاه رویکرد به مشارکت سیاسی غیرمتعارف 11- شکل‌گیری نوعی دل‌زدگی و حتی تنفر از امور سیاسی و به‌ دنبال آن عزلت یا مهاجرت نخبگان و متخصصان 12- کاهش ریسک قبول مدیریت از سوی متخصصان به دلیل نگرانی از آینده خود بر اثر مچ‌گیری سیاسی 13- کاهش سطح اعتماد مدیران به خود برای تصمیم‌گیری در مواقع بحرانی 14- ناتوانی سیستم در تدوین یک استراتژی و راهبرد بلندمدت و غالب‌شدن روحیه روزمرگی بر تصمیمات سیاسی 15- حاکم‌شدن شرایط دوقطبی توأم با هیجان در جامعه و دور‌شدن فضای مدیریتی و تصمیم‌گیری جامعه از شرایط عقلانی 16- ناتوانی سیستم در تدوین یک استراتژی بلندمدت در حوزه سیاست خارجی و از‌دست‌رفتن فرصت‌ها 17- کاهش ریسک سرمایه‌گذاری برای افراد داخلی و خارجی. به‌ نظر می‌رسد وجود چنین پیامدهای خطرناکی برای جامعه بر اثر رفتار حذفی نخبگان و جناح‌های سیاسی ایجاب کند تا آنها در نوع رفتار خود تجدیدنظر کرده و چند نکته را مدنظر قرار دهند: 1- اختلاف‌ سلیقه میان نیروها و جریانات سیاسی در جامعه امری بدیهی است 2- دامنه اختلاف ‌نظر و سلیقه با گذشت زمان به دلیل بروز حوزه‌های جدید در عرصه داخلی و خارجی افزایش می‌یابد 3- جناح‌های سیاسی باید حیات خود را در حیات رقیب و نه حذف آنها ببینند 4- اختلاف‌ سلیقه نباید به مچ‌گیری سیاسی منتهی شود و خطرناک‌تر اینکه این مچ‌گیری سیاسی نباید به حوزه‌هایی وارد شود که در ارتباط با منافع ملی است 5- همه جناح‌های سیاسی این مهم را بپذیرند که هیچ‌کدام از خطا مبرا نیستند 6- در تصمیم‌گیری و بیان مواضع خود، جناح‌ها به گونه‌ای عمل کنند که سبب ایجاد شبهه در سطح جامعه نشود؛ به عبارت ساده‌تر ملاک تصمیم‌گیری و موضع‌گیری آنها منافع ملی و نفع مردم باشد. تنها در چنین حالتی است که انسجام اجتماعی بیشتر، اعتماد سیاسی افزایش، مشارکت سیاسی بالاتر و در یک کلام نظام کارآمدتر می‌شود.
* دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه اصفهان