خاک سرخ در قاب دوربین
مرضیه موسوی| عکسهایی که در سالهای جنگ تحمیلی از حالوهوای جبهه و جنگ و امدادرسانی به رزمندهها گرفته، سالهاست در سایتها و روزنامهها و مجلات مختلف چرخ میخورد. حتی سر از نمایشگاههای مختلف با موضوع دفاع مقدس درمیآورد، بیآنکه مخاطبان دقیقا بدانند چه کسی این لحظات را ثبت کرده است. «محمدرضا معاونی» مدیر کانون بازنشستگان هلالاحمر خوزستان است و از امدادگران باسابقه جمعیت هلالاحمر. با آغاز جنگ تحمیلی آموزش امداد و کمکهای اولیه را گذرانده تا در جبهه به عنوان امدادگر رزمی فعالیت کند. هرجا که میرفت، دوربینش را هم همراه خود میبرد. در 8 سال فعالیت مستمر در جبهه مجموعهای از عکسها و فیلمهای مستند را تهیه کرده است. با آغاز هفته دفاع مقدس، پای صحبتهای او نشستهایم تا از میان خاطراتش درباره نقش هلالاحمر در دفاع مقدس بگوید.
جنگ که شروع شد به عنوان رزمنده به سوسنگرد اعزام شد. همزمان مسئول تعاونی ستاد امداد جبهه هم بود و یک سر داشت و هزار سودا. برای پشتیبانی از جبهه فعالیتهای مختلفی انجام میدادند. گاهی به بازار میرفت و همه بار خرمای یک فروشنده را میخرید و به جبهه ارسال میکرد. ستاد امداد جبهه که در سال 1360 تشکیل شد، فعالیتهای امداد و پشتیبانی هماهنگی بیشتری پیدا کرد. محمدرضا معاونی میگوید: «ستاد امداد جبهه با حضور هلالاحمر، بهداری رزمی سپاه و کمیته پزشکی جهاد سازندگی تشکیل شد. با تشکیل این کمیته امداد و پشتیبانی هماهنگ و یکپارچه شد و فعالیتها نظم پیدا کرد. با این حال هیچ الگوی قبلیای برای ما وجود نداشت و همه فعالیتها بر حسب نیازهای آن دوران و همچنین تجربه برنامهریزی شد.»
آشپزخانهای که در پشتبام ساختمانی در نزدیکی سینما هلال راه افتاده بود را به خاطر دارد که در آن به تأمین غذای روزانه افرادی که به جبهه اعزام میشدند یا از جبهه به خانه برمیگشتند، میپرداختند.
آسایشگاهی برای اسکان موقت امدادگرها و خیاطخانهای برای تهیه لباس مورد نیاز مراکز درمانی و بیمارستانی راه افتاده بود و خلاصه هر بخشی راه خودش را در پیش گرفته بود و گوشهای از کار را دست گرفته بود. معاونی میگوید: «یکی از مهمترین اتفاقهایی که در دوره جنگ توسط هلالاحمر رقم خورد، استفاده از قطار بیمارستانی بود. این قطار که در مسیر تهران- اهواز حرکت میکرد، به تخت بیمارستانی و تیمهای پزشکی و حتی اتاق عمل مجهز بود. مجروحان زیادی بعد از هر عملیات به کمک این قطار به شهرهای دیگر و بیمارستانها منتقل میشدند، درحالی که در داخل این قطار امکانات لازم برای اقدامات اولیه و درمان آنها فراهم بود.»
بیمارستانی برای مجروحان جنگ
قطار بیمارستانی که از راه میرسید، امدادگران هم باخبر میشدند. جوانان امدادگر شهرهای جنوبی با آمدن همین قطار و اعلام آمادهباش میدانستند که عملیاتی در راه است. داروخانهای در اهواز با انواع داروها و تجهیزات لازم مهیا شده بود تا امدادرسانی و مراقبتهای پزشکی و درمانی برای مجروحان در زمان سریع انجام شود؛ داروخانهای که این روزها به داروخانه هلال تبدیل شده است. معاونی میگوید: «بیمارستان بقایی اهواز یکی از مراکزی است که در دوران جنگ و با جمعآوری کمک خیران ساخته شد. آمبولانسهای مورد نیاز نیروهای دفاعی و تیمهای امدادی مورد نیاز برای این آمبولانسها در این بیمارستانأ تمین میشد و از آنجا به مناطق اعزام میشدند. بهطور کلی فعالیتهای هلالاحمر در دوران جنگ بسیار گسترده بود و هرجا نیاز به نیروی داوطلب و امدادرسانی بود، بچهها در آن حضور داشتند. آموزشهای گسترده و هدفمند امدادگری و موارد مورد نیاز برای جبهه در ماههای نخست بعد از جنگ به امدادگران ارایه میشد و خیلی زود امدادگران رزمنده هلالاحمر که آموزشهای فشرده و ضروری را دیده بودند، به جبههها اعزام شدند.»
ثبت لحظههای جنگ
کم نبود روزهایی که به عنوان رزمنده و نه امدادگر به مناطق جنگی اعزام میشد. در سنگر خود داروخانهای دستوپا کرده بود و رزمندههایی که به پانسمان زخم، داروهای اولیه و درمانهای سرپایی نیاز داشتند، آدرس سنگرش را خوب میشناختند.
در کنار همه این فعالیتها، دوربینش همیشه همراهش بود. از امدادرسانیها، پشتیبانی جبهه و انتقال شهدا و مجروحان و اعزام به خط مقدم و... لحظات زیادی را با همین دوربین به ثبت رسانده است. عکسهایی که گاهی سر از نمایشگاههای مختلف درمیآورد و خانوادههایی را از چند و چون سلامت یا شهادت عزیزانشان مطلع میکرد. معاونی میگوید: «با تشکیل اداره اسرا و مفقودین در دوره جنگ در هلالاحمر، اگر خانوادهای به دنبال فرزند مفقودالاثر خود میگشت، به این اداره مراجعه میکرد. عکسهایی که من میگرفتم، به منظور شناسایی نبود و جنبه مستندسازی داشت. با این حال عکسهای من در نقاط مختلف منتشر میشد و ماجراهایی در پس آن اتفاق میافتاد. یکروز خانمی به من زنگ زد و گفت در نمایشگاه عکسی که سپاه برگزار کرده، عکس همسرش را اتفاقی دیده. نمیدانست که همسرش در کجا و چه عملیاتی شهید شده. من عکس را که دیدم، گفتم این لحظه را در عملیات والفجر مقدماتی گرفتهام؛ عکس چند رزمنده در کنار هم بود که مشغول خوردن نان بودند. از آدمهای این عکس یکی در آن عملیات شهید شده بود و آن فرد همسر همین زن بود. چنین اتفاقهایی بارها رخ میداد.»
داستان یک عکس
سالهای جنگ، خانواده اسرا و مفقودین و شهدا گاهی به همراه بهجت افراز و دیگر اعضای هلالاحمر برای بازدید از مناطق جنگی به جنوب کشور میرفتند؛ میرفتند تا با دیدن محل شهادت عزیزانشان آرامش بگیرند و مرهمی برای بیخبری خود در این خاک سرخ پیدا کنند. در یکی از این بازدیدها بود که نمایشگاهی از 200 عکس محمدرضا معاونی در راهرو محل اقامت زنانی که برای بازدید از اروند آمده بودند، دایر شد. او میگوید: «عکسها را در مسیر تردد این افراد به محل اقامتشان چیده بودیم. در یکی از قابها، عکس چهره رزمنده جوانی که مظلومانه به شهادت رسیده بود، به چشم میخورد. ناگهان دیدم یکی از زنها جلوی این عکس از هوش رفت و به زمین افتاد. به هوش که آمد، گریه میکرد و میگفت این عکس برادرش است و تماشای این عکس طاقتش را از او گرفته بود. تماشای این صحنه از دردناکترین اتفاقهایی است که در مواجهه با عکسهایم با آن روبهرو شدم.»
سالهاست عکسهای مختلفش از سالهای جنگ در رسانهها و کتابهای مختلف منتشر می شود. حتی نمایشگاهی از این عکسها بدون اطلاع او در موزه دفاع مقدس برگزار شده بود. معاونی میگوید: «آنچه هلالاحمر در 8 سال دفاع مقدس انجام داد، تجربه پربار و ارزشمندی برای ماست که به راحتی به دست نیامده. با این حال کمتر عزمی برای جمعآوری این اسناد و مدارک به چشم میخورد و این تجربهها به فراموشی میرود.»