بلاتکلیفی در جاده نیمروز
بارهای «نیمروز» از «میلک» میگذرند737کیلومتر؛ 10ساعت و هفت دقیقه بیداری، برای رسیدن به نزدیک خانه. چشمهای فراری از خواب، فقط جاده را میشناسند و بس. احتیاط، شرط لازم است برای بار امانتی که در پی خود میکشند.
فرقی ندارد بستههای روغن روی هم تلنبار شده باشند یا طاقههای پارچه، باید سلامت برسند به میلک؛ همسایه هیرمند، هم مرز افغانستان. روستایی، شهره به پل ابریشم که آرمیده بر رودخانه هیرمند؛ بازارچه و گذرگاه ایران و افغانستان. مرز میلک؛ همه امید اهالی نیمروز افغانستان و شهرهایی که کمی دورتر از «نیمروز» خوش نشستهاند. جادههای سر چشمه گرفته از بندرعباس به میلک میرسند برای رساندن پارچه، روغن، لاستیک و ….
بستههای روغن، حلقههای لاستیک، طاقههای پارچه و … از دوبی و امارات و … خودشان را به کانتریلها رساندهاند. راه درازی در پیش دارند برای رسیدن به میلک و بعد از آن جاخوش کردن در نیمروز. کانتریلهایی که گاهی اوقات دوباره فکر سفر به سرشان میزند؛ سر از تاجیکستان و ارمنستان و کشورهای دیگر در میآورند.
از بارهای میلیاردی که از امارات و دوبی میرسند بندرعباس تا راهی نیمروز شوند سهم رانندهها تنها سه میلیون است.«قیمت بارهایی که میآوریم خیلی زیاد است.» گاهی هم پاداش رانندهها میشود کیسهای آرد یا کپسولی از یک بار.
رانندگی از «نیمروز» تا «بندرعباس»دَستار همه صورتش را پوشانده و تا تنها به چشمان قهوهای «میرجهان» اجازه داده اطراف را بپاید. از اهالی «چهاربُرجک» است با پیراهن و شلوار طوسی گشاد، راننده یکی از پلاکهای هرات.
رَدی از لهجه افغانی ندارد و فارسی را شیرین و سَلیس صحبت میکند. «متولد و بزرگ شده ایرانم.» 15سال پیش تصمیم گرفت زندگی در افغانستان را هم امتحان کند. بارش را بست و برگشت به سرزمین مادری. «الان 34سال دارم اما ایران درس خواندم.»
به رسم پدرانش افتاد به جان زمین تا شخم بزند و بذر بکارد اما نشد که نشد. «ما کشاورزیم از سَر اجبار شدیم راننده.» خاک که نامهربان شد و آسمان با اهالی قهر کرد چارهای نماند جز مَرد جاده شدن. «رانندهام ماشین برای خودم نیست.» «میرجهان» هم از بندرعباس رسیده و هنوز گرد راه بر تن دارد. «ما روستاییایم با طالبان مشکلی نداریم؛ فعلا.»
در سی روز یک ماه بارها تا بندرعباس میرود و برمیگردد به نیمروز؛ البته بسته به شانس هم دارد. «برای یک ماه سه میلیون تومان ایرانی میگیرم.» صاحب ماشین «میرجهان» ایرانی است و از اهالی نیمروز راننده میگیرد.«به پول ایران حقوق میدهد.» از بارهای میلیاردی که از امارات و دوبی میرسند بندرعباس تا راهی نیمروز شوند سهم رانندهها تنها سه میلیون است.«قیمت بارهایی که میآوریم خیلی زیاد است.» گاهی هم پاداش رانندهها میشود کیسهای آرد یا کپسولی از یک بار.
هر تُن تنها 360هزار تومان«عامر» ششماهی است راننده یکی از کامیونها شده؛ ریزنقش است و میانه بالا. اصل و نصبش به «نیمروز» میرسد و همه 21سالش را آنجا گذرانده. راننده یکی از کامیونهای پلاک کابل است. سعی میکند از روی دست باتجربههای جاده مشق کند. لُنگش را به شیوه آنها تاب میدهد و بعد خاک از شیشهها میگیرد. کامیون سفید «عامر» میان کامیونهای دیگر از تمیزی برق میزند. کامیونی که صاحبش ساکن «هرات» است و بهواسطه «عامر» را برای رانندگی انتخاب کرده. «هر بار 27تن بار میبرم.»
هر بار «عامر» کامیون خالی را از مرز میلک وارد ایران میکند. هر بار به انتظار باری که از کارخانه سیمان قرار است نصیبش شود. «خالی میآیم اینجا از اینجا بارگیری میکنیم برای افغانستان.» «عامر» خیلی راه دور نمیرود تنها تا کارخانه سیمان و بعد برگشت به نیمروز. «برای هر تن 360هزار تومان پول میگیرم.» هر بار که نوبت بارگیری است یک روز به رفت میرود و روزی برای برگشت. «شاید هر بیست روز یک سرویس باشد.»
«نیمروز» که سقوط کرد «عامر» و اهالی زیر سقف خانههایشان پناه گرفته بودند. «ما مشکلی نداشتیم. از چه چیزی باید ترس داشته باشیم؟» خبر کوچ اجباری شهرهای دیگر را شنیدند اما همچنان زیر سقف خانههایشان ماندند.«مردمی که بیجا میشوند و جای دیگر میروند از شهرستانهای دیگر بودند.»
2میلیارد و 300میلیون دلار حجم صادرات ایران است به افغانستان؛ در سال گذشته. یعنی ایران سهم 40درصدی از واردات افغانستان را به خود اختصاص داده. افغانستان در کنار همسایگی، شریک خوب تجاری برای ایران است. کشوری که دو میلیارد و 308 میلیون و 401 هزار و 259 دلار واردات از ایران داشته.
درآمد 2میلیارد و 300میلیون دلاریبیکاری دامن اهالی «نیمروز» را که گرفت از سرناچاری و زور گرسنگی شدند راننده جاده. «نیمروز کاری نداشتم. ناچاریم کمکخرج خانهام.» امید اهالی نیمروز و شهرهای کمی دورتر به مرز میلک است.«امید «نیمروز» همین مرز است. همین هم نباشد مردم بیچارهاند. مردم میمانند چه کار کنند.» تاجرها خیلی دورتر از راننده و کامیونها قراردادهای چندصد میلیونی میبندند. از چای و پارچه گرفته تا لاستیک و روغن معامله میکنند. «تاجرها معامله میکنند بارها میآید بندرعباس و از آنجا راهی «نیمروز» میشود.»
«محفوظ» کامیوندار است و چند راننده دارد برای بارگیری و رساندشان به نیمروز. «این بارها گاهی به تاجیکستان و کشورهای دیگر هم میرود.» «محفوظ» دستار قهوهای را دور سرش میپیچد. عصبانیت و بلاتکلیفی رگهای پیشانیاش را متورم کرده. «الان کار و بار خوابیده به خاطر مشکلاتی که آن سمت پیش آمده.» 2میلیارد و 300میلیون دلار حجم صادرات ایران است به افغانستان؛ در سال گذشته. یعنی ایران سهم 40درصدی از واردات افغانستان را به خود اختصاص داده. افغانستان در کنار همسایگی، شریک خوب تجاری برای ایران است. کشوری که 2 میلیارد و 308 میلیون و 401 هزار و 259 دلار واردات از ایران داشته.
پول ویزا میشود 450دلار. کرایه هم میشود 50هزار افغانی که تقریبا میشود 15میلیون تومان هر ویزا 450دلار و هر کرایه 50هزار افغانیخبر قدرتگیری دوباره طالبان یک معنی داشت؛ شروع ناآرامیها و ناامنیها. شهرهای افغانستان یکی پس از دیگری سقوط کردند و مرز «میلک» هم از رونق افتاد. دیگر خبری از کامیونها و رانندگان دَستار به سر نبود؛ حسرت پلاکهای هرات و کابل به دل «میلک» ماند. «بعد از سه ماه یک ماشین آمده و یک بار سهمم شده.»
«محفوظ» همچنان عصبانی است و یکجا بند نمیشود و میان کامیونها میچرخد.«هزینه بار بدهم، پول کرایه و راننده بدهم آنوقت وضعیت کار هم به این شکل.» بار که باشد ورود و خروج کامیونها رضایتبخش است هم برای کامیوندار هم راننده. «چند وقتی است اصلا بار نمیآید.»
نبود بار، کامیوندارها و رانندهها را عصبانی و کلافه کرده هرچند مشکل مجوز هم مزید برعلت شده. «مجوز کامیونها را از تهران و شهرستان باطل میکنند. نمیبینید ماشینها بیکار ماندهاند؟ بیشتر شرکتهای ایرانی دارند مجوزها را لغو میکنند.» مجوز شرکتها که لغو شوند سهمیه ماشینها از هر شرکتی کم میشود و این یعنی بیکار شدن تعدادی راننده. «ماشین داریم هر سه ماه یک سرویس دارد.»
تغییر و تحولات افغانستان پای کامیوندارها را هم گرفته و حالا باید هزینهها را به دلار پرداخت کنند.«باید یا افغانی باشد یا تومان اما دلار میگیرند. پول ویزا میشود 450دلار. کرایه هم میشود 50هزار افغانی که تقریبا میشود 15میلیون تومان.»
خبر قدرتگیری دوباره طالبان یک معنی داشت؛ شروع ناآرامیها و ناامنیها. شهرهای افغانستان یکی پس از دیگری سقوط کردند و مرز «میلک» هم از رونق افتاد. دیگر خبری از کامیونها و رانندگان دَستار به سر نبود؛ حسرت پلاکهای هرات و کابل به دل «میلک» ماند. «بعد از سه ماه یک ماشین آمده و یک بار سهمم شده.»
کامیوندارهای بهتنگ آمده«قبلاها روزی 200ماشین ورودی داشتیم اما الان نه.» «دوشنبه» این را با ناراحتی و دلخوری میگوید. از گرمای هوا کلافه است و هنوز چشم براه صدور مجوز عبور از مرز. «همه عمرم را روی ماشین این و آن کار کردم.» «دوشنبه» چشم از ساعتش بر نمیدارد، کنار پیکنیک چمباتمه زده تا کتریاش به جوش بیاید.«قبلا هر 10دقیقه یک ماشین میآمد.» «دوشنبه» هیچ شباهتی به افغانستانیها ندارد؛ قدبلند، چهارشانه و هیکلی، پوستی سفید و چشمانی روشن. دستارش و نحوه بستنش به سر هم با بقیه فرق دارد. با دست به کامیونهای خالی از بار اشاره میکند. «هم کامیوندار ایرانی داریم هم افغانی.»
کاروکاسبی «میلک» که کساد شد هم رانندهها خون به دل شدند هم کامیوندارها. سهم رانندهها از بارهای چند تنی و چند میلیونی تنها 6هزار افغانی است، یعنی دومیلیون تومان ایرانی. «اصلا نمیارزد. الان که کسادی است و حتی بار هم نیست.» بار که نباشد کامیوندار کاسه چهکنم چهکنم دست میگیرد، تکلیف کامیوندارها هم معلوم است. «کامیوندارها به تنگ آمدند کسی هم نیست کامیونها را بفروشند.»