روزنامه خراسان
1400/07/18
سوداگری منافقین با جاهطلبی بنیصدر
جواد نوائیان رودسری – ابوالحسن بنیصدر 88 ساله، دیروز در پاریس درگذشت؛ مردی که عنوان نخستین رئیسجمهور ایران را یدک میکشید، اما نتوانست امانتدار لایقی برای این عنوان باشد؛ او خیلی زود نشان داد که در برابر جاهطلبی و غروری که سراسر وجودش را فراگرفتهبود، نمیتواند مقاومت کند. این درست همان مسئلهای بود که عناصر سازمان منافقین به آن پی بردهبودند. مسئلهای که باید آن را نقطه ضعف بزرگ بنیصدر بدانیم؛ آنقدر بزرگ که تقریباً تمام مسئولان نظام نوپای جمهوری اسلامی و در رأس همه آنها، حضرت امام(ره) بارها درباره آن تذکر و اخطار دادهبودند؛ مشهورترینش همان حدیث معروفی است که در مراسم تنفیذ حکم ریاستجمهوری، بر زبان امام خمینی(ره) جاری شد: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة». بنیصدر پیش از آنکه آگاهانه به مهره منافقین در مسیر سوداگریهای خائنانه آنها تبدیل شود، از نظر روانی کاملاً آماده چنین اقدامی بود. احتمالاً گمان میکرد که این همپیمانی با منافقین، میتواند مسیر جاهطلبیهای بیپایان او را هموار کند؛ اما ورود به این بازی دو سر باخت، آغازی بر پایان بنیصدر بود.یک آغاز با ادعاهای گزاف
سیدابوالحسن بنیصدر در سال 1312 خورشیدی به دنیا آمد؛ در روستای باغچه از توابع همدان. پدرش از روحانیان شناختهشده این منطقه بود. بنیصدر خیلی زود وارد فعالیتهای سیاسی شد و حتی یک گروه سیاسی هم راه انداخت و مدتی را به مبارزه با رژیم پهلوی گذراند. او توانست در رشته اقتصاد و حقوق اسلامی، در دانشگاه تهران تحصیل کند و سپس، با کمک احسان نراقی راهی پاریس شود. بنیصدر در دانشگاه سوربن، در رشته اقتصاد تحصیل کرد و دکترا گرفت. در سالهای حضور در اروپا، او به یک اقتصاددان جوان و مدعی تسلط کامل بر این دانش تبدیل شد. وی خود را تئوریسین اقتصاد اسلامی میدانست، اما به تدریج به جبهه ملی و اعضای آن که اعتقادات لائیک داشتند، نزدیک شد. با این حال، پس از ورود امام خمینی(ره) به پاریس در سال 1357، بنیصدر از افرادی بود که سعی کرد در حلقه اطرافیان امام(ره) برای خودش جایی باز کند. او که تا آن زمان، عملاً در انقلاب اسلامی مردم ایران حضوری فعال نداشت، حالا میخواست به عنوان یک اقتصاددان انقلابی، خودی نشان بدهد. با توجه به نیاز انقلاب به افراد متخصصی که بتوانند در اداره امور، پس از سقوط رژیم پهلوی، به ایفای نقش بپردازند، بنیصدر توانست اعتماد انقلابیون را جلب کند و به تدریج خود را به هسته اصلی اداره امور در شورای انقلاب برساند.
همه چیز فدای من!
بنیصدر در دولت موقت به پست وزارت دارایی رسید. او در جریان تسخیر لانه جاسوسی، به مخالفت جدی با آن پرداخت. وقتی در انتخابات ریاستجمهوری بهمنماه سال 1358، به عنوان پیروز معرفی شد و سوگند یاد کرد که پاسدار قانون اساسی و تمامیت ارضی کشور باشد و امام(ره) برای هماهنگی در امور، فرماندهی کل قوا را هم به وی سپرد، به تدریج رنگ عوض کرد و مسیری متفاوت را پیش گرفت. این مسیر، مبتنی بر تلاش مستقیم برای نادیده گرفتن قانوناساسی و در پی آن، دوبارهسازی مراکز قدرت و از دور خارج کردن نیروهای انقلابی بود. او به خوبی با بحث جنگ روانی آشنایی داشت. نهاد رسمیاش، روزنامه انقلاب اسلامی، تقریباً به صورت روزانه علیه افرادی که بنیصدر آنها را در مقابل خود حس میکرد، به سمپاشی مشغول بود.
قوانین مجلس که قانون نیست!
بنیصدر بعد از افتتاح مجلس شورای اسلامی، آن را چالشی بزرگ بر سر زیادهخواهیهای خود دید. مخالفتهای مجلس با نخستوزیران پیشنهادی او و در آخر اظهار تمایل اکثریت نمایندگان به نخستوزیری شهید رجایی، برای بنیصدر قابل تحمل نبود و او ناچار شد روی دیگر خودش را نشان دهد؛ اینکه مدعی شود قوانینی که مجلس تصویب میکند، اصلاً قانون نیست! بنیصدر مدعی بود که مجلس دست و پای او را میبندد و مانع فعالیت منتخب ملت میشود؛ در حالی که نمیخواست باور کند نمایندگان مجلس شورای اسلامی هم، منتخبان مستقیم همین ملت هستند و آمدهاند تا قانون وضع کنند و مانع جاهطلبی امثال او شوند. وی در مصاحبههایش با روزنامههای اروپایی و آمریکایی، مرتب از موانعی که مجلس بر سر راهش قرار میداد، حرف میزد.
دفاع آشوب زده
درست در همین زمان بود که جنگ تحمیلی هم آغاز شد؛ در 31 شهریور 1359. بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا، مسئولیت دفاع از کشور را برعهده داشت. اما حتی در آن شرایط خاص هم حاضر نبود دست از جاهطلبی و بزرگ جلوه دادن خود بردارد. او که زمانی خودش را تئوریسین اقتصاد میدانست، حالا مدعی بود که تئوریسین دفاع از کشور است و طرحهای عالی نظامی او، میتواند کشور را نجات دهد. نتیجه این به اصطلاح نبوغ، طرح زمین دادن و زمان گرفتن بود. طرحی که باعث شد نیروهای دشمن هر چه بیشتر داخل کشور نفوذ کنند. بنیصدر حتی به اقدامات نیروهای ارتش و همکاری آنها با بسیجیها که در قالب رزمندگان جنگهای نامنظم و زیرنظر شهید چمران آموزش دیده بودند، در مناطق عملیاتی وقعی نگذاشت. عملیات پیروزمندانه سوسنگرد، در آبان 1359، جز با تلاشهای رزمندگان سپاه، ارتش، دلاورمردان بسیجی همراه شهید چمران و تلاشهای بیوقفه آیتا... خامنهای به نتیجه نمیرسید. بنیصدر حتی شب قبل از عملیات، دستور داده بود که تیپ 21 زرهی اهواز با نیروهای آماده حمله در سوسنگرد همکاری نکنند. موضوع دیگری که قابل بررسی به نظر میرسد، آگاهی وی از قریبالوقوع بودن آغاز جنگ است؛ بنیصدر میدانست که به زودی جنگی تمام عیار از سوی صدام آغاز میشود، اما تمام وقت خود را صرف درگیریهای سیاسی کرد. در حالی که رزمندگان در جبههها از نبود تجهیزات، جان به لب شدهبودند و هر روز به شمار شهدا افزوده میشد، او ترجیح میداد یک گوشه بنشیند و درباره نخبگانی بودن طرحهایش بلوف بزند. ماجرای ارسال نامه علی شمخانی، فرمانده وقت سپاه خوزستان خطاب به مسئولان نظام که از آن به عنوان سندی مهم در تاریخ دفاع مقدس یاد میشود، در همین شرایط اتفاق افتاد.
سکوی پرش منافقین
سازمان منافقین از همان ابتدا با جمهوری اسلامی موافق نبود؛ مسعود رجوی، سرکرده این گروهک، صراحتاً به مخالفت با قانون اساسی پرداخته و همه پرسی قانون اساسی را تحریم کردهبود. با این حال، بنیصدر ترجیح داد که با این جریان ضدانقلاب، ارتباطات سازمانی برقرار کند. این ارتباط حدود سه ماه بعد از انتخاب بنیصدر به عنوان رئیسجمهور، آغاز شد؛ هر چند به باور بسیاری از پژوهشگران، روابط میان بنیصدر و منافقین، اگرچه نه در سطح خیلی عالی، در روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی برقرار شدهبود. برخلاف بنیصدر که به نظر میرسید میخواهد از قدرت منافقین برای ایجاد یک آلترناتیو در برابر مخالفانش استفاده کند و در صورت لزوم، از آنها برای ایجاد تنش و بلوا بهره ببرد – آنگونه که در واقعه 14 اسفند 1359 بهره برد – منافقین برای این ارتباط، برنامه بلندمدت داشتند.
بازی دو سر باخت
با آغاز سال 1360، در حالی که جنگ تحمیلی به اوج خود رسیده و بخشهایی از کشور در اشغال دشمن بود، بنیصدر همچنان به بازی سیاسی خود برای عقب راندن نیروهای انقلابی ادامه میداد. اعتراضات وقتی بالا گرفت که او از دادن سلاح به نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای حضور در جبههها خودداری کرد؛ با این بهانه که اصولاً درگیری خاصی در مناطقی که ادعا میشود، وجود ندارد و بچههای سپاه صرفاً به دنبال مسلح کردن خودشان هستند! این رفتار به دور از خرد، با اقدام عجیب بنیصدر در مسلح کردن نیروهای سازمان منافقین، کامل شد؛ بهانه بنیصدر برای این کار، آن بود که اعضای گروهک منافقین برای حفاظت از جان خود نیازمند سلاح هستند! رجوی که حالا بنیصدر را بازیکن نوک حمله تیم خود میدانست، از او خواست که برنامه برگزاری میتینگهایی مشابه میتینگ 14 اسفند را ادامه دهد؛ آنها به دنبال ایجاد تنش بیشتر بودند؛ ناآرامیها میتوانست فضا را برای آغاز جنگ تمامعیار علیه نظام جمهوری اسلامی آماده کند. به همین دلیل، منافقین در 7 اردیبهشت 1360، دست به تظاهرات در تهران زدند و بنیصدر را «آلنده ایران» نامیدند! امام خمینی(ره) که دیگر ادامه چنین وضعی را به صلاح نمیدانست، روز 20 خردادماه همان سال، بنیصدر را از فرماندهی کل قوا عزل کرد و در پی آن، روند رأی دادن نمایندگان ملت به عدم کفایت سیاسی وی در مجلس شورای اسلامی که از مدتها قبل مطرح شدهبود، کلید خورد. منافقین در اقدامی تهدیدآمیز، روز 30 خردادماه 1360، دست به تظاهرات توام با خشونت در خیابانهای تهران زدند. با تصویب طرح عدم کفایت سیاسی رئیسجمهور، بنیصدر مخفی شد. منافقین روز بعد از عزل بنیصدر، رسماً اعلام ورود به فاز مسلحانه کردند؛ این به معنای اعلام جنگ علیه نظام جمهوری اسلامی ایران بود. به فاصله کمتر از یک هفته، در هفتم تیر 1360، دفتر حزب جمهوری اسلامی هدف حمله تروریستی سازمان منافقین قرار گرفت و شهید بهشتی به شهادت رسید. منافقین بنیصدر را در خانههای تیمی جابهجا میکردند تا شرایط برای فرار وی فراهم شود. روز هفتم مرداد 1360، بنیصدر به همراه رجوی، مخفیانه به فرودگاه مهرآباد رفت و با استفاده از نفوذیهای سازمان در تشکیلات فرودگاه و همکاری معزی، خلبان شخصی شاه، به پاریس گریخت. به این ترتیب، سناریوی منافقین برای بهره بردن حداکثری از جاهطلبی بنیصدر، با شکست روبهرو شد و او، به تدریج ارزش وجودی خود را برای سازمان منافقین از دست داد؛ پیمان منافقین و بنیصدر، تا 30 اسفند 1362 دوام آورد و پس از آن برای همیشه به پایان رسید! او خیلی زود فهمید که در تشکیلات منافقین و نیروهای ضدانقلاب خارج از کشور، افرادی وجود دارند که در جاهطلبی، قادر به رقابت با آنها نیست! معلوم بود که بنیصدر، با آن اخلاقیات، نمیتواند در چنین فضایی دوام بیاورد. او که بعد از فرار، به ازدواج دختر 18 سالهاش فیروزه، با مسعود رجوی رضایت دادهبود و این ازدواج را نوعی اتحاد سیاسی تلقی میکرد، متوجه شد که دامادش، اصولاً او را فقط در حد یک نردبان قبول دارد! به همین دلیل، کمتر از دو سال بعد، در بهمن 1363، فیروزه بنیصدر از مسعود رجوی جدا شد؛ هر چند که او بعدها، دلیل این جدایی را روابط غیراخلاقی رجوی با مسئول دفترش، مریم قجر عضدانلو که در آن زمان، همسر مهدی ابریشمچی بود بیان کرد، اما تقریباً همه میدانستند که این طلاق، به معنای نقار سیاسی میان بنیصدر و سازمان منافقین است.
سایر اخبار این روزنامه
اوج گیری نانوی ایرانی
روزنامه خراسان رضوی 17 ساله شد
بدرود! پدر با نمک «حبیب»
پیام رهبر انقلاب در پی حادثه انفجار در مسجد قندوز
سوداگری منافقین با جاهطلبی بنیصدر
ثروتمند شدن با منتالیسم؟
وقف،فرهنگ و دوران پساکرونا
حکاکی خونین در مرداب خیانت!
زنگخطر 3 میلیون سالمند مجرد در 1430
شکست سیاست اجاره بهای ابلاغی!
تاریخ سازی در اسلو