دورهمی کودکانه در محضر فردوسی

یوسف حیدری
گزارش نویس
«هرکی دوست داره مهربان باشه بلند بگه یا علی، هرکی دوست داره به دیگران کمک کنه بلند بگه یا علی! هر کی جایزه دوست داره بلند بگه یا علی!» روحانی جوان با حرارت تلاش می‌کند بچه‌ها هرچقدر می‌توانند فریاد بزنند و شاد باشند. رد درد و رنج را می‌شود در چهره تعدادی از بچه‌ها دید. خوب که نگاه می‌کنی تفاوت آنها را با بچه‌های دیگر متوجه می‌شوی؛ اما بچه‌ها بی‌توجه به این تفاوت، برای خرگوش عروسکی که بالا و پایین می‌پرد دست تکان می‌دهند.
همه کنار هم جمع شده‌اند تا یک روز شاد و پرخاطره را برای کودکان کار و بی‌سرپرست رقم بزنند. میزبان این بچه ها، شهرداری منطقه هفت است و مادربزرگ قصه گو، راوی قصه‌های شاهنامه و گردانندگان عروسک‌های نمایش می‌خواهند روزی فراموش نشدنی برای بچه‌ها بسازند. علی دست‌های سیاه و پینه بسته‌اش را بالا می‌گیرد و با خوشحالی فریاد می‌زند عمو جایزه هم می‌دهید؟ زهرا به میز کنار درختان پارک اشاره می‌کند و می‌گوید جایزه‌ها آنجا است. به همه ما جایزه می‌دهند. همه با خوشحالی به جعبه‌های کادوپیچی که روی میز مادربزرگ چیده شده نگاه می‌کنند. انگار امروز دنیا فقط و فقط برای آنهاست.


سمیه عزتی مدیر آموزش‌های شهروندی از مادران می‌خواهد مرامنامه‌ای را که روی دیوار نصب شده امضا کنند. همه باید تعهد دهند روزگار بهتری برای بچه‌ها بسازند. آرامش را در خانه حاکم کنند و مراقبت از محیط زیست را به بچه‌ها آموزش دهند: «تصمیم گرفتیم امروز برای بچه‌ها یک روز خاص باشد و 43 کودک از چند سرای محله به پارک ترافیک آمده‌اند تا کنار هم لحظه‌های خوبی داشته باشند.10نفر از این بچه‌ها کودک کارند که تحت حمایت مرکز پرتو هستند و مدرسه می‌روند. هفت کودک هم بی‌سرپرست هستند و در مرکز ایتام خیام زندگی می‌کنند. امروز این بچه‌ها در کنار بچه‌هایی که با خانواده‌هایشان اینجا آمده‌اند بازی می‌کنند و درس مهربانی با انسان‌ها و طبیعت یاد می‌گیرند. دوستی در دنیای این بچه‌ها مرز ندارد.
نوبت به قصه مادربزرگ می‌رسد. بچه‌ها با خوشحالی دور میز مادربزرگ می‌نشینند تا قصه «باد مهربان» را بشنوند. مادربزرگ آهنگ گوشی موبایلش را بلند می‌کند که همه بشنوند. مادران و مربیانی که اطراف ایستاده‌اند با شنیدن آهنگ «خانه مادربزرگه» به جمع بچه‌ها اضافه می‌شوند و هم خوانی می‌کنند؛ پرت می‌شوند به سال‌های خیلی دور، سال‌هایی که نمایش عروسکی خونه مادربزرگه پخش می‌شد. با اشاره مادربزرگ همه باهم آواز می‌خوانند؛ خونه مادربزرگه هزارتا قصه داره، خونه مادربزرگه شادی و غصه داره.
اشرف صحت 81 سال دارد و راز سلامتی‌اش را ورزش و برگزاری کلاس‌های خاطره‌گویی و روایت قصه می‌داند. می‌گوید هرچه در زندگی دارد از ورزش است و یکی از کسانی بوده که مشعل المپیک را حمل کرده است: «ورزش زندگی‌ام را تغییر داد؛ خیلی‌ها می‌پرسند راز سلامتی چیست؟ همیشه به مردم بخصوص زنان می‌گویم ورزش کنید و شاد باشید. یکی از روزهایی که ورزش می‌کردم به جایی دعوت شدم که قراربود همه خاطره تعریف کنند. همان جا ایده‌ای به ذهنم رسید و کلاس خاطره گویی زنان را راه‌اندازی کردم. در این دورهمی‌ها زنان خاطرات بامزه و جالبی از خواستگاری، دوران نامزدی، عروسی و میهمانی می‌نویسند و تعریف می‌کنند و کسی هم نباید خاطره تلخ تعریف کند. استقبال آن قدر زیاد شد که الان 4 کلاس ورزش و خاطره گویی دارم و هر روز هم به تعداد کسانی که دوست دارند در این دورهمی‌ها شرکت کنند اضافه می‌شود. آن روزها معاون وقت وزارت بهداشت دعوت کرد در دانشگاه تدریس کنم؛ دانشجوی تاریخ بودم و قبول نکردم. باور کنید خاطره گویی بخصوص برای همسن و سال‌های من خیلی در بالا بردن روحیه اثرگذار است.»
اشرف صحت از شکل‌گیری ایده قصه گویی برای بچه‌ها در همین دورهمی‌ها می‌گوید: «‌قصه گفتن برای بچه‌ها مثل غذا خوردن است. اگر به غذای بچه اهمیت می‌دهیم باید به قصه گفتن هم اهمیت دهیم. خیلی از بچه‌های دهه 60 و 70 بهترین لحظه‌های زندگی‌شان در شنیدن قصه‌های مادربزرگ و برنامه‌های تلویزیونی سپری می‌شد. اما امروز متأسفانه فضای مجازی جای قصه‌های شیرین مادربزرگ‌ها را گرفته.
وقتی شنیدم قرار است برای کودکان کار قصه بگوییم خوشحال شدم. امروز برای آنها قصه باد مهربان، سه پروانه به رنگ سفید، قرمز و سبز که رنگ پرچم ایران است و قصه مرغک پر قرمز را تعریف می‌کنم. باد مهربان روایت مهربانی است. این بچه‌ها در زندگی‌شان آسیب دیده‌اند و نیاز به مهربانی دارند. اگر مهربانی ببینند در آینده انسان‌های مهربانی می‌شوند. اگر نگران آینده این بچه‌ها هستیم که بزهکار نشوند باید به آنها مهربانی کنیم تا یاد بگیرند. زندگی این بچه‌ها همیشه با خطر همراه است. کار در خیابان و حاشیه شهر گاهی اوقات به قیمت جان آنها تمام می‌شود. اینها دوست دارند مدرسه بروند. خوشبختانه با حمایت‌های شهرداری منطقه هفت تعدادی از آنها مدرسه می‌روند. چند ماه قبل در خیابان با یکی ازکودکان کار مواجه شدم؛ می‌گفت خیلی دوست دارم درس بخوانم و پزشک بشوم. مادرش بیمار بود و می‌خواست پزشک بشود و مادرش را درمان کند. باید از این بچه‌ها حمایت کنیم تا کودکی کنند. کودکی کردن حق آنها است.»
خرگوش عروسکی به میان بچه‌ها می‌آید. بچه‌ها با خوشحالی برایش دست تکان می‌دهند و خرگوش هم با شوق زیاد بالا و پایین می‌پرد. زینب دست خرگوش را محکم می‌گیرد و می‌گوید: «من عروسک ندارم، کاش می‌شد عروسکم می‌شدی و باهم بازی می‌کردیم.» چند دقیقه بعد خرگوش عروسکی گوشه‌ای ایستاده تا نفسی تازه کند. امیر مهدی می‌گوید به عشق این بچه‌ها برای اولین بار در زندگی لباس عروسک به تن کرده است: «وقتی قرار شد برنامه‌ای برای شاد کردن کودکان کار، ‌کودکان بی‌سرپرست و تعدادی دیگری از کودکان برگزار کنیم تصمیم گرفتم آنها را خوشحال کنم. این لباس خرگوش عروسکی را به تن کردم و به میان آنها آمدم. همه خوشحال شدند و جیغ کشیدند. برای چند دقیقه همه سختی و زجرهایی را که در زندگی تحمل می‌کنند فراموش کرده و کنار من بالا و پایین می‌پرند. روح این بچه‌ها زجر کشیده و اگر بتوانیم روح آنها را ترمیم کنیم جسم‌شان هم ترمیم می‌شود. همین شادی‌های کوچک تأثیر بزرگی در زندگی آنها دارد.»
نوبت به قصه‌های شاهنامه می‌رسد. شیما اسدی کارشناس بازیگری، تصاویر کتاب داستان را به بچه‌ها نشان می‌دهد وبا هیجان داستان را تعریف می‌کند. می‌گوید داستان‌های شاهنامه باید با زبان کودکانه برای بچه‌ها خوانده شود: «داستان‌های شاهنامه حس وطن پرستی و نوع دوستی را در بچه‌ها تقویت می‌کند. داستانی که از شاهنامه انتخاب کردم روی مغز و فکر بچه‌ها اثر‌گذار است. این بچه‌ها دوست دارند قهرمان زندگی باشند. آنها سختی‌های زیادی در زندگی دیده‌اند و هرکدام بار زندگی را به دوش می‌کشند و می‌خواهند مثل قهرمانان شاهنامه باشند. ادبیات داستان های شاهنامه کلاسیک است و باید آنها را با زبان کودکان برای بچه‌ها تعریف کنیم. اگر این اتفاق بیفتد بچه‌ها با این داستان‌ها ارتباط می‌گیرند چون تخیل قوی دارند. زندگی قهرمانان شاهنامه پر از درس‌هایی است که می‌تواند مسیر زندگی این بچه‌ها را تغییر دهد. قهرمانانی که بسختی بزرگ شده‌اند و شنیدن داستان زندگی آنها می‌تواند نوع نگاه این بچه‌ها را به زندگی تغییر دهد.»
نوبت به بازی می‌رسد. تعدادی از کودکان کار همراه با مربی‌شان مشغول بازی هفت سنگ می‌شوند. هیچکدام این بازی را بلد نیستند. چند نفری ترجیح می‌دهند گوشه‌ای بنشینند و جعبه‌های جایزه‌شان را باز کنند. امروز دنیا برای آنهاست.