روزنامه آفتاب یزد
1400/07/26
آرامسایشگاه!
آفتاب یزد – یوسف خاکیان: روز گذشته احسان شادمانی کارگردان فیلم کوتاه «رامخانه» در گفتگویی درباره مضمون این فیلم گفت: «رامخانه حکایت پسافتادهها، دورافتادهها و مطرودهاست. آنهایی که هستند اما باید به بهانه زندگی عادی به گوشهای رانده شوند تا دیگران بتوانند ادامه دهند. این ایده آنچنان به سرم هجوم آورد که فکر کردم چطور میشود که حتی یک پدر، به خاطر بیماری جنونِ پسرش، او را از کاشانه خود طرد کند؟ میخواستم اسم فیلم را به نوعی بسازم، در انتخاب آن به دنبال جایی بودم که آدمها را از غیراهلی یا شاید وحشی به رام و مطیع تبدیل میکند. در ادبیاتنمایشی ایران از این دست عنوانها داریم یکی از آنها نمایشنامه «آرامسایشگاه» است که به نظرم انتخابی بینظیر برای نشان دادن سایشِ آرامِ آدمها در محیط آسایشگاه است. «رامخانه» هم اتود و پرداخت ما از مفهوم رام شدن در یک مکان است.»بعضی از قصهها خیلی جالب، جذاب، عجیب و غریب و گاه حتی باورنکردنی هستند، به صورتی که وقتی کسی آنها را برای تو تعریف میکند، حتی نمیتوانی به آنچه میشنوی گوش فرا دهی، چرا که در حین گوش دادن، ذهنت تو را پرت میکند به جایی که زمان و مکان نمیشناسد، به یکی از این داستانها که تمامش هم واقعی ست توجه کنید. چند سال پیش متنی را در گفتگوی یکی از کارگردانان زن سینمای ایران خواندم که به سوژهای که فیلمش را به واسطه آن ساخته بود اشاره کرده و گفته بود: «قصه این فیلم در سفری که به شمال کشور داشتم به ذهنم رسید، ما در اتوبوس نشسته و در جاده در حال حرکت بودیم که ناگهان یک پیرزن سالخورده در وسط جاده ظاهر شد و یکی از خودروهایی که در حال تردد بودند با او برخورد کرد و زن بینوا جان به جان آفرین تسلیم کرد. خلاصه منی که فیلمساز بودم برایم جالب بود که ماجرای این پیرزن از چه قرار است و چرا یک دفعه در وسط جاده پیدایش شده که موجبات آن تصادف مرگبار فراهم شود؟ پس از کش و قوس بسیار و تحقیق و پژوهش کاشف به عمل آمد که فرزندان آن پیرزن، مادر خودشان را به آنجا آورده بودند و با استفاده از یک فرصت مناسب او را به وسط جاده هل داده بودند تا ماشین به او بزند و بمیرد، تا به این وسیله هم از دست مادر پیرشان راحت شوند و هم بتوانند از راننده نگون بختی که با پیرزن تصادف کرده دیه بگیرند و به زخم زندگی شان بزنند. اما پلیس ماجرا را متوجه شده بود و آنها نتوانسته بودند به هدف دومشان که همانا گرفتن دیه بود برسند، مضاف بر اینکه روانه زندان هم شده بودند چرا که باعث شده بودند که مادر پیرشان به طرز فجیعی از دنیا برود، این سوژه را من مد نظرم داشتم تا اینکه قصهاش را دستمایه فیلمنامهای قرار دادم و آن را ساختم.»
دنیا پر شده از این قصه ها، قصههایی که تلخ و غم انگیزند و در اکثر موارد باورنکردنی. تمام این ماجراها را هم آدمها به وجود آوردهاند و چون آدمها بلدند که خاطره هایشان را بنویسند و چون میفهمند و بلدند که دیده هایشان را برای دیگران تعریف کنند این قصهها زبان به زبان و گوش به گوش برای همه نقل میشود و بقیه هم از سَر و سِر این اتفاقات آگاه میشوند. یک نفر مادر پیرش را به کنار جاده میآورد تا او را زیر یک ماشین بیندازد، دقت کنید گفتیم «مادرش». یک نفر دیگر فرزندش را با دادن قرص خواب تقریبا بیهوش میکند و او را مثله کرده و اعضای بدنش را در گونی گذاشته و آن را از خانه بیرون میبرد و در جایی میگذارد و برمی گردد، به خیال اینکه کسی او را ندیده است. فرد دیگری با استفاده از اعتمادی که به او شده، خیلی راحت هر ماه کارت عابربانک پدر پیرش را که با حقوق بازنشستگی زندگی خود و همسرش را میگذراند خالی کرده و مقدار کمی پول در آن میگذارد و به او میگوید: «حقوقت همینه، وضعیت مملکت خرابه، به بازنشستهها کم حقوق میدن»...
همین چند سال پیش گزارشی درباره یک بازدید از خانه سالمندان منتشر کردیم که حکایتهای عجیب و غریبی در آن نقل شده بود، از زبان افرادی که روزگاری چون من و شما صاحب خانوادهای بودند و شغلی داشتند و درآمدی کسب میکردند و به واسطه آن روزی حلال برای همسر و فرزندانشان مهیا میکردند، همه آنها هم عاشق خانواده بودند و هر روزشان با دلخوشی بسیاری میگذشت که اگر امروز زندگی برایشان سخت شده و مجبورند دور از اعضای خانواده کار کنند، در عوض فردا که پیر شدند فرزندانشان عصای دستشان خواهند شد و در روزگار پیری و کوری آنها را تحت حمایت خود
در میآورند. اما وقتی پیر شدند و از تک و تا افتادند فرزندانشان برای آنکه زندگی راحتی داشته باشند و به قول معروف کسی آویزانشان نباشد، دست پدر و مادر پیرشان را گرفته و به سرای سالمندان برده بودند. در آن گزارش به افراد دیگری هم اشاره شده بود، افرادی که جوان بودند اما به دلایل دیگری مانند مشکلات جسمی و ذهنی از سوی خانواده طرد شده بودند و اینبار بزرگترها آنها را به آن مکان آورده بودند، مکانی که به زعم آن خانواده میتوانست برای فرزند
یا برادر یا خواهرشان شرایط آرامش و آسایش را فراهم کند. این همان چیزی ست که «رامخانه» احسان شادمانی میخواهد مقابل دیدگان ما تعریف کند. به کلماتی که این کارگردان آنها را مورد استفاده قرار میدهد توجه کنید. «پس افتاده ها»، «دورافتاده ها»، «مطرودها» آنها که به گوشهای رانده شدهاند تا دیگران بتوانند ادامه دهند. برای یافتن پاسخ این پرسش که «این دیگران کیستند؟» لازم نیست راه دوری برویم، همین که برخی از ما مقابل آیینه بایستیم و به تصویری که در آن افتاده خیره شویم متوجه خواهیم شد که این دیگران کیستند؟ دیگران شاید خود ما باشیم،
خود مایی که دیگرانِ زندگی مان را به گوشهای میرانیم تا خودمان بتوانیم ادامه دهیم. اگر هم کسی از ما بپرسد چرا این کار را کردی؟ چرا فرزندت را، پدرت و مادرت را، برادر و خواهرت را به آسایشگاه بردی؟ با سری افراشته و سینهای ستبر میگوییم: «بهش لطف کردم، اونجا راحت تره، پیش کسانیه که مثل خودشن، با اونا ارتباط برقرار میکنه، اگه پیش خودم نگهش میداشتم بدتر بود براش، من که صبح تا شب سر کارم، شب هم که میام خونه خسته و کوفته ام، نای رسیدگی به اون رو ندارم، تازه الان هر ماه دارم کلی پول هزینه میکنم تا اونجا (آسایشگاه) که بردمش بهش رسیدگی کنن، اینکه به فکر اون هستم گناهه؟ صبح تا شب اینجا میموند تو این خونه تک و تنها بهتر بود؟ کسی نباشه یه لیوان آب دستش بده خوبه؟ من اون رو بردم آسایشگاه تا «آرامش» داشته باشه.» اما دریغ از اینکه در آسایشگاه آدمها به سایشی آرام میرسند که انتهایش مرگ است.
بهانه خوبی ست، برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت، بهانه بسیار خوبی است، اما بیایید منصفانه قضاوت کنیم، برای مثال یک مادر پیر را در نظر بگیرید که فرزندش به این بهانه که وقت رسیدگی به مادر را ندارد، او را به آسایشگاه سپرده است. اگر غیرمنصفانه به ماجرا بنگریم حق را به فرزند میدهیم، اما قرار شد منصفانه به ماجرا نگاه کنیم. منصفانه نگریستن یعنی وقتی تو به عنوان فرزند میخواهی مادرت را به این دلیل که وقت رسیدگی به او را نداری، به آسایشگاه ببری، با خودت بیندیشی که من زمانی که کودکی خردسال بودم و توان مراقبت کردن از خودم را نداشتم، این زن که ان زمان جوان بود و حتما مانند الان من وقت کافی برای رسیدگی به من را نداشت میتوانست چون منی که امروز میخواهم او را از خودم دور کنم و به آسایشگاه بسپارم، مرا از خودش دور کند و مثلا به شیرخوارگاه بسپارد. اما او این کار را نکرد، او ایستاد و مردانه به همه کارهایش گفت: «من کار دیگری دارم که از همه شما مهمتر است، بنابراین همه شما را به گوشهای میرانم تا فرزندم بتواند ادامه دهد» منصفانه نگریستن یعنی هنگامی که میخواهی مادر پیرت را به آسایشگاه بسپاری، یادت بیفتد که او در جوانی حتی خودش را گوشهای راند و فقط خواست که تو ادامه دهی، حال که او به سن پیری رسیده و برف کهنسالی روی موهای سرش نمایان شده تو حاضر نیستی حتی به این بیندیشی که چه بودهای و اکنون چه شده ای؟ حاضر نیستی به این بیندیشی که آخر و عاقبت تو، از سرنوشتی که امروز برای مادر پیرت رقم میزنی، بهتر نخواهد شد. برای بیدار شدن از خواب غفلت و دست نگه داشتن از طرد عزیزانمان نیازی نیست که راه دوری را سپری کنیم، تنها کافیست گلستان سعدی را باز کنیم و آن حکایت معروفش را بخوانیم:
«وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیرمردی و من پیرزن»
دنیا، دنیای گذراست و هیچکس در این دنیا مانا نبوده و عمر ابدی نداشته، همه چیز هم به اولویتها برمی گردد، اینکه اولویتهای زندگی ما را چه چیزها و چه کسانی تشکیل میدهند. بیاییم تا دیر نشده تکلیف خودمان را با اولویتهای زندگی مان روشن کنیم و پس از این زندگی مان را طوری برنامه ریزی کنیم که اگر روزی، روزگاری اتفاق تلخ و غمباری برای یکی از اعضای خانواده ما افتاد، زانوی غم بغل نگیریم کهای کاش فرصت بیشتری برای بودن در کنار او صرف میکردم،ای کاش قدرش را میدانستم،ای کاش با او مهربان بودم و... مطمئن باشیم اگر تکلیف خودمان را با اولویتهای زندگی مان روشن نکنیم، روزی فرا خواهد رسید که خودمان را بر بالای سنگ سیاه و سخت و سردی گریان مشاهده میکنیم و هیچ کاری از دستمان بر نمیآید.
سایر اخبار این روزنامه
نگران تصمیمات مدیران میانی دولت هستم
به دعاوی حقوقی ورزشی به صورت تخصصی رسیدگی خواهد شد
عقب نشینی ضرغامی با یک حربه قدیمی
زنگ خطر تقلید از « بازی مرکب»
آرامسایشگاه!
نگاهی به سالمند آزاری
برگریزان سرخ در ریاض!
تجربه شکست عربستان در آبهای ژرف
محاکمه روحانی شرط لازمِ محکومیت سیف و عراقچی
آیا واشنگتن و لندن در مهار چین موفق خواهند شد؟
سیاست گیج کننده؟!
محاکمه روحانی شرط لازمِ محکومیت سیف و عراقچی