روزنامه جوان
1400/07/27
حاج عباس با طایفهاش یک تیپ تشکیل داده بود!
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: حاج عباس سرخیلی از فرماندهان بدون ادعا و دلسوز دوران دفاع مقدس بود که از اولین روز جنگ مشغول دفاع از میهن شد و تا پایان جنگ در جبههها حضور مخلصانهای داشت. متأسفانه ۴۰ روز پیش حاج عباس سرخیلی به دلیل ابتلا به ویروس کرونا از میان ما پرکشید و به دوستان شهیدش پیوست. خبری تلخ که دوستان و همرزمانش را در غمی عمیق فرو برد و خاطرات ماندگار زیادی را برایشان زنده کرد. به مناسبت چهلمین روز درگذشت این یادگار دفاع مقدس، با برادرش سردار حمید سرخیلی که در طول دوران دفاع مقدس همرزم بودند به گفتگو پرداختیم تا بیشتر با خدمات و تلاشهای حاج عباس در جبهههای جنگ تحمیلی آشنا شویم.در دوران دفاع مقدس چندین نفر از خانواده شما در جبههها حضور داشتند. حاج عباس و دیگر مردان خانواده در چه فضایی رشد کردند و بزرگ شدند؟
مرحوم پدرمان خیلی زود یتیم شده بود. ایشان سال سخت ۱۳۱۹ از لارستان فارس به آبادان آمد و کارگر شرکت نفت شد. شش ماه در شرکت نفت کار کرد و بعد مادر و برادرش را به آبادان آورد. پدرم کمی بعد ازدواج کرد و ماحصل این ازدواج ۱۰ فرزند بود که یکی از بچهها در کودکی فوت کرد. حاج عباس فرزند دوم خانوادهمان بود. از همان کودکی پدرمان خیلی به تحصیل بچهها اهمیت میداد. خودش در آن دوران شش کلاس سواد داشت و جزو معدود باسوادهای محلهمان بود. بزرگ کردن ۹ بچه کار خیلی سختی بود و پدرمان برای تأمین معاش خانواده از صبح تا ۱۰ و ۱۱ شب سرکار بود. در طول هفته به ندرت پیش میآمد که یک روز شیفتی گیرش نیاید و ساعت ۴ بعدازظهر در خانه باشد. اگر روزی هم در خانه بود در شهر برقکاری انجام میداد. با وجود این همه مشغله، یکی از مواردی که پدرمان خیلی به آن توجه داشت رفتن به مسجد و خواندن نماز جماعت بود. هر زمان که به مسجد میرفت یکی از بچهها همراهش بود. تحصیل، خواندن نماز و گرفتن روزه برای پدرمان خیلی اهمیت داشت و خودش هم عالم به این عمل بود. در خانه ما با وجود گرمای شدید هوا همه روزه میگرفتند. حاج عباس در خانواده پس از پدرمان به درس بقیه بچهها رسیدگی میکرد. ایشان متولد ۱۳۳۰ بود. به رغم اینکه خودش درس میخواند و کار میکرد ولی باز توجه زیادی به درس ما میکرد. از همان زمان ما یک بزرگی در ایشان میدیدیم. عباس به نوعی دست راست پدرمان و در بیشتر کارها کنار پدرمان بود.
حاج عباس در فضای مبارزات انقلابی کجا بودند و چه فعالیتهایی داشتند؟
برادرم قبل از انقلاب در پتروشیمی خارک قبول شد و برای کار به آنجا رفت. از گرمای شدید و شرجی بودن هوا برایمان میگفت. در جریان انقلاب یکی از عوامل خواباندن پتروشیمی خارک بود. بعد از پیروزی انقلاب هم جزو متولیانی بود که خارک را اداره میکردند. زمانی که جنگ به طور سراسری شروع شد، حاج عباس در آبادان بود و استراحت میکرد. با اولین گلوله درگیر جنگ شد. در محل ماند تا به اوضاع سر و سامان بدهد. با مشغله برادرهای بزرگتر در آن زمان من بزرگ خانه شده بودم. زمان جنگ من ۱۸ ساله بودم و در صداوسیمای آبادان کار میکردم. در همان روزها حاج عباس به من پیام داد که به آنها برای دفاع از محلهمان ملحق شوم. به من گفت تو که با سپاه ارتباط داری برو سلاح بگیر تا همراه بچههای محل مشغول دفاع شویم. حاج عباس ۳۰، ۴۰ نفر از جوانان محل را سازماندهی کرده بود. خودش سربازی رفته بود و تجربه بیشتری داشت و فرمانده محل شده بود. در همان روزهای سخت متأهل بود و حقوقش را قطع کرده بودند. شرکت نفت هشت ماه به او حقوق نداد و میگفت غیبت کرده و سرکار حاضر نشده است. با این وجود باز حاج عباس حاضر نشد منطقه جنگی را ترک کند. تا آخر جنگ و بعد از آن حاجی همواره بسیجی باقی ماند. فرمانده تیپ در سپاه شد ولی باز هم بسیجی بود. چندین بار سپاه خواست ایشان پاسدار شود ولی حاج عباس لباس سپاه را بوسید و گفت من نیروی شرکتی هستم و رایگان برای سپاه کار میکنم.
در آن روزهای سخت چه کارهایی را انجام میدادند؟
در دو ماه اول جنگ که بسیار دوران بحرانی و سختی بود، حاج عباس هستهای در محلهمان تشکیل داد و دنبال دفاع از شهر و کمک به مردم بود. آب، برق و غذا نبود و دشمن شهر را بمباران میکرد و زخمی و شهید میدادیم. هیچ سازمانی هم وجود نداشت. حاج عباس تمام اینها را در محله کوی کارگر مدیریت میکرد. چند نفر را مسئول پشتیبانی و تغذیه نیروها و مردم کرد. بعدها از فرمانداری مجوز گرفتیم و اجازه دادند از مغازهها خشکبار و مواد غذایی بیاوریم. آن دو ماه اول جنگ مدیریت کردن افراد و مردم خیلی سخت بود. حاج عباس حتی کسانی را که میخواستند از شهر بروند مدیریت میکرد تا کسی آسیب نبیند. ۴۰ روز قبل از شروع جنگ پدرمان فوت کرده بود و روزهای سختی داشتیم. مادرمان هم در زمان جنگ خیلی نگران بچههایش بود. پنج، شش پسرش در جنگ حضور داشتند و مادرمان بسیار نگران بود. حاج عباس داماد عمویمان بود و پس از فوت پدرمان هم خانواده خودمان و هم خانواده عمویمان را مدیریت میکرد. مدیریت حاجی در آن دو ماه بسیار حساس، خیلی مهم بود.
پس از دو ماهی که از شروع جنگ گذشت، فعالیتهای حاج عباس چه سمت و سویی گرفت؟
شش ماه که از جنگ گذشت و خرمشهر اشغال و آبادان محاصره شد، چندین بار در مناطق مختلف با عراق جنگیدیم و تجربیاتی کسب کردیم. پس از این حاج عباس به نیروهای ادوات آموزش میداد. یادم است شکست حصر آبادان که انجام شد تعدادی غنیمت گرفته شد و حاجی کنار رودخانه تانک پیدا و این تانکها را جمع کرد. در بیابان مهمات و سیمهای تلفن را جمع میکرد و گروهی برای جمع کردن اینها گذاشته بود. به مرور دیدیم پس از شکست حصر آبادان حاج عباس یک گردان ادوات و تانک دارد که در عملیاتها مورد استفاده قرار میگیرد. در عملیات طریقالقدس با تیپ ۲۵ کربلا و مرتضی قربانی رفت و آنجا مسئول آتش و تطبیق آتش تیپ شد. در جریان عملیات فتحالمبین، چون حاج احمد کاظمی در آبادان بود و حاجی را به خوبی میشناخت و میدانست در آبادان تطبیق آتش راهاندازی کرده دنبال حاج عباس آمد و گفت من یک انبار پر از خمپاره دارم ولی خمپارهانداز ندارم. حاجی را با خودش برد و در دشت عباس حاجی مسئول آتش تیپ ۸ نجف شد و در عملیات فتحالمبین مجموعهای از ادوات در ۸ نجف با همان خمپارههای غنیمتی راهاندازی شد.
پس به مرور زمان با بسیاری از فرماندهان دفاع مقدس آشنا شدند؟
در سال اول جنگ وقتی شهید حسن باقری و حاج رحیم صفوی به آبادان آمدند از پشتیبانی سپاه در شهر سؤال کردند که به آنها گفتند دو نفر به نام عباس سرخیلی و آقای معلم کارهای ادوات را انجام میدهند. این فرماندهان این دو نفر را پیدا کردند و دیدند حاج عباس یک گردان ادوات دارد و خیلی از این موضوع تعجب کردند. از همانجا دیگر آشنایی برادرمان با فرماندهان شروع شد و شهید حسن باقری دیگر حاج عباس را از نزدیک شناخت و بعد با هم کار کردند. قبل از شکست حصر آبادان فرماندهان بزرگمان در مناطقی مثل آبادان و سوسنگرد ساخته شدند. در بیتالمقدس شهید باقری در قرارگاه فتح بود و حاج عباس را مسئول تطبیق آتش قرارگاه فتح کرد. کار تطبیق آتش این بود اگر توپخانهو ادوات خمپارهای وجود دارد و تانک به صورت توپخانهای میخواهد شلیک کند مسئولیتش با حاج عباس باشد. حاجی یگانهایی را که زیرنظر قرارگاه فتح بودند هماهنگ کرد و تطبیق آتش قوی برای شهید باقری در عملیات بیتالمقدس ایجاد کرد. حاجی جزو اولین نفراتی بود که همراه شهید کاظمی وارد خرمشهر شد. حاج عباس برایم تعریف میکرد زمانی که میخواستیم از کشتارگاه وارد خرمشهر شویم حاج احمد به من گفت تو خرمشهر را میشناسی بیا سوار شو با هم برویم. حاج عباس گفته بود من با موتور جلو میروم و شما پشت من بیایید. تعریف میکرد همین که وارد کشتارگاه خرمشهر شدیم اسرای برهنه عراقی را دیدیم که ردیفی میآیند و خودشان را تسلیم میکنند.
شهادت برادرتان محمود چقدر روی روحیه و کارهای حاج عباس تأثیر گذاشت؟
ما چهلم پدرمان را که گرفتیم جنگ شروع شد. یتیمی و آوارگی و جنگ همه با هم همزمان شد. حاج عباس هم میخواست خانواده را حفظ کند و هم میخواست در جنگ باشد و خیلی کار سختی در پیش داشت. برادر دیگرمان به نام محمود با اینکه متأهل و جزو شورای فرماندهی سپاه آبادان بود، خیلی جسور و شجاع بود و با آمادگی بدنی بالایی در جبهه حضور داشت. تا زمان اشغال خرمشهر همراه شهید جهانآرا بود بعد که خرمشهر اشغال شد به آبادان آمد. پس از شهادت دوستش احسان طبرزدی همسر برادرم با او به آبادان آمد و گفت من میدانم تو هم رفتنی هستی میخواهم کنارت باشم. محمود مرتب این طرف و آن طرف بود. پس از شهادت شهید بهشتی، نیروها در سپاه آبادان پیادهروی کردند و در حال متفرق شدن بودند که یک گلوله توپ داخل سپاه آبادان خورد. تعدادی زخمی شدند و محمود هم ترکش خورد. ترکش از کمرش رد و از قلبش خارج شد. تا نیروها بخواهند محمود را به بیمارستان برسانند او به شهادت رسید. بچهها تعریف میکنند ما در سردخانه ایستاده بودیم و دو نفر از نیروها دنبال حاج عباس رفته بودند تا او را از خط بیاورند. وقتی حاج عباس را آوردند ایشان بالا سر پیکر برادرش رفت، صورتش را بوسید و مقداری با او درد دل کرد و بعد بیرون آمد و رو به نیروها گفت بلند شوید! جنگ که تمام نشده است. شروع کرد به همه روحیه دادن. با اینکه فشار روحی زیادی روی حاج عباس بود ولی حفظ روحیهاش خیلی عجیب بود. من از اول جنگ با ایشان بودم و پس از شهادت محمود، وابستگی ما بیشتر هم شد. من تا آخر جنگ همواره با حاجی بودم. من سال ۱۳۵۹ پاسدار شدم و حاج عباس با اینکه فرماندهام بود همیشه بسیجی ماند.
نگران نبود اتفاقی که برای محمود افتاد برای شماها که برادرهای کوچکترش بودید هم بیفتد؟
حاجی روحیه عجیبی داشت. عمویمان میگفت به عباس بگو تو میخواهی طایفه ما را نابود کنی. عباس نه تنها من و دیگر برادرانمان را به جبهه برده بود بلکه پسرعموها، پسرداییها و پسرخالهها را با خودش به جبهه برده بود. خاطرم است یک روز سردار عزیز جعفری اشاره کرد که عباس سرخیلی زمان جنگ هیئتی عمل میکرد و با طایفهاش یک تیپ تشکیل داده بود. طایفه حاج عباس در جنگ برای جهاد و شهادت حضور داشت. غیر از برادرم محمود که شهید شد، خود حاج عباس سابقه پنج بار مجروحیت داشت، برادر خانمش شهید شد، اسیر دادیم و بقیه برادران و پسرعموها جانباز شدند. قبل از درگذشت حاج عباس من کرونای شدیدی گرفتم و پسرم از من پرستاری میکرد. پسرم تعریف میکرد یک روز که شرایطم خیلی سخت و بحرانی بود حاج عباس زنگ زد و گفت در جنگ بارها پدرت را دیدم که با موتور به خط میرفت و هر بار دل من هم با او میرفت. احساسات عجیبی داشت ولی صبر و تحملش طوری بود که کسی نمیدید خم به ابرویش بیاید. کسی خستگی را در چهرهاش نمیدید و صلابتش همیشه حفظ میشد. این صلابتش بود که بچهها را دور خودش جمع کرده بود. بارها تیپ ما منحل و دوباره تشکیل شد و هر بار حاج عباس به بچهها روحیه میداد. تا پایان جنگ در جبههها ماند و پس از جنگ هم در اهواز پس از ادغام چند تیپ حاجی را با اینکه بسیجی بود فرمانده کردند و ایشان نیروها را سازماندهی کرد و یک تیپ زرهی تشکیل داد. چند سال که از پایان جنگ گذشت گفت من به سر کار خود در شرکت نفت برگردم.
تا پایان جنگ در توپخانه حضور داشتند؟
حاج عباس در سپاه معروف به راهاندازی اولین ادوات، توپخانه و زرهی است. بعد از شکست حصر آبادان من و چند نفر دیگر را برای آموزش توپخانه فرستاد. چون با ادوات آشنا بودیم، آموزشهای لازم را دیدیم و سریع کار را یاد گرفتیم. در بیتالمقدس حاجی مسئول تطبیق آتش قرارگاه فتح بود. چند روز بیشتر از عملیات نگذشته بود، گفت چهار توپ غنیمتی را به آبادان فرستادهام برو ببین میتوانی توپها را راه بیندازی. توپهای ۱۲۲ بود که اولین بار آنجا دیدم. کار با توپها را سریع یاد گرفتیم و به پنج کیلومتری آبادان آوردیم و با همان دیدهبانی حاجی در خط با توپخانه شروع به شلیک کردیم. حین عملیات بیتالمقدس حاجی توپهای ۱۲۲ غنیمتی راهاندازی کرد. در حالی که هنوز هیچ یگانی چنین چیزی را راهاندازی نکرده بود. عملیات بیتالمقدس تمام شد و یک هفته نگذشته بود که دیدم حاجی چند توپ ۱۳۰ آورده است. گفت اینها غنیمتی عملیات است. دوباره با تعدادی نیرو این توپها را تحویل دادم و ۱۰ روز بعد توپخانه ۱۳۰ راه افتاد. برای عملیات رمضان حاج عباس یک گردان ادوات، دو آتشبار توپ و حدود ۱۰ تانک و نفربر داشت و تمام اینها را خودش راهاندازی کرده بود. حاج عباس در عملیات رمضان مسئول تطبیق آتش قرارگاه قدس شد. آنجا غیر از کارهایی که برای خودش بود با یگانهای دیگر همکاری داشت و توپخانه ارتش را هم هدایت میکرد. حاج عباس جزو بینظیرترین و دلسوزترین فرماندهان سپاه در دوران دفاع مقدس بود. بعد از عملیات والفجریک به حاجی حکم دادند که تیپ زرهی راهاندازی کن. اولین کاری که کرد دنبال جایی برای تعمیر تانکهای غنیمتی گشت. خودش همه کارها را انجام داد و یک خط بازسازی تانک در آن راهاندازی کرد. استعداد خاصی در مدیریت و پشتیبانی ادوات و زرهی داشت. از خط بیرون نمیآمد و شجاعت خاصی داشت. چندین بار جانباز شده بود ولی عقب نمینشست و همواره در خط مقدم حضور داشت.
پس کاملاً آمادگی شهادت را هم داشتند؟
خیلی زیاد غصه این موضوع را میخورد که چرا مثل همرزمانش شهید نشده است. حاجی دوستان زیادی را در زمان جنگ از دست داد و همیشه غصه میخورد که دوستانش رفتهاند و خودش مانده است. میگفت چرا این همه تلاش کردیم و در این راه به شهادت نرسیدیم. ما یک بار سال ۱۳۵۹ با فوت پدرمان یتیم شدیم و با رفتن حاج عباس دوباره طعم یتیمی را چشیدیم. ایشان بزرگ خانواده ما و بزرگ بچه بسیجیها و بسیاری از رزمندگان بود و همه این احساس یتیمی را دارند.
سایر اخبار این روزنامه
تله گزارشهای کارشناسانه
شما اروپاییها امنیت خود را مدیون ایران و شهید سلیمانی هستید
فعال اصلاحطلب: روحانی عامل بدبختی مردم شد
اصلاحطلبان هم به محاکمه روحانی رسیدند؟
اژهای: جلوی احکام خلاف شرع برخی قضات را میگیریم
یارانه دلار ۴۲۰۰ تومانی در کارت مردم
احتمال واردات ۷۰ هزار خودرو برای تنظیم بازار
عرضه شیشه و داروی سقط جنین در ناصر خسروهای مجازی
حاج عباس با طایفهاش یک تیپ تشکیل داده بود!
هنر مذاکره در وین به وقت ایران
سرلشکر باقری با خرید جنگنده و بالگرد از روسیه بازمیگردد
آبرسانی به ۶۳ روستای کرمان با حضور فرمانده سپاه