روایت جمعه غم انگیز چابهار

شاید هرگز نتوانند فراموش کنند پدرانی که با چشم خودشان کودک خردسال‌شان را از زیر خاک‌ها بیرون آوردند. کودکانی که در آخرین بازی، زیر تلی از خاک مدفون شدند. پدرهایشان آنها را از زیر خاک بیرون کشیدند. چهار پسربچه‌ای که با خنده و شیطنت از پدر و مادرشان خداحافظی کردند. رفتند که بازی کنند. اما خبر تلخ و جانسوز چهار خانواده را برای همیشه عزادار کرد. خانواده‌هایی که حالا شکایت دارند از مقصران این حادثه؛ آنهایی که آن گودال خطرناک را ایجاد کردند تا به قتلگاه این کودکان تبدیل شود. پدرهایی که صحنه بیرون کشیدن جسم بی‌جان کودک‌شان در ذهن‌شان ثبت شده؛ پدران و بستگان این کودکان حالا در گفت‌وگو با خبرنگار شهروند روایت تلخی از این حادثه وحشتناک دارند.
اشک می‌ریزد. از دل پردردش می‌گوید. زخمی که هرگز خوب نمی‌شود. خودش با دستان خودش علیرضای 11 ساله‌اش را از خاک بیرون کشید، آن هم وقتی که دیگر نفس نداشت. علیرضا جدگال یکی از چهار کودک قربانی چابهار است. همان کودکانی که ظهر روز جمعه در یک گودال پر از خاک دفن شدند. صدای خنده و بازی بچه‌های روستای بنو اسحاق بازار از توابع بخش پیرسهراب چابهار در میان کوچه‌های خاکی می‌پیچید. آن روز ظهر بچه‌ها در گودال مشغول بازی بودند. چند روزی می‌شد که اهالی روستا گودالی برای دپوی آب رودخانه حفر کرده بودند و بچه‌ها هم در آن بازی می‌کردند. آن روز بچه‌ها به سمت هوتک دویدند تا در آن بازی کنند. ناگهان صدای فریادهای آنها در کسری از ثانیه در آوار خاک و گردوغبار غلیظ مدفون شد. حالا چهار خانواده مانده‌اند با یک دنیا حسرت و داغی که هرگز خاموش نمی‌شود.
 خانه‌خراب شدیم
پدر علیرضا حالا نمی‌داند باید چه کار کند. صدای فریادش را به گوش کدام مسئول برساند. چه کسی در مرگ تلخ فرزندش و در نابودی خانواده‌اش مقصر است: «چند روزی می‌شد که این گودال حفر شده بود. ما به صاحب‌ خانه‌ای که در آنجا ساخته می‌شد اعتراض کردیم. گفتیم این گودال را پر کند تا بچه‌ها نتوانند به آنجا بروند، ولی اصلا فایده‌ای نداشت. اهمیتی به حرف‌های ما ندادند. تا اینکه آن روز تلخ رسید. همان روزی که همسایه‌ها وحشت‌زده سراغ من آمدند. من در خانه بودم. خانه ما حدودا 200 تا 300 متر با آن گودال فاصله دارد. وقتی همسایه‌ها آمدند، اصلا باور نمی‌کردم که خانه‌خراب شده باشم.»

لحظه تلخ



صدایش می‌لرزد. نمی‌داند آن لحظه را چطور باید توصیف کند: «به من گفتند که بچه‌ها در گودال دفن شده‌اند. من چهار پسر داشتم. همگی خردسال هستند. علیرضا 11 سال داشت. همگی با هم به آنجا رفته بودند. نفسم بند آمد. بلافاصله به سمت آنجا دویدم. تا نفس داشتم دویدم. در آنجا با جمعیت روبه‌رو شدم. چند نفر داشتند آن گودال را می‌کندند. بچه‌ها گریه می‌کردند. در میان آنها سه پسر دیگرم را دیدم، اما علیرضا نبود. وحشت کردم و من هم به سمت گودال رفتم. با تمام توانم آنجا را کندم تا اینکه او را دیدم. علیرضای من داخل خاک بود. زیر خروارها خاک او را یافتم. بغلش کردم و بیرون آوردم. او را روی زمین گذاشتم، اما نفس نداشت. پسرم رفته بود.»
حالا آنها می‌خواهند شکایت کنند. به دنبال مقصر ماجرا می‌گردند: «ما مرتب به آنها اعتراض کردیم که این گودال را پر کنند. حالا از صاحب خانه شکایت داریم. از هرکس که در این ماجرا دخیل است، شکایت داریم. بچه‌های ما بی‌گناه جان دادند، آن هم به شکلی تلخ و دردناک. چطور می‌توانم فراموش کنم. پسرم حتما خیلی عذاب کشیده و جان داده است. این فکرها ما را عذاب می‌دهد. خدا را شکر حال سه پسر دیگرم خوب است، ولی وحشت‌زده هستند. حال روحی آنها خیلی بد است، برای همین تا آخر پای این ماجرا هستیم. مقصران باید مجازات شوند تا دیگر چنین حادثه تلخی رخ ندهد.»

بازی تلخ 16 بچه
اسلم یکی دیگر از قربانیان است. پسرعموی علیرضا بود. پسر 10 ساله‌ای که آن گودال به قتلگاهش تبدیل شد. عموی اسلم در گفت‌وگو با «شهروند» آن روز را روایت می‌کند: «من با موتور در حال آمدن به روستا بودم، ناگهان مردم را دیدم که وحشت‌زده‌اند. به من گفتند بچه‌ها زیر آوار مانده‌اند. بلافاصله به آنجا رفتم. خودم زمین را کندم تا به بچه‌ها رسیدم. اول سه نفر را پیدا کردیم. آنها بالاتر بودند، برای همین زنده ماندند، ولی چهار نفر دیگر زیر خاک بیشتری دفن شده بودند. خیلی لحظه وحشتناکی بود. برادرزاده‌هایم را آنجا دیدم. علیرضا و اسلم. البته بقیه هم فامیل هستند. دانیال 13 ساله هم پسرخاله من است. خیلی وحشت کردم. باز هم امید داشتم که زنده باشند، اما زنده نماندند.»
او ادامه می‌دهد: «در کل 16 بچه آنجا بازی می‌کردند. همیشه هم به این گودال اعتراض کردیم، ولی کاری نمی‌کردند. حالا که این همه بچه معصوم و بی‌گناه جان داده‌اند، باید بیایند و جواب بدهند. این چهار بچه به کدام گناه این‌طور دردناک جان باختند. برادرهایم در رنج و عذاب هستند. زندگی‌شان نابود شده. اسلم یک برادر بزرگ‌تر و یک خواهر 9 ساله داشت. به پدرش وابسته بود. پدرش حالا حتی نمی‌تواند صحبت کند. خانواده‌شان نابود شده است. پدرش به خاطر یک حادثه در پایش پلاتین گذاشتند. از آن زمان دیگر نتوانست سرکار برود و در کل وضعیت معیشتی بسیار بدی دارد. حالا هم این حادثه زندگی آنها را برای همیشه نابود کرد. برای همین کسی باید باشد که تاوان پس بدهد. شاید تسکینی شود بر دل داغدیده این خانواده‌ها.»