قتل عتیقهفروش ثروتمند توسط اعضای خانواده
روز جمعه هفتم آبانماه بود که تحقیقات روی این پرونده کلید خورد. وقتی عدهای که برای تفریح به روستای وردیج رفته بودند، داخل یک دره 50 متری جسدی خونآلود و پتوپیچ شده را دیدند. پلیس و بازپرس جنایی در جریان ماجرا قرار گرفتند. بلافاصله تجسسها در این خصوص آغاز شد. ماموران وقتی به محل رسیدند، با جسد خونین مردی حدودا 50 ساله مواجه شدند که بر اثر ضربات متعدد چاقو به بدنش جان باخته بود. همچنین آثار ضربههای جسمی سخت نیز به سرش مشهود بود. روی بدن این مرد نیز آثار کبودی مشاهده میشد که نشان میداد با قاتل یا قاتلان درگیر شده بود. این مرد لباس خانگی هم به تن داشت و جسدش را پس از قتل داخل پتو پیچیده و به این دره منتقل کرده بودند.
گزارش مفقودیبلافاصله آتشنشانی نیز خود را محل رساند و جسد به پزشکی قانونی منتقل شد. از طرفی گزارش ناپدید شدن مردی میانسال از سوی خانوادهاش مطرح شده بود. پسر خانواده با اعلام این گزارش به ماموران پلیس گفته بود: «پدرم عتیقهفروش بود و سنگهای قیمتی را معامله میکرد. آن شب او تازه از محل کارش آمده و در خانه بود که زنگ خانه را زدند. مردی حدودا میانسال با پدرم کار داشت. میگفت از همکارانش است. ولی اصلا او را نشناختم. پدرم با همان لباس خانگیاش بیرون رفت و دیگر بازنگشت. حتی موبایلش هم همراهش نبود. با خواهر و شوهرخواهرم تا صبح همهجا را به دنبالش گشتیم، ولی فایدهای نداشت.»
شوهرم مرد پولداری بود. دو مغازه عتیقهفروشی داشت. سرش با کارش گرم بود، اما همه ما را مرتب اذیت میکرد. سالها بود که از دست او یک روز خوش نداشتیم. مرا کتک میزد. به پسرش بیاحترامی میکرد. دخترم بهتازگی نامزد کرده بود، آنها را هم اذیت میکرد. به پسرم میگفت باید سر فلان ساعت در خانه باشی. اگر در آن ساعت پسرم نمیآمد، او را به خانه راه نمیداد. پسرم هم مجبور بود در ماشین بخوابد. من هم کاری از دستم برنمیآمد. چون اگر اعتراض میکردم، کتکم میزد. نمیدانستیم از دست او باید چکار کنیم
اظهارات ضدونقیضوقتی این خانواده، جسد کشفشده در دره وردیج را دیدند، او را شناسایی کردند و مشخص شد که جسد متعلق به پدر این خانواده است. از طرف دیگر تجسسها برای شناسایی و دستگیری عاملان این جنایت هولناک آغاز شد. اعضای خانواده مقتول به پلیس اعلام کردند که احتمالا مقتول، قربانی معامله سنگهای قیمتی شده باشد. با اینحال تجسسها ادامه داشت ولی خبری از مردی که شب حادثه به خانه مقتول رفته بود، نبود. هیچ ردی از مردی که خانواده مقتول معرفی کرده بودند، وجود نداشت.
از طرفی کل اعضای خانواده تحت تحقیق قرار گرفتند. مادر خانواده، دختر، پسر و داماد همگی اظهاراتی را مطرح کردند. ولی اظهاراتشان ضدونقیض بود. همین مساله ظن ماموران و بازپرس جنایی را برانگیخت. از طرفی طبق شواهد و مدارک مشخص شد که اصلا هیچ فرد ناشناسی شب حادثه به خانه مقتول نرفته بود. برای همین بازپرس دستور بازداشت اعضای خانواده را صادر کرد.
اصلا فکرش را نمیکردیم به اینزودی دستگیر شویم. میخواستیم با ماجرای دروغین این پرونده پیچیده شود و در نهایت به یک پرونده بلاتکلیف تبدیل شود. فکر نمیکردیم کسی به ما شک کند. تصور میکردیم وقتی قاتلی پیدا نکنند، آبها از آسیاب میافتد، اما خیلی زود دستگیر شدیم
اعترافات هولناکتحقیق از مظنونان و انکارها از سوی اعضای خانواده ادامه داشت، تا اینکه در نهایت راز این جنایت خانوادگی فاش شد. مادر خانواده اعترافات هولناکی را مطرح کرد و ماجرای قتل شوهرش را توضیح داد.
او به بازپرس جنایی گفت: «شوهرم مرد پولداری بود. دو مغازه عتیقهفروشی داشت. سرش با کارش گرم بود، اما همه ما را مرتب اذیت میکرد. سالها بود که از دست او یک روز خوش نداشتیم. مرا کتک میزد. به پسرش بیاحترامی میکرد. دخترم بهتازگی نامزد کرده بود، آنها را هم اذیت میکرد. به پسرم میگفت باید سر فلان ساعت در خانه باشی. اگر در آن ساعت پسرم نمیآمد، او را به خانه راه نمیداد. پسرم هم مجبور بود در ماشین بخوابد. من هم کاری از دستم برنمیآمد. چون اگر اعتراض میکردم، کتکم میزد. نمیدانستیم از دست او باید چکار کنیم.»
قتل با چوب و چاقواو ادامه داد: «تصمیم گرفتیم برای خلاصی از دستش راههای مختلف را امتحان کنیم. یک بار مقداری شیشه داخل ماشینش گذاشتیم و به پلیس زنگ زدیم، اما اتفاقی نیفتاد. میخواستیم او دستگیر شود و مدتی به زندان برود تا ما هم زندگی راحتی داشته باشیم، اما هر راهی را میرفتیم به بنبست میخوردیم. حتی یک بار او را سارق معرفی کردیم، ولی باز هم چون مدرکی وجود نداشت، او دستگیر نشد.
تا اینکه بعد از گذشت چهار سال وقتی دیگر هیچکدام از تلاشهای ما فایدهای نداشت، تصمیم به قتل گرفتیم. شب حادثه وقتی شوهرم خوابید، پسرم و دامادم به سراغش رفتند. اول با چوب چند ضربه به سرش زدند. او مقاومت میکرد و همین مساله باعث درگیری آنها با هم شده بود. ولی پسرم و دامادم اجازه ندادند. آنها با چاقو چند ضربه به او زدند و در نهایت او بیجان شد. بلافاصله جسد را برداشتیم و پتوپیچ کردیم. بعد هم آن را داخل صندوق عقب خودرو گذاشتیم و به دره وردیج بردیم.»
این زن در ادامه اعترافاتش گفت: «اصلا فکرش را نمیکردیم به اینزودی دستگیر شویم. میخواستیم با ماجرای دروغین این پرونده پیچیده شود و در نهایت به یک پرونده بلاتکلیف تبدیل شود. فکر نمیکردیم کسی به ما شک کند. تصور میکردیم وقتی قاتلی پیدا نکنند، آبها از آسیاب میافتد، اما خیلی زود دستگیر شدیم.»
با اعترافات این زن، متهمان دیگر نیز تحت بازجویی قرار گرفتند. آنها با قرار قانونی روانه بازداشتگاه شدند و تجسسها در خصوص این پرونده از سوی ماموران پلیس پایتخت ادامه یافت.