این روزها همه «بازی مرکب» می‌بینند؛ شما چطور؟

آفتاب یزد - یوسف خاکیان: تو گویی دوره آخرالزمان است، نه به خاطر علائم و نشانه‌هایی که از گذشته‌های دور درباره این زمان نوشته و بیان شده، بلکه به این دلیل که هر کسی را که می‌بینی دنبال خوشبختی در جیب دیگران می‌گردد، البته نه که فکر کنید منظور این است که هر کس چشم به مال دیگران دارد؛ بلکه مقصود آن است که همه دنبال این هستند که دیگران چه متاعی در زندگی شان دارند و هیچکس حواسش به این نیست که خودش چه در چنته دارد. در همین مملکت خودمان، با اینکه هزار و یک مشکل داریم اما بیشتر مردم دنبال ماجراهایی هستند که خارجی‌ها مشغول تجربه کردن آنها در زندگی شان هستند، همه دنبال این هستند که در تقویم میلادی کدام جشن در کدام روز انجام می‌شود، تاریخ جشن‌های «هالووین» و «تنکس گیوینگ» و... چه زمانی ست؟ کجا درخت چنار می‌فروشند که برویم بخریم و ما هم شب سال نو میلادی جشن بگیریم و کریسمس را به هم تبریک بگوییم. طرف یک فرد سلبریتی ست و می‌داند که رفتاری که انجام می‌دهد زیر ذره بین جامعه قرار دارد و او به نوعی الگوی جوانان جامعه‌اش است اما عکس خود و خانواده‌اش را در پیجش می‌گذارد که «نگاه کنید ما «هالووین» برگزار کردیم، یه جورایی خارجی شدیم، دیگه مثل شما نیستیم» در بخش‌های دیگر زندگی هم همین شکلی ست، نیست؟ کدامیک از ما اگر پول داشته باشیم نمی‌رویم ماشین آخرین مدل خارجی سوار شویم؟ کیفیتش به کنار، واقعا در ذهن ما کلاس بوگاتی سوار شدن با پشت فرمان پراید قراضه نشستن از زمین تا آسمان تفاوت دارد. یکی دیگر از بخش‌های مهم زندگی ما آدم‌ها (خصوصا ایرانیان) این است که علاقه وافری داریم که در طول روز حداقل بخشی از صحبت هایمان را به زبان انگلیسی بیان کنیم. طرف دارد در واتساب با همکار خودش چت می‌کند بعد که حرفهایشان تمام می‌شود زمان خداحافظی یکی شان به دیگری می‌گوید: «وقتتون بخیر دوست عزیز، خداحافظتون باشه» بعد آن یکی
در جواب این خداحافظی می‌نویسد که: «Master, have a greanight»
خب چرا؟ خیلی راحت به زبان فارسی جواب خداحافظی‌اش را بده و به او شب بخیر بگو. چرا لقمه را دور سرت می‌چرخانی؟ در خیابان‌ها
که تردد می‌کنید به آدمهایی که از کنارتان عبور می‌کنند دقت کرده اید؟


خیلی هایشان لباس‌هایی پوشیده‌اند که رویش عبارت‌های خارجی نوشته شده،
‏«Chicago Bulls»، «JUST DO IT»، «follow me»، «don’
و... نمونه‌هایی از این عبارت follow me»، «go a way»، «come on»
و عبارت‌های با مفهوم و بعضا بی‌مفهوم خارجی هستند که به شکل‌های مختلف روی لباس‌ها درج شده‌اند و خیلی‌ها آنها را می‌خرند و می‌پوشند. از خیلی هایشان هم اگر بپرسی که روی لباست چه نوشته و معنایش چیست؟ نمی‌توانند جواب سوالت را بدهند، فقط می‌گویند: «باحاله، کلاس داره» لابد همین که خارجی ست و مال ما نیست و از جای دیگری آمده باعث شده که کلاسش بالا باشد.
در همین خیابان‌ها وقتی رفت و آمد می‌کنی از داخل خودروها صدای «اوپس اوپس» آهنگ‌هایی را می‌شنوی که خواننده‌های خارجی آنها را اجرا کرده اند، طرف داخل ماشینش نشسته و سرخوش است از اینکه دارد موسیقی راک گوش می‌کند، اصلا متوجه نمی‌شود که خواننده‌اش چه می‌خواند، نه جملات خارجی خواننده را می‌فهمد و نه مفهوم فارسی‌اش را، فقط این مهم است که او دارد به موسیقی خارجی گوش می‌کند. ولوم صدای پخشش را هم آنقدر بالا می‌برد که چهار خیابان آنطرف‌تر اگر بیمارستانی قرار داشته باشد در آن واحد تمام بیمارانش به حالت اغما می‌روند و ملک الموت بالای تختشان حاضر می‌شود.
از همه اینها جالبتر فضای مجازی ست و امکانی که این فضا در اختیار کاربرانش قرار می‌دهد تا در دنیایی از موضوعات خارجی گردش کنند و از آنها استفاده کنند. نمونه بارزش همین سریال اخیری ست که دنیا را تحت تاثیر خودش قرار داده است. سریالی تحت عنوان «بازی مرکب». جالب است هر کسی را می‌بینی درباره این سریال حرف می‌زند و اولین حرفی هم که می‌زند این است که «بازی مرکب رو دیدی؟ ندیدی؟ نصف عمرت بر فناست، محشره، دارمش بهت می‌دم نگاش کن» ما که ندیدیم «بازی مرکب» را، چندان علاقه‌ای هم به دیدنش نداریم اما باید نشست و نگاهش کرد تا حداقل دریافت که علت اینکه اینهمه آدم کار و کاسبی خودشان را رها کرده‌اند و «بازی مرکب» تماشا می‌کنند، چیست؟
خودمانیم هر کسی در این لحظه در حال خواندن این گزارش باشد گمان می‌کند که نگارنده مخالف هرگونه ارتباطی با دنیای خارج است، به همین دلیل فکر می‌کند که ما در مملکت خودمان همه چیز داریم و هیچ نیازی به ارتباط و تعامل برقرار کردن با خارجی‌ها نداریم، اصلا چرا باید با کشورهای خارجی رابطه داشته باشیم و از محصولات آنها در حوزه موسیقی و آثار تصویری و... استفاده کنیم؟ در حالیکه نگارنده واقعا اینگونه فکر نمی‌کند، اتفاقا بسیار به برقراری تعامل و ارتباط دو سویه و چند سویه معتقد است، اما این را فراموش نکنیم که این مسئله اصلا با آنچه در این گزارش بیان شد منافاتی ندارد. حرف اصلی این نوشتار شعر مشهوری است که می‌گوید:
«سالها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد»
پرسش اصلی‌ای که این گزارش در صدد مطرح کردن آن برآمده این است که:«ما چقدر با فرهنگی که خودمان داریم و مربوط به سرزمین خودمان است و از آبا و اجدادمان به ما به ارث رسیده ارتباط برقرار می‌کنیم؟ چقدر درباره‌اش دانش و اطلاعات داریم؟ چقدر مشتاقش هستیم؟ چقدر از آن استفاده می‌کنیم؟ بیایید بی‌پرده سخن بگوییم؛ چند درصد از ما تاکنون یکبار دیوان حافظ را خوانده ایم؟ چه تعدادمان تا بحال یکبار کلیات شمس را فقط در دستمان گرفته ایم؟ چند نفرمان می‌دانیم که مزار حکیم عمر خیام کجاست؟ درباره موسیقی اصیل ایرانی چقدر اطلاعات داریم؟ اینهمه در سوگ محمدرضا شجریان به سر و مغزمان کوبیدیم که خسرو آوازمان از دستمان رفت، یک سال و اندی از فوت این هنرمند می‌گذرد اما چند نفرمان هنوز یادمان مانده که سالروز درگذشت استاد چه زمانی بود؟ اصلا چرا راه دور برویم، در همان زمان که پیکر استاد هنوز از بیمارستان جم خارج نشده بود خیلی از آنهایی که آمده بودند جلوی بیمارستان بسط نشسته بودند، نمی‌دانستند استاد شجریان چه تصنیف‌هایی خوانده است، چرا؟ همان زمان این پرسش مطرح شد که شما که طرفدار استاد هستید چرا درباره‌اش هیچ چیزی نمی‌دانید؟ چرا آهنگهایش را گوش نکرده اید؟ پس طرفدار چه چیز استاد شده اید؟ او خواننده بوده، البته که خطاط هم بوده و قاری قرآن هم همینطور، اما چرا مایی که مدعی هستیم طرفدار خواننده سرزمینمانیم درباره‌اش هیچ چیزی نمی‌دانیم؟ بعد همین «ما» درباره فلان خواننده بومی و محلی کشور مکزیک کلی اطلاعات داریم، می‌دانیم که او عضو کدام گروه موسیقی ست، چه آهنگهایی را اجرا کرده، آخرین کنسرتش در کدام سالن، در کدام شهر و در کدام کشور برگزار شده و آلبوم بعدی‌اش چه زمانی قرار است منتشر شود، تازه به همین هم اکتفا نمی‌کنیم و مدام در گوگل سرچ می‌کنیم که او الان در حال انجام چه کاری ست؟ در پیج شخصی‌اش چه مطلبی نوشته و آخرین عکس سلفی‌اش را با چه کسی انداخته است؟
دنبال کردن و تماشای سریال «بازی مرکب» و تشویق دیگران به دیدن این سریال هم قصه‌اش دقیقا همین است. خیلی از ما خودمان را به در و دیوار می‌کوبیم تا بنشینیم پای تماشای این سریال، در حالیکه سریال‌های ماندگار و بی‌نظیری در همین سرزمین خودمان ساخته شده که برخی از ما حتی یک بار هم به تماشای آنها ننشسته ایم، «دائی جان ناپلئون» ناصر تقوایی را چند نفرمان دیده ایم؟
«هزار دستان» علی حاتمی را چطور؟ قصه فیلم سینمایی
«مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی چیست؟ «دونده» امیر نادری، «خانه دوست کجاست» عباس کیارستمی، «گاو» داریوش مهرجویی، «قیصر» مسعود کیمیایی و...
در حوزه کتاب هم همین است، آخرین کتاب هاروکی موراکامی را خوانده‌ایم اما حتی یک صفحه از «سووشون» سیمین دانشور را
نخوانده ایم، خیلی هایمان حتی نام «کلیدر» محمود دولت آبادی را نشنیده ایم، حتی نمی‌دانیم که بزرگ علوی کتابی تحت عنوان «چشمهایش» دارد، «بوف کور» صادق هدایت، «ماهی سیاه کوچولو»ی صمد بهرنگی، «سمفونی مردگان» عباس معروفی و...
باز هم بیان می‌کنیم حرف این گزارش این نیست که درِ دلمان را به روی هرچه از بیرون می‌آید ببندیم و فقط به داشته هایمان اکتفا کنیم، ما در این نوشتار درصدد بیان این مسئله بوده و هستیم که اشکالی ندارد اگر ما به سریالی مانند «بازی مرکب» علاقمند باشیم و به تماشایش بنشینیم و دیدن آن را به دیگران هم توصیه کنیم، موسیقی آن کولی آفریقایی را هم می‌توانیم گوش کنیم، کتاب موراکامی را هم می‌توانیم بخوانیم و اصلا چه بهتر که همه این کارها را انجام بدهیم و حتی وقت بگذاریم در فضای مجازی اطلاعات به روز درباره فرهنگ و هنر مردم سرزمینهای دیگر به دست بیاوریم، با هنرمندان جدیدشان آشنا شویم و آثارشان را مورد بررسی قرار دهیم، تمام اینها نشانه روح جستجوگر و کنجاوی ست که هریک از ما در درون کالبد جسم‌مان داریم، اما این توجه کردنها، این جستجوها، این علاقمندی‌ها به آثار خارجی نباید ما را از اصلمان دور کنند و باعث شوند که آنچه خودمان داریم و بسیار هم افتخار آمیز است را رها کرده و به سمت فرهنگی که در خارج از مرزهای این سرزمین وجود دارد گرایش پیدا کنیم. یادمان باشد همین فرهنگی که ما به آن توجه نمی‌کنیم و خیلی راحت و سرسری از کنارش عبور می‌نماییم مایه مباهات بسیاری از همین خارجی هاست که ما فرهنگشان را به عنوان اصل زندگی مان قرار
داده ایم، بدانیم و آگاه باشیم همانهایی که به فرهنگ ما افتخار می‌کنند و دنبال آن هستند هرگز اصالت‌های خودشان را فراموش نکرده و آن را نادیده نمی‌گیرند، بلکه آن را ارج می‌نهند و روی چشمانشان می‌گذارند، بنابراین بر ماست که این روش خوب و پسندیده آنها را نیز سرلوحه زندگی خودمان قرار دهیم.