برسد به دست بهاره رهنما!

امید مافی‪-‬ *بهاره رهنما: «هر آدمی که بعد از ۳۰ سال کار کردن نتواند زندگی خوبی داشته باشد بی‌دست و پاست!» حظ بردیم از دُرفشانی‌هایتان خانم رهنما. حرف‌هایتان را که شنیدیم کلمه بغض کرد، صدا روزه سکوت گرفت و پژواکِ پوچی در گوش‌هایمان پیچید و غُرید.
حالا شما ببخشید که پدران و بزرگان ما از ازل تا ابد بی‌دست و پا بودند. عفو کنید این ملت را که پس از سی سال گوشت و مرغ روی سفره‌هایشان دیده نمی‌شود و لاجرم سنگک سوخته سق می‌زنند. صمیمانه پوزش می‌طلبیم بابت مردی که پس از سی سال تا نیمه شب روی تاکسی لکنته کار می‌کند و آنقدر ترمز می‌کشد که ترمز می‌بُرد در سراشیب زندگی. عذر مردی که میان زباله‌ها دنبال چیزی می‌گردد تا بچه‌هایش گرسنه نمانند را بپذیرید. همان مردی که از فرط بدبختی اشک دارد اما آستین ندارد و گریه‌هایش را با پیراهن یک لای تابستانی‌اش در این سرمای گداکُش
پاک می‌کند.
عمیقا این ملت را عفو کنید که تناسبی با جهان معکوس شما ندارند و اصلا طفلکی‌ها وقت ندارند که کارد به شکم‌های فربه‌شان بزنند و به ضرب سُرمه و خلخال چهره عوض کنند. این جماعت فقط سنگ به شکم‌هایشان می‌بندند تا خالی از هیچ به فردا نرسند و قوتشان به خاطر بی‌غذایی بسته نشود. اگر امکان دارد مرحمت کرده توده را ببخشید که مثل شما خوشبخت نیستند و پول ندارند تا کوچه‌های شیشلی و بشیکتاش را گز کنند و با مزمزه لیموناد فرانسوی کیفور شوند.


فقط بی‌زحمت سرتان را کمی بالا بگیرید و به اطرافتان بنگرید تا پی ببرید چگونه گرانی، بیکاری، تحریم، فساد و هزار کوفت و زهرمار دیگر امان مردم را بریده و کاری کرده تا پس از سی سال در حسرت یک خواب آرام بمانند.
جداً عفو کنید ما را که گاهی سیم‌هایمان بهم می‌چسبند و ناخواسته به اسب شاه می‌گوییم یابو تا یکجورهایی به اوت بزنیم و از متن عرصات دور شویم. بله ما آدم‌های بی‌دست و پا فقط بلدیم شعر بخوانیم و با یک مشت واژه خودمان را گول بزنیم:
لحظه‌ها خاموشند
و ما دلواپسیم از این که مباد
سفره خالی شود از نان
سفره خالی شود از عشق
و من و تو خالی از هیچ به فردا نرسیم
ما از این می‌ترسیم...