ماهی چقدر حقوق می‌گیری؟

در جدول بندی وسط اتوبان تعدادی کارگر با بیل و نهال و... مشغول کار هستند. رئیس‌جمهور نزدیک کارگران می‌رود و یکی از آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهد: «ماهی چقدر حقوق می‌گیری؟» پاسخ سریع داده می‌شود: «۳۷۰۰». همین و تمام. کسی از هیچ طرف این دیالوگ، نمی‌گوید کم است، زیاد است، خوب است و یا هر چیز دیگری که یک فایده آنی را بر دانستن میزان حقوق او مترتب کند. گویی همه ارزش قرار است همین اصل گفتگو باشد! نفر بعدی که مخاطب همین سؤال واقع می‌شود، مستأصل می‌ماند که چه بگوید و دست‌هایش را به گونه‌ای حرکت می‌دهد و به کارگران دیگر نگاه می‌کند که یعنی چه بگویم! یکی از همراهان رئیس‌جمهور متوجه استیصال او نمی‌شود و – شاید کمی بی فکرانه- می‌گوید خبر نداری چقدر می‌گیری؟!
تعجب از او و نگفتن حقوق ماهیانه‌اش نیست؛ تعجب از کسی است که تا سطح همراهی رئیس‌جمهور در بازدید‌ها بالا آمده، اما توانایی تشخیص استیصال و بلکه ترس آن کارگر را ندارد. تعجب از این است که درنمی‌یابد موضوع «ندانستن» نیست. مگر می‌شود کارگر حساب ریال ریال حقوقش را نداشته باشد؟! اهل حساب و کتاب هم که نباشد، نسبت وضعیت اقتصادی کشور با میزان دریافتی‌اش، او را اهل حساب می‌کند. نسبت به نفر اول، او کمی فرصت مصلحت‌اندیشی داشته؛ به همین دلیل مستأصل است. موضوعش «ترس» است. یک حرکت اشتباه او را به کیش و مات می‌رساند و همان حقوقی را هم که از بیان مقدارش می‌ترسد، از دست می‌دهد و با خود فکر می‌کند آن وقت رئیس‌جمهور کجاست؟
یکی می‌گوید ۴ تومان و دیگری ۴۸۰۰ و... یک نفر از میان جمع، غائله‌ای را که مسئولان حاضر گویی حتی متوجه‌اش هم نشده اند، جمع می‌کند و می‌گوید به قدر قانون کار. همین پرسش و پاسخ و استیصال بعد از سؤال «روزی چند ساعت کار می‌کنید؟» رئیس‌جمهور هم تکرار می‌شود.
رئیس‌جمهور و آن جمع باید این سؤال برایشان پیش بیاید که چرا این کارگر‌ها گلایه ندارند. تعارف که نداریم؛ ۳ میلیون و ۷۰۰ هزار تومان یا ۲ میلیون که از دهان یکی‌شان در می‌رود و عدد را ناتمام می‌گذارد، رقمی نیست که وقتی آن را به بالا‌ترین مقام اجرایی کشورت گفتی، بعدش گلایه نکنی... اصلاً مگر او چندبار فرصت صحبت با چنین مقامی را خواهد یافت؟ رئیس‌جمهور بالا‌ترین مقام اجرایی کشور است؛ اما برای آن کارگر، بالا‌ترین مقام مسئول همان سرکارگر و در نهایت کارفرماست که به او حقوق می‌دهد. امورش دست اوست و اگر از خلال گفت‌وگویش با رئیس‌جمهور، حرفی بزند که منافع کارفرما را به خطر بیندازد، زندگی اش به هم می‌ریزد و آن وقت رئیس‌جمهور کجاست؟ همین دوربین‌ها هم برای رئیس‌جمهور آنجاست؛ وگرنه صدای کارگر را وقتی بیکار شود، چه کسی می‌شنود؟ برای او مسئول کسی است که می‌تواند صدایش را به او برساند.


همه فایده صحبت با رئیس‌جمهور نباید این خشنودی و فخرفروشی احتمالی باشد که «من رئیس‌جمهور را از نزدیک دیدم و با او حرف زدم»؛ رئیس‌جمهور که سلبریتی نیست تا صرف گرفتن یک سلفی با او یا فخرفروشی از دو جمله هم کلامی، همه هدف از دیدار او باشد؛ او باید کار کند، زندگی‌ها را بهتر کند، رسیدگی کند، تغییر دهد، متحول کند؛ او رئیس همه رؤساست.
آقای رئیسی عزیز!
از سر زدن شما به کارگر‌ها باید کارفرما و سرکارگر بترسند، نه آنکه آن کارگر لکنت بگیرد و حتی از پاسخ به بدیهی‌ترین سؤال ممکن درماند. می‌دانم در دوره بدی رئیس‌جمهور شده‌اید و مردم انتظار تحقق همه وعده‌های انتخاباتی رئیس‌جمهور ۹۲ و ۹۶ را هم از شما دارند باید شکر کنیم از رئیس‌جمهوری که داخل کارخانه منتخب و از پیش تعیین شده هم، فقط از پشت شیشه شاسی بلندش با تکان دادن سر، جواب استقبال کارگر‌ها را می‌داد، به رئیس‌جمهوری رسیده ایم که از نزدیک و سرزده با کارگر‌ها صحبت می‌کند، اما یادآوری تفرعن دیگری، کار شما را بیشتر از یک «انجام وظیفه» قابل تحسین نمی‌کند. فرامتن دیدارهایتان را هم دریابید. شما گفتید و ما شنیدیم و در همین شنیدن متوقف نشدیم و رأی هم دادیم؛ حال کارگر‌ها گفتند و شما شنیدید و دیدید، شما هم در همین شنیدن و دیدن متوقف نشوید. می‌خواهید با کارگرانی که می‌ترسند حتی میزان حقوق شان را به شما بگویند، چه کنید؟ می‌دانید، در سرزمینی که گرفتن حقوق نجومی شرم آور نباشد، داد زدن حقوق کارگر می‌تواند ترسناک باشد! وقتی کسانی که امور مردم دست‌شان است، از مقامات عالی رتبه حساب نبرند و اقتدار قانون را بر خود ناظر ندانند، کارگر باید حتی از حرف زدن با عالی‌ترین مقام اجرایی بترسد! ما قدردان اتفاق مبارکی که دارید رقم می‌زنید، هستیم، اما از این گفتگو‌ها قرار است به چه نتیجه‌ای برسیم؟ این هدف‌گذاری است که باید مبنای ارزشگذاری چنین رویداد‌هایی قرار بگیرد.