من یک یتیم پنجاه ساله ام

ناصربدری رز‪-‬ در کارگاه مشیت الهی و دایره قسمت برای همه انسانها طول عمر معینی مقدر بوده که لحظه آغاز وپایانش به امر آفریدگار تواناست.اغلب ما در حیات روزمرگی خود مرگ‌های بی‌شماری را نابهنگام می‌پنداریم بطوریکه با ازدست دادن عزیزانمان برای مدت زمان طولانی جسم و روح مان در چنبره اندوه و غصه مچاله شده و بیقراری میکند....
هرچند خوشایند بنظر نمیرسد دراین شرایط اسفناک اقتصادی که بسیاری از هموطنانمان در زیر خط فقر با مرگ تدریجی دست وپنجه نرم میکنند،پیرامون پدیده مرگ کنکاش کرده و لایه‌های جدیدی از آن را رونمایی کنیم.
کما اینکه نگارنده مطلب نیز که نیم قرن از عمرش سپری شده و سه ماه پیش پدرش دار فانی
را وداع گفته،فعلا قصد ندارد به شرح احوال غریبانه و پریشان ایتام ورود نماید. اما بلحاظ اینکه با تمام وجود زوایای پیدا و پنهان و به عبارت دیگر عمق این واقعه تلخ را درک کرده است،در مقام ابراز همدردی با ایتام عزیز،متواضعانه در مقابل مقام شامخ و عزت آن بزرگواران زانوی ادب بر زمین نهاده و با چشمان اشک بار،سوگمندانه با خود زمزمه میکند:«...من نیز همچون شما قلبم ریش ریش است.روزها و شب‌های بیشمار بااشک‌ها ولبخندها،شادیها و تلخی‌هایی که در زیر سایه پدر به سر برده ام،همچون دانه‌های بهم پیوسته تسبیحی


در کوله بار خاطراتم جا گرفته است گاهی همچون رودخانه‌ای هستم که هزار ماهی پردرد دارد و زمانی که بغضی سنگین گلویم را چنگ میزند اشک از چشمانم جاریست...درست در امتداد آن رودخانه....آری زندگی جاری است و اشک علامت زندگیست. برف پیری بر سروصورتم نشسته.... ومن یک یتیم
پنجاه‌ ساله ام...». درهرحال غرض اصلی از تحریر مطلب آن است که آثار تالم بار پدیده مرگ را که رویکردی غیرقابل انکار از واقعیات زندگیست،درقالب یک ارتباط و پیوستگی مصداقی باشرایط اقتصادی حاکم بر جامعه بطور گذرا قیاس و شبیه‌سازی ذهنی کنم تاشاید تلنگری باشد بر مسئولین امر که بیش ازاین تماشاگر صحنه‌های دردناک اوضاع نابسامان اقتصادی آحاد مردم نباشند و طرحی نو دراندازند....
نقل است؛ در یکی از روزها،پدری درحالیکه دست خود را بر سر پسرش گذاشته بوده از وی سوال کرد،پسرم آیا تو قوی هستی یامن؟پسر بی‌درنگ پاسخ داد؛پدرجان من قویترین مرد دنیا هستم.روز دوم نیز در همین منوال سوال وجواب تکرار شده است.اما روز سوم بدون آنکه پدر دستش را بر سر پسرش قرار دهد سوال قبلی را مطرح میکند و پسر باحالتی محزون پاسخ میدهد؛اکنون من ضعیف‌ترین و ذلیل‌ترین فرد کره زمین ام.آنوقت که پدر علت جواب‌های متفاوت را جویا میشود فرزندش می‌گوید؛آن لحظه که گرمای دست پرتوان ومهربانت را بر سرم حس نمودم،همه وجودم مالامال از شعف و خرسندی و انرژی مثبت شد و در پرسش اخیر که از گرمای دست حمایتگر وپر مهرو عطوفت شما بی‌نصیب بودم،ضعف ودرماندگی بر وجودم مستولی گشت....
ازباب تشابه وتمثیل این حکایت در مبحث تصمیمات کلان و عملکرد مسئولین کشوری اعم از نمایندگان مجلس شورای اسلامی و دولتمردان و همچنین مسئولین استانی مصداق عینی دارد. به‌گونه‌ای که قشر محروم و آسیب پذیر جامعه بسان حکایت بیان شده گرمای دست حمایتگر مسئولین امررا بر سر خود حس نمی‌کنند. نیم نگاهی به وضعیت نابسامان تورم و گرانی‌های خلق الساعه ومحیرالعقول که مصرف‌کنندگان و قشر فقیر کشور را در تامین نیازها ومایحتاج اولیه زندگی شان مستاصل وزمین گیر نموده موید مطلب است.ازهمین روست که در تطابق موضوع میتوان گفت در این شرایط صعب و دشوار و به اصطلاح جنگ اقتصادی،طیف موصوف به تعبیری «یتیم اقتصادی» محسوب می‌شوند. بی‌پناه ودرمانده‌اند. سفره‌هایشان خالیست. آه ندارند تا با ناله سودا کنند.پریشان احوال و ماتم زده‌اند وکانون خانودگی شان تهی از انرژی وگرماست....آنچه که بطور مختصر ذکر شد،
تاکید و اشارت به این نکته اساسی دارد که همه مسئولین کشور شایسته است به فکر مرگ بوده وغمخوار محرومان ومستمندان باشند. اگر در مقام عمل اینگونه باشند،شاید خروجی مجموعه برنامه‌ها و عملکردشان در مسیر اصلاح و تحول آفرینی سازنده سوق پیدا کند....در خانه اگر کس هست،یک حرف بس است.
« تقدیم به روح بلند وملکوتی مادران و پدران این مرز و بوم که آسمانی شده‌اند ».