علیرضا صدقی جامعه ایران و اَبَرچالش هراس

در هر دوره زمانی خاص می‌توان صفاتی ویژه را برای جوامع مختلف در نظر گرفت. صفاتی که بیش از هر مسئله دیگری بازتاب‌دهنده وضع و حال آن جامعه در شرایط موصوف است. «جامعه‌ای عصبی»، «جامعه‌ای از خود بیگانه»، «جامعه‌ای تلاش‌گر»، «جامعه‌ای صبور» و... همه ‌و همه نشان‌ها و نشانه‌هایی هستند که اوضاع جامعه‌ای را در دوره‌ای خاص و مبتنی از موقعیت ویژه آن در عصری معین به تصویر می‌کشند.
با این پیش‌فرض و نیز مشاهده رخدادها، روزمرگی‌ها و مناسبات حاکم بر سطوح مختلف اجتماعی در ایرانِ امروز، می‌توان جامعه ایران را در حال حاضر «جامعه‌ای هراسیده» لقب داد. به نظر می‌رسد این روزها مردمان ایران بیش از هر حس دیگری، «هراس» را زندگی می‌کنند. عجیب آن‌که این «هراس» واجد یک ویژگی بسیار هولناک است. این هراس را باید «هراسی فراگیر» دانست.
به دیگر بیان، مردمان این جامعه نسبت به هر موضوع و رخدادی که در عرصه‌های گوناگون رخ می‌دهد، به دیده هراس می‌نگرند. خواه این رخداد در عرصه اقتصادی باشد یا سیاسی، ورزشی باشد یا فرهنگی و حتی هنری؛ هر پدیده‌ای برای ایرانیان بهانه و دستاویزی است برای بیمناک شدن. احیاناً بیمناکی از آینده‌ای نامعلوم، تنهایی، عدم وجود چتر حمایتی دولت ها و... این همه نشان می‌دهد که در چنین جامعه‌ای نباید انتظار داشت تا تصویری روشن از وقایع، برنامه‌ها، روال‌ها و روندهای فردی و جمعی به دست آورد.
درحقیقت یکی از اصلی‌ترین پیامدهای این جامعه هراسیده، «پنهان‌کاری» است. مردم چنین جامعه‌ای چیزی برای به اشتراک گذاشتن، همدلی و همراهی نمی‌یابند. آن‌ها نه حمایت نهاد قدرت ـ به عنوان وظیفه ذاتی حکمران ـ را در پشت خود می‌بینند و نه از هموطنان‌شان امید چندانی دارند. چه این‌که این هراس فراگیر که از قضا از همه سو نیز آن‌ها را احاطه کرده، مجال و فرصتی برای اندیشیدن به دیگری و خواستن برای دیگری به دست نمی‌دهد.


این همه یعنی، ایرانِ امروز «جامعه‌ای تنها» را تجربه می‌کند. این تنهایی، افزون بر آن رویدادهایی است که در موضع دیپلماتیک و سیاسی به وقوع می‌پیوندد. جامعه تنهای مدنظر، یعنی کشوری، شهرهایی، خیابان‌هایی، کوچه‌ها و کوی‌هایی و حتی روستاهایی که گرچه مملو از آدم‌اند، اما همه آنها به تنهایی زندگی می‌کنند. هر یک در غاری و در پساپشتِ پناهِ پنهانی، روزگار از سر می‌گذراند تا حداقل آسیب از سوی آن «دیگری» به او وارد آید.
به بیان رساتر، جامعه ایران در خردترین و کوچک‌ترین واحدها نیز با دوپاره غریب «من» و «دیگری» زندگی می‌کند. دوپاره‌ای که امکان و فرصت هر نوع همگرایی و همراهی را از او سلب کرده و خواهد کرد. چرا که در چنین جامعه‌ای همشهریان و هموطنان نه در کنار هم، که در برابر یکدیگرند و مقابل می‌نشینند. لذا به محض بروز این وضعیت و عبور از شرایط «تفاهم» به موقعیت «تقابل»، امکان گفت‌وگو به عنوان مهم‌ترین راهبرد دستیابی به فهم مشترک از موضوعات مختلف از میان می‌رود.
تجربه نظام‌های سیاسی توتالیتر و استبدادی نشان می‌دهد که کمترین اهمیت و اعتبار را برای مشروعیت مردمی و عمومی قائل‌اند، از بروز چنین وضعیتی خرسند و خشنود می‌شوند. نمونه بارز این وضعیت را می‌توان در پیدایش پدیده «همسایه‌فروشی» در آلمانِ اوایل دهه سوم قرن بیستم میلادی سراغ گرفت. جایی که همزمان با قدرت گرفتن نازی‌ها و فشار بی‌امان بر یهودی‌ها، بسیاری از همسایه‌های مسیحی صلاح را در خیانت به همسایگان یافتند و آلمان آن روزها، جامعه‌ای اینچنین را تجربه کرد.
با این وصف، نباید از این نکته غافل شد که گرچه این گروه از حکمرانان از بروز وضعیت مورد اشاره خشنود می‌شوند، لیکن همین وضعیت تبدیل به پاشنه آشیل و گلوگاه سقوط آن‌ها خواهد شد. چرا که رفع هرگونه بحران احتمالی در سطح اجتماعی نیازمند و محتاج «تفاهم» است و «تفاهم» در جامعه‌ای که به «تقابل» عادت کرده به دست نخواهد آمد.
با این همه به نظر می‌رسد مسئله را باید از طریق غلبه بر ترس و از میان بردن عوامل ترس، حل کرد. چاره کار آن است که به صورت فردی و جمعی باید با رویکردی آگاهانه و عالمانه در برابر ترس‌های فزآینده موجود مجهز و ممهز شد و نسبت به آن‌ها واکنشی درخور داشت. از سوی دیگر، هر نوع عامل هراس‌افکن را به قدر مقدور باید از میان برداشت. گرچه پر واضح است که بسیاری از این عوامل در اختیار مردم نیست. لیکن باید از ترس‌های کوچک شروع کرد و این مسیر را گام به گام و در کنار یکدیگر پیمود.
سایر اخبار این روزنامه