روزنامه شرق
1400/09/11
بيژن و منيژه
بيژن و منيژه مهدى افشار - پژوهشگر حكیم توس بسیارى از روایات خویش را از رویدادهاى شاهنامه با گردش و چرخش ماه و خورشید و اجرام آسمانى آغاز مىكند و از برآمدن و برنشستن آنان مىگوید و از جمله در داستان روانهشدن سپاه ایران به كینجویى سیاوش میگوید: چو خورشید تیغ از میان بركشید / شب تیره گشت از جهان ناپدید. یا در شب زادهشدن كیخسرو كه روان سیاوش در خواب بر پیران ظاهر مىشود، اینگونه آغاز مىكند: شبى قیرگون ماه پنهان شده / به خواب اندرون مرغ و دام و دده و نیز به هنگامى كه سپاه ایران به فرماندهى سیاوش براى به پسراندن افراسیاب به مرزهاى شرقى مىشتابد كه پیمان شكسته و از جیحون بدین سوى آمده، آن روایت تلخ را اینگونه آغاز مىكند: چو خورشید تابنده بنمود پشت / هوا شد سیاه و زمین شد درشت و داستان بیژن و منیژه را با این توصیف مىآغازد:شبى چون شبه روى شسته به قیر/ نه بهرام پیدا نه كیوان نه تیر/ دگرگونه آرایشى كرد ماه / بسیج گذر كرد بر پیشگاه/ شده تیره اندر سراى درنگ / میان كرده باریك و دل كرده تنگ/ سپاه شب تیره بر دشت و راغ / یكى فرش گسترده از پرّ زاغ/ نموده ز هر سو به چشم اهرمن / چو مار سیه باز كرده دهن
و هر شاهنامهپژوهى مىداند كه بنا بر حالات صورت فلكى، روایتى كه بازگفته مىشود، دلنشین و شادىبخش است یا غمین و اندوهآفرین و آنگاه كه راوى، تاریكى شب را به سنگ سیاه شبق تشبیه میکند كه چهره به قیر آلوده و نیز مار سیاهى را وصف مىكند كه دهان گشوده تا ژرفاى تاریكى را بازنمایاند، مىتوان دریافت داستانى گفته خواهد شد آكنده از رنج و اندوه و گاه پر آب چشم. و در آن شبى كه سپهر چادر قیرگون بر سر كشیده، جهان در دل هراسی دارد و حتى نه آواى مرغى به گوش مىرسد و نه غرش و هرّاى ددى، سراینده بیمزده بىخواب مىشود و از بانویى كه در سراى اوست، چراغى مىخواهد تا روزنى در آن دیوار سیاه بگشاید و آن مهربان بانو، شمعى مىآورد چون آفتاب، درخشنده و ضیافتى بر پا مىدارد با مى و نار و ترنج و چون چنگ بر دست مىگیرد، ترانهای میخواند تا بیم از اندیشه و اندوه از دل حکیم توس بشوید و چون سراینده آرام میگیرد و كام دل از آن بت زیباروى مىستاند، از او مىخواهد تا از دفتر پهلوى داستانى برخواند و او آن داستان را بدینگونه بازمىگوید با این اندیشه كه سراینده آن را به نظم كشد: پس از آنكه كیخسرو بر اورنگ شهریارى ایرانزمین تكیه زد و بر ایرانیان مهر ورزید و ایران را به آرامش و آسایش پیوند داد، روزى در درگاه خود بزمى برپا مىدارد و به رامش مىنشیند و بزرگانى چون فریبرز، فرزند كاووس و برادر سیاوش، گستهم و كشواد و فرهاد و گیو و گرگین و توس و رهام و بیژن پیرامون او فراهم مىآیند، به شادنوشى. در این هنگام پردهدار خسرو به بزم آنان گام نهاده، به نجوا به خسرو مىگوید گروهى از ارمانیان كه قلمرو ایشان مرز ایران و توران است، به دادخواهى به درگاه شاه آمدهاند كه در كنار بیشهاى كه ایران و توران را از یكدیگر جدا مىكند
كشتزارى دارند و در آنجا درختان پرمیوه نهادهاند و زمین را كشت کردهاند تا محصولی برگیرند، لکن گرازها هجوم آوردهاند، آنقدر انبوه كه به شمارش نیایند؛ گرازهایى كه دندان چون پیل دارند و هرآنچه اینان كاشتهاند، ویران گردانیدهاند و مردمان از آنان به ستوهند و چارپایان از آزارشان پاى به گریز نهادهاند. شاه چون سخن آن دردمندان بشنید، سخت اندیشه کرد و روى به یاران خود گفت: «از میان شما چه كسى به آن كشتزار رفته، مردم رنجدیده را از این رنج مىرهاند كه چون چنین كند، او را از گنج و گوهر دریغ نباشد». و آنگاه به گنجور فرمان داد تا خوانى زرین بگسترند و بر آن انواع گوهرها افشانده، ده اسب زرین لگام نیز بر آن گوهرها افزوده، گفت این گنج از آن كسى است كه آن رنج را بر خود هموار گرداند. اما از آن میان هیچكس شوقى به رفتن نشان نداد و چون خسرو بر یكیك آنان نگاه كرد، همه سر فرود آوردند به انكار و چون نگاه خسرو بر بیژن نشست، بیژن جوانترینِ آنان، اظهار داشت كه فرمان شهریار ایران را به جان و دل مىپذیرد. چون بیژن خواستار انجام این مهم شد، گیو، فرزند خویش را گفت: «تا كى بىاندیشه سخن مىگویى؛ گرچه در آوردگاه هنرها دارى، اما تاكنون با گرازان نجنگیدهاى، پس از سر بىخردى تن خویشتن را میازار و آبروى خویش را بر باد مده». بیژن در پاسخ پدر گفت: «از من بپذیر كه اگرچه جوانم اما به اندیشه پیر هستم كه خاموشگردانیدن گرازان كارى دشوار نیست و سر آنان را یكبهیك به بازوى خویش و به تیغ تیز جدا گردانم». خسرو چون به جوانى و بىباكى بیژن اندیشید، از بیم آنكه او آسیبى بر خود زند، به گرگین گفت: «تو همراهىاش كن كه آن سامان را نیكتر مىشناسى و چون با او همراه شوى، هم راهبر باشى و هم یارىبخش» و گرگین نه با شوق که از سر فرمانبری با بیژن همراه شد. بیژن از درگاه شاه با گرگین میلاد بیرون آمده، با یوز و باز براى نخجیر آماده شد و آنچنان شور و شوقى داشت براى انجام این مأموریت و شادمانگرداندن ارمانیان كه گرگین را به شگفت آورد. آنان به یارى دندان یوز و چنگال باز و كمند بیژن، چندین نخجیر بگرفتند و آتشى بر پا داشتند خورشیدوار و نخجیرها را به دندان گرفتند. پس از سه روز به آن بیشهاى رسیدند كه گرازان مىزیستند و چون بیژن به آن بیشه نزدیك شد، گرازان را دید كه بىهراس از آن دو سوار، به هرسوى شتاب مىگیرند و اسبها را مىرمانند. بیژن به گرگین گفت: «بیا به من كمك كن، تو در نزدیك آن آبگیر با گرزى در دست بایست و من به درون بیشه رفته، با تیر آنان را هدف مىگیرم و پیوسته فریاد مىكنم و چون گرازها از فریاد و تیر من بگریزند و بهسوى آن بركه آیند، تو با گرز بر سر آنان بكوب و جانشان بستان». گرگین گفت: «یك چنین قرارى نداشتیم. شاه مرا گفت تو را همراهى كنم تا راه به خطا نروى. آیا ستم بر من نیست که تو آن گنج را برگیرى و رنج آن به من رسد!». بیژن چون سخن او بشنید، با چشمى تیره گشته از حیرت و دلی شوریده از غیرت، از همراهى و یارى گرگین دل ببرید و خود به بیشه رفته، كمان را به زه كرد و هرچه تیر در تركش داشت، بیفكند و سپس خنجر در دست گرفته، چون پیل مست گرازهاى بىپروا را گلو بدرید. در این هنگام گرازى اهریمنخو بر بیژن تاختن گرفت و با دندان خود زره بیژن را بدرید. بیژن خنجرى بر كمرگاه او زد آنچنان كه پیكر پیلوارش به دو نیمه شد. دیگر گرازان که چنین پهلوانی و چابکیای را بدیدند، روباهوار پاى به گریز نهادند و بیشه را ترك گفته، به خاك توران پاى پس كشیدند. بیژن سر گرازها را ببرید و در گردونهاى جاى داد كه گاومیش توان كشیدن آن همه سر را نداشت؛ با این اندیشه كه دندانهاىشان را تقدیم شهریار ایران كند و دلیری و هنر خویش را به پدر و نیاى خود، گودرز بنمایاند. گرگین كه تاكنون خود را از گزند گرازان در نهان داشته بود، با دلى پردرد از رشك، به نمایش، خود را شادمان نشان داده، پیروزى بیژن را فرخنده خواند، حال آنكه همه بیشه در نگاهش كبود مینمود.
سرانشان به خنجر ببرید پست / به فتراك شبرنگ سركش ببست /به گردان ایران نماید هنر / ز پیلان جنگی جدا کرد سر/ به گردون برافکند هر یک چو کوه / بشد گاومیش از کشیدن ستوه
بداندیش گرگین شوریده رفت / ز یکسوی بیشه درآمد چو تفت/ به دلش اندر آمد از آن کار درد / ز بدنامی خویش ترسید مرد
سایر اخبار این روزنامه
چالش تضمین و آینده تحریم
سقوط اقتصاد و زنگ خطر
پاريس و رؤياي احياي نفوذ ازدسترفته
رئيسجمهور در تجمع بهارستان
خاتمي مقصر نبود
بررسی وضعیت عدالت محیط زیستی در ایران
بیانیه جبهه اصلاحات درباره بحران آب در اصفهان
زن تأثیرگذاری که ولاسکو به والیبال ایران معرفی کرد
در «لادان» ملاهاشم از فرزندش معروفتر است
بسیج عشق به ایران
بيژن و منيژه
مسئله بغرنج آب
قفل اختلافات در مذاکرات وین شکستنی است؟