پرتره دربی در خاکستر!

امید مافی‪-‬ نه دندان قروچه‌های یحیی و نه سگرمه‌های در هم رفته فرهاد، هیچیک سبب نشد تا دربی ۹۷ لبخند را بر لبان میلیون‌ها نفر بنشاند و شنبه‌ای آغشته به ضجه و زوزه و بهت و حیرت را در دیدها قرار دهد.
آن همه رجز خوانی، آن همه دم و باز دم آکنده از کُری و آن همه خواب آشفته، همه و همه دود شدند و به هوا رفتند تا صدای خش خش برگ‌های خزانی جای صدای ساق‌ها را پر کند و در دیگی که از فرط سردی هیچ رعشه‌ای بر تن‌ها نینداخت آب از آب تکان نخورد. اینگونه شد که سلبریتی‌های میلیاردی و بی‌هنر مرهمی بر زخم‌های دوآتشه‌ها نگذاشتند و جست زدن و پریدن در میانه چمنزار را به فراموشی محض سپردند.
سربازان بزدلی که از فرط حساسیت از همان ابتدا به یک تساوی خفیف دل سپرده بودند تا از گزند منتقدان دور بمانند.
فقدان پلی میکرها و گلزن‌های قهار در دربی ۹۷ موجب شد تا مردان دو تیم تنها برای نمردن نود دقیقه بدوند و دلخوش به این باشند که پس‌از جدالی مضحک و منگ به پیشواز یک امتیاز رفته و از مهلکه گریخته اند.


بدتر از این نمی‌شد. فقدان هافبک‌هایی که از ارائه یک پاس تودر ساده عاجز بودند و نبود توپچی‌های تاثیرگذاری که با یک پاس ریسکی معادلات را بهم بریزند سبب شد تا دربی در مه فرو رود و همه آمدن‌ها و رفتن‌ها ختم به نتیجه‌ای روح خراش شود.
انگار میلیون‌ها نفر سر کار بودند که در مخمل سبز هیچ کس دست به سیاه و سفید نزد و همه چشم به داوری دوخته بودند که با گاف‌هایش بارها روی اعصاب سینه چاک‌ها سورتمه رفت و پرتره‌ای زشت را با سوت‌هایش ترسیم کرد.
پنالتی از دست رفته استقلال، تبلیغات محیطی تهوع آور، نمایش کسالت‌آور و خالی از جذابیت و شاخه‌های لخت تک افتاده آن سوی آزادی دست به دست هم دادند تا عصر پاییزی خاکستر شود و هیچ کس رویای ساختن کاخی از طلا با خشت‌هایی از نقره را تحقق نیافته نظاره نکند.
حالا باید نوشت هزار رحمت به دربی‌های باستانی، دربی‌های بی‌پول و بی‌پارتی و بی‌کرشمه که دل‌ها را می‌بردند و فشار خون‌ها را از بیست عبور می‌دادند.
برای آن‌ها که در سال‌های دور و نزدیک گلباران و کولاک را در صحنه دربی به چشم دیده‌اند نبرد شنبه با پلان‌های کشدار و مضطربش تنها سوهان بر اعصاب کشید و کاری کرد که سکان کشتی‌های سرخابی به حال خود بچرخد و با هر باد قطب نما از دست سکانداران ترسو بیفتد و تنها جزیره تشویش پیش روی مسافران این کشتی توفان زده قرار گیرد.
کاش یکی به این سرجوخه‌های پورشه سوار می‌گفت ملتی که زیر خط فقر در هراسند و مایوس از این روزهای اکبیری تنها امید خود را در نمایشی اینچنین جستجو می‌کردند. امیدی که ناامید شد تا معلوم نگردد تیرگی یک نبرد دوزخی زیر غبار بی‌تعصبی بالاخره گرگ بود یا میش؟ چه کسی بود که می‌گفت قبای ژنده را باید به شب تیره آویخت و دم نزد.